در سوگ شاپور بختیار

کدامین “کس” تو را، ای دوست، ای آزاده مرد گُرد

کدامین “کس” تو را از یاد خواهد برد

تو را، ای زاده ی مهر اهورائی

هم آواز سرود عشق و شیدایی،

و ای فرزند آرش،

ـ آن کمانگیری که تیر تیزپرّ دورپرتاب اش،

برونِ تیر، شوق اوج و پروازش،

درون، جانش،

و آماجش بسیط ساحل آموی،

کرانگین تر کرانِ خاکِ ایران اش ـ

 

کجا از یاد خواهی رفت؟!

کدامین “کس” تو را از یاد خواهد بُرد

تو را، ای دوست، ای آزاده مردِ گُرد،

 

کدامین “کس” کجا از یاد خواهد برد،

نوائی را که پژواک دلت بود و

به لب تکرار می کردی

به تکرارش ز جان ایثار می کردی،

و می گفتی و می گفتی و می خواندی،

که: “من می میرم و ایران ما هرگز نخواهد مُرد…”

 

کجا آن نغمه ی پاک بهشتی را

تواند “کس” ز یاد و یادها بستُرد؟

کدامین “هیچکس” را آن سرود دلکش ات آزُرد؟

کدامین اهرمن پتیاره ی چرکین،

انیران۱ بود یا از دوده ی دیو پلیدآئین

 

سرابی را که آتشگاه زرتشت مَهیمَن بود،

ـ فروغش روشنای تیره گون، شام درازآهنگ،

گشوده بال بر آفاق صحراهای بی فرسنگ ـ

به تیرِ زهرگین از کین ـ

شکست و آن دل بیدار را در سینه ات افسرد؟

کدامین “هیچکس” خواهد سرودت را،

ز یاد و یادها بستُرد؟

تو را ای دوست،

تو را دیگر نه دل در توش۲ و در غوغاست،

نه دیگر بر لب ات پژواک،

پژواک نوای قدسی مزداست

لیک ای دوست،

هزاران لب،

لبِ ترک و بلوچ و کُرد،

ـ هر فرزند ایرانی ـ

سرود جاودان ات را،

چه در بیداری و در خواب،

ـ چنان وردِ نیایش در دل محراب ـ

برای راندن غول پلیدِ آکمند۳

دیو انیرانی،

هزاران و هزاران بار،

می خوانند با تکرار،

که: برجا مانده جاوید است این بوم و بَر و

“ایران ما هرگز نخواهد مُرد…”

سراینده: سلمان

۱۴ مرداد ۱۳۷۱

 

پانویس ها:

۱ـ انیران: بیگانه، غیرایرانی

۲ـ توش: تلاش

۳ـ آکمند: بدنهاد، زشت منش