برزو ابراهیمی

موافقم که این بار از جلد سیاسی خود خارج شوم و به سئوال عزیزی پیرامون “هنر متعهد” وراجی که نه خاطره نگاری کنم و سئوال سیاسی دیگرش را پیرامون “سبز علوی” ببخشید “سبز سکولار” آقای نوری علا بی جواب بگذارم یا اینکه به بعد واگذارم اگر صاحبان نشریه با انتشار آن نظر موافق باشند که مطمئناً چنین نخواهد بود.

***

اگرچه من با اصطلاح “هنر متعهد” راحت نیستم و فکر می کنم اصطلاح گنگ و مبهمی ست، اما تعاریفی که از هنر توسط مارکسیست ها شده است را همچنان قوی می دانم آنهم با این توضیح که با پیشرفت تکنولوژی و نزدیکی احساس ها و سمت و سوی یگانگی گرفتن آن باید به آن تعاریف زوایا و گوشه هایی اضافه شود. شاید اینجا و آنجا شده است و من بی خبرم که حتماً چنین است. باری چون قصد باز کردن جدی این بحث را ندارم فقط به همین مقدمه اکتفا می کنم و به خاطره ای اشاره می کنم تا چیزی را در این خصوص گفته باشم.

یادم می آید برای افتتاحیه ی برج میدان آزادی که آن زمان “شهیاد” نام گذاری شده بود یک نمایشگاه نقاشی هم در زیر آن دایر کرده بودند و برای مدعوین هم مجانی بود و فرصتی شد تا منِ چریک اورکت پوش برای اولین بار به چنین نمایشگاهی راه پیدا کنم. اکنون اصلاً به خاطر ندارم که انگیزه ی آن روزم از آن عمل شگفت انگیز یعنی دیدار از تابلوهای نقاشی چه بود؟ هیچ بعید نیست که برای شناسایی و قصد چریکی ام به آنجا رفته باشم.

خلاصه اینکه پا به درون نمایشگاه گذاشتم. هنرمندان نقاشی که آنجا بودند پیرامون هنرشان که به دیوار کوبیده شده بود به مدعوین توضیحات لازم و احیاناً احساس زمان نقاشی کردنشان را تشریح می کردند، ضمناً قیمت هنرشان نیز زیر تابلو چنان خیره کننده بود که احساس هنری و همدردی با هنرمند را از بینندگان می گرفت. حداقل از من یکی گرفت. چنان قیمت ها بالا بود که بی اختیار به سمت تابلویی کشیده شدم که اولاً قیمتش سرسام آور بود ثانیاً در آن تابلو سه تا مکعب کشیده شده بود و نقاش آن تابلو نیز بغلش منتظر سئوال یک بیننده یا بهتر گفته باشم منتظر خریدار بود که مواجه با آدم فضولی چون من شد. من با لبخند از او چنین سئوالی را کردم که: شما در موقع کشیدن این مکعب ها چه احساسی داشتید؟

او با نگاهی به سر و وضع من گفت، منظورت چیست؟ گفتم می خواستم بدانم زمانی که این سه مکعب را می کشیدی فکر فروش آن هم بودی یا نه؟ در آن لحظه احساس کردم که او فهمید با کی طرفه، گفت: من این را برای تو نکشیدم.

یک دفعه به خود آمدم و از آن سئوال شرمنده شدم و با احساس دیگری گفتم چرا این نقاشی شما باید اینقدر گران باشد؟ در صورتی که نقاش دیگری که گوشه ای از روستایی را کشیده بود و به نظر من بسیار زیبا می آمد بویژه چهره ی مرد روستایی آن تابلو در مقایسه با این تابلو اینقدر ارزان تر است در صورتی که کار و احساس بیشتری در آن رفته است.

به نظر من آن هنرمند در آن روز بسیار خوب جواب داد. او یک چنین نظری را ارائه داد که هر کسی از جایی و با عینکی و احساسی جهان را می نگرد. تازه در خیلی از خانه ها برای آن تابلوی روستا جایی وجود ندارد، اما برای چنین تابلوهایی از این نوع هر جا می توان نصبش کرد و تسکین اعصاب بیننده را هم می کند برای همین هم گران است و فکر نکن آن یکی ارزان است. برای خریداران آن یکی خیلی هم گران است. بعد از بیرون زدن از آن نمایشگاه یک چیز را یاد گرفتم و آن اینست که پشت آن تابلوی سه مکعبی بیشتر فکر خوابیده است ـ بگذریم از اینکه بخش اعظم آن فکر نیز باب میل امثال من نباشد ـ تا احساس و برعکس پشت آن دیگر بیشتر احساس است تا فکر.

حال اینکه کدامین از این دو هنر را توضیح می دهد با خواننده است.