از اینجا، از آنجا، از هرجا /۳۵
استاد عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار و مدیر مؤسسه انتشاراتی امیر کبیر، بزرگترین و گسترده ترین سازمان خصوصی چاپ و انتشار کتاب در ایران و خاورمیانه پس از یک هفته بستری شدن در بخش مراقبت های ویژه در بیمارستان ایرانمهر تهران، سرانجام در ساعت یک بامداد شنبه ۱۱ مهرماه ۱۳۹۴ درگذشت. او در سال ۱۲۹۸ خورشیدی در شهر تهران دیده به جهان گشود و در نهایت سختی و تنگدستی دوران کودکی خود را سپری کرد و برای رفع نیاز مالی خود و خانواده اش در چاپخانه علی اکبر علمی به کار مشغول شد و با توجه به پشتکار و جدیتی که از خود نشان داد با خانواده علمی وصلت کرد و زندگی مستقلی تشکیل داد.
استاد جعفری در سال ۱۳۲۸ با مختصر پس اندازی که از خود داشت انتشارات امیر کبیر را پایه گذاری کرد و با درایت و حسن مدیریت این مؤسسه را به یکی از بزرگترین سازمان های چاپ و نشر کتاب در ایران ارتقاء داد که نقش مهم و تأثیرگذاری در تحول فرهنگی کشورمان ایفا کرد. جعفری که سر نترس، ذهن اقتصادی و دل بزرگی داشت علاوه بر تأسیس مؤسسه انتشاراتی، چاپخانه و چندین کتابفروشی، با ایجاد شرکتی به چاپ و پخش و توزیع به موقع کتاب های درسی در سرتاسر ایران که تا آن موقع در وضعیت نامناسبی قرار داشت، سامان بخشید
.
مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپخانه سپهر و اموال جعفری بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ مصادره شد. اتهام او چاپ کتاب هایی از قبیل: آثار صادق هدایت، بزرگ علوی، تاریخ اجتماعی ایران، مردان خودساخته و به ویژه درگیری با اسماعیل رائین مؤلف کتاب معروف “فراماسونری در ایران” ذکر شده است.
جعفری الگوی پشتکار، برنامه ریزی و مدیریت موفق در جامعه ایرانی بود که از شغل کارگری به تأسیس و ایجاد یک واحد بزرگ فرهنگی ـ اقتصادی نائل آمده است. زندگی او ما را با چگونگی تکاپوی یک انسان خودساخته آشنا می سازد که توام با بیان خاطراتی زیبا از یک انسان موفق است. علاقمندان به این خدمتگزار صدیق فرهنگ و کتاب می توانند به مصاحبه مفصلی که نگارنده با ایشان انجام داده و در نشریه شهروند به چاپ رسیده است، مراجعه کنند. این نوشته مختصر در ادای دین به این استاد را، با بیان خاطراتی از ایشان به پایان می برم:
در زندگی انتشاراتی من سه چهار روز پر افتخار داشتم که فراموش شدنی نیستند، مانند روزی که مدیر انتشارات کتاب های درسی بودم. در آن زمان کتاب های درسی وضعیت نامطلوبی داشت و دانش آموزان گاهی اوقات تا شب عید و حتی آخر سال تحصیلی گرفتار تهیه کتاب های درسی بودند. کتاب گیرشان نمی آمد. هر ناشری یک یا چند کتاب را چاپ می کرد. در شهریور ماه سال ۱۳۴۲ مسئولیت چاپ کتاب های درسی را من به عهده گرفتم و در پانزده شهریور هر سال در همه شهرها و نقاط مختلف ایران کتاب های درسی را منتشر می کردیم. این روز یکی از روزهای پرافتخار زندگی من است. یکی دیگر هم آن روزی بود که شاهنامه امیرکبیر را چاپ کردیم. همچنین روزی که اولین جلد فرهنگ معین از چاپ درآمد. این روزها، روزهای شیرین و پر افتخاری در زندگی من هستند که آنها را هیچ وقت فراموش نمی کنم.”
یادشان گرامی که مرد بزرگی بود. ما برای سازندگی کشورمان به این گونه افراد نیاز داریم.
نگاهی به کتاب “در ستایش بطالت” از برتراند راسل (۱)
در تابستان امسال کتاب کوچکی در سی و شش صفحه با عنوان “در ستایش بطالت” از برتراند راسل با ترجمه محمدرضا خانی توسط انتشارات نیلوفر به بازار کتاب ایران عرضه شد که مورد استقبال فراوان قرار گرفت و به چاپ های مکرر رسید. این کتاب در حقیقت مقاله ای بود که راسل آن را در سال ۱۹۳۲ میلادی نوشته است و در آن به طرز زیبایی به طرح یکی از بحث انگیزترین مسائل جامعه یعنی “کار” در قالب ساده و قابل فهم پرداخته است.
برتراند راسل نه تنها فیلسوف و ریاضی دان بود، بلکه در حوزه تاریخ و جامعه شناسی نیز دستی بر آتش داشت و مشارکتش در کنش های صلح جویانه نیز زبانزد خاص و عام بود. او برای صلح طلبی و مخالفتش با جنگ جهانی اول از دانشگاه اخراج شد و حتی به زندان افتاد. در سال های بعد نیز از مخالفان استالین و هیتلر شد. حضور امریکا در ویتنام را مورد انتقاد قرار داد و از خلع سلاح هسته ای دفاع کرد. عقاید سیاسی و اجتماعی راسل طوری بود که او را به روشنفکری بدل می کرد که با مردم و برای مردم سخن می گوید، بنابراین هر قدر نظریات راسل در حوزه منطق و ریاضیات تخصصی و دشوار بودند، مباحث عمومی که او درباره آنها به اظهار نظر می پرداخت روان و ساده به نظر می رسیدند.
عقاید راسل در رابطه با کار جالب و قابل توجه است. او نگاهی انتقادی به کار دارد. از جمله معتقد است کار به خودی خود فضیلت تلقی نمی شود و کار زیادی نوعی ریاضت طلبی احمقانه است. او به نحوه سازمان دهی کار در کشورهای صنعتی نیز معترض است و می گوید: سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است. به زعم راسل طبقه سرمایه دار و ملاک از رنج و زحمت کارگران استفاده کرده و برای خود فراغت ایجاد می کنند، طوری که از آغاز تمدن جوامع انسانی تا انقلاب صنعتی رویه جهان بر مدار کار اکثریت و منفعت اقلیت استوار بوده است و مازاد حاصل از زحمت تهیدستان نصیب کشیشان و جنگجویان می شده است. به عقیده راسل این وضعیت اگر چه با وقوع انقلاب صنعتی، مقداری تغییر پیدا کرد ولی هنوز با شرایط زندگی انسان در دنیای مدرن سازگار نیست چون اخلاق کار همانا شرایط بردگی است و این در شرایط جدید جهان قابل قبول نیست.
پرسشی که در اینجا مطرح می شود آن است که پس اهمیت کار در نزد راسل چگونه است؟ او معتقد است هر انسانی میزانی تولید و میزانی مصرف دارد و هر کس باید به آن میزان که مصرف می کند، کار و تولید داشته باشد و کار فقط تا همین حد پذیرفتنی است. راسل پرکاری و اضافه کاری را با موضوع بیکاری عده ای دیگر پیوند می دهد و می گوید به شرط وجود شرایطی منطقی و متعادل، می توان به جای هشت ساعت کار هر فردی چهار ساعت کار کند و درعوض جمعیت شاغل دو برابر شود. این گونه، عدالت اقتصادی نیز بیشتر محقق می شود. البته راسل در پی القای بیکاری یا کم کاری نیست بلکه فراتر از آن، ایجاد فراغت برای اکثریت مردم را راه برون رفت از بسیاری از مصائب و مشکلات جامعه می داند. او می گوید انسان اگر فراغت بیشتری پیدا کند می تواند در رشد و تعالی هنر، کشف علوم، تألیف و ایجاد بنیان های بهتری برای زندگی نقش بیشتری ایفا کند. راسل حتی می گوید انسان با فراغت بیشتر خوشبین تر، نرم خوتر و نیک طبع تر است و اگر این موضوع در جوامع بشری اشاعه یابد از جنگ افروزی و استعمارگری جلوگیری به عمل می آید. عقاید راسل در این باره قابل نقد و بررسی است که با توجه به محدودیت های نوشتاری نگارنده، به این موضوع در هفته آتی خواهیم پرداخت.
آزاده
ما تشنه ایم و منت دریا نمی کشیم
بر لوح سینه نقش تمنا نمی کشیم
از دست خود توقع حاجت نمی کنیم
وز چشم خویش منت بیجا نمی کشیم
سر از حریم دولت آزادگی و پای
از آستان نعمت والا نمی کشیم
عمری گر آفتاب بسوزد وجود ما
منت دمی ز سایه ی طوبی نمی کشیم
جز خدمت پیاله و مینا نمی کنیم
جز ساغر پیاپی صهبا نمی کشیم
خیری نبود هیچ به هر در که سر زدیم
جز کوی می فروش کزو پا نمی کشیم
ناز بتان عشوه گر و گلرخان شهر
گیرم همه کشند ولی ما نمی کشیم
“فریاد” وش که زاده رنجیم تا ابد
ناز طبیب و رنج مداوا نمی کشیم
“در بی کران عاشقی”
اخلاق و تربیت
من معتقدم آنچه وجود انسانی را به دنیایی که شأن انسانی او اقتضاء دارد مجال عبور و عروج می دهد، جز اخلاق و تربیت نیست و به هر تقدیر از بیم بروز عقده از تسلیم به ندای وجدان نباید وحشت داشت. باید آن را استقبال کرد، باید به آن با خرسندی تسلیم شد و بالاخره باید برای رهایی از آفت عقده هایی که ممکن است مایه اختلال احوال فرد یا جامعه ای گردد، راه های دیگر ورای آنچه روانشناسان توصیه می کنند جستجو کرد و از برکت عقده هایی که از سرکوبی نفس حیوانی حاصل می آید به قلمرو دنیای انسانی نفوذ کرد و نفس را از این که در عبور از این دریا که پیش روی ماست به صورت حیوانی پست متحجر گردد رهایی داد، مخصوصاً که هیچ معلوم نیست به همان اندازه که سرکوفتگی تمنیات در نزد برخی بیماران موجد عقده روانی می گردد سر پیچی از ندای ضعیف وجدان در نزد بعضی دیگر از اسباب ایجاد آن نباشد. به هر حال در راه نیل به کمال نفس از بروز عقده ها نباید ترسید، باید آنها را وسیله تعالی نفس هم ساخت.
“در جستجوی انسان – دکتر زرین کوب”
از کتابفروشی های تهران تا کتابفروشی های تورنتو
بر اساس گزارش های اخذ شده از کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران و خیابان کریم خان زند و کتابفروشی های تورنتو (پگاه و سرای بامداد) پرطرفدارترین کتاب های موجود در بازار در هفته گذشته به شرح زیر بوده است:
در شهر تهران:
*آویزان از نخ ـ مجموعه شعر از چارلز بوکوفسکی، ترجمه: احمد پوری ـ انتشارات بوتیمار ـ تهران ـ ۱۳۹۴.
*غول مدرن کازوایشی گورو ترجمه: سهیل سمی ـ انتشارات ققنوس ـ تهران ـ ۱۳۹۴.
*آس و پاس ها ـ جرج اورول ـ ترجمه: اکبر تبریزی ـ انتشارات بهجت ـ چاپ سوم ـ تهران ـ ۱۳۹۴.
در شهر تورنتو:
*زندگی سیاسی سپهبد فضل الله زاهدی ـ نوشته: هوشنگ نهاوندی ـ شرکت کتاب ـ امریکا ـ ۲۰۱۵.
*صد سال تنهایی ـ گابریل گارسیا مارکز ـ ترجمه بهمن فرزانه ـ انتشارات ارس ـ آلمان _ ۲۰۱۵.
*عزت نفس ـ نوشته: ناتانیال براندن ـ ترجمه: مهدی قراچه داغی ـ انتشارات نشر نخستین ـ تهران ـ ۱۳۹۳.
تفکر هفته
آیا شما به مطالعه تاریخ علاقمندید؟ تاریخ را علم می دانید یا هنر یا هیچ کدام؟
در هر حال تاریخ شاهد موارد بی شماری از رویدادها است که بر مبنای فرضیات نادرست به نتایج درست و مهم منجر شده اند. کریستف کلمب می خواست راه غربی هند را پیدا کند، قاره امریکا را کشف کرد. به راستی چه چیزی اهمیت دارد. فرضیه غلط یا نتیجه درست؟ به نظر من مهم کشف امریکا بود که اتفاق افتاد. نظر شما در این باره چیست؟
ملانصرالدین در تورنتو
از حضرت ملانصرالدین که حضورش در میان جامعه ایرانیان تورنتو بسیار مغتنم است، پرسیدم: استاد در این ایام که ما را در تورنتو امکان مصاحبت و کسب فضیلت از پیشگاه مبارکتان میسر است، لطفاً بر سبیل تنبه و پندآموزی نکته ای، طنزی، مطلبی افاضت فرمائید، آن چنان که بزرگان گفته اند، کلام الملوک، ملوک الکلام. حضرتش تأملی بخردانه کرد و تبسمی زیرکانه، آنگاه فرمود:
“ابن راوندی به دکان باقلافروش نشسته بود. دید که شخصی آمد قدری باقلا خرید و مغز آنها را خورد، پوست آن را بیانداخت و اصلاً حمد خدا ننمود. مردی فقیر بیامد و آن پوست ها را می گرفت و می خورد و شکر خدا می نمود.
ابن راوندی مشت بر فرق او بزد و گفت: خدای تعالی ما را به فقر و فاقه مبتلا ننمود مگر به سبب بسیاری و حمد و شکر تو و مثل تو به خوردن پوست باقلا.”
هنوز که چند روزی از این کلام ملا گذشته است، خویش را غرق در تفکر و اندیشه ژرف نگر ایشان می بینم و راه به جایی نمی برم که مفهوم کلام فوق را درک کنم و ذهن خویش را از این ورطه بیرون کشم.