نگاهی به تداوم هنرهای سنتی در هنر معاصر ایران

جمعه ۶ نوامبر ۲۰۱۵ به همت کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو، جلسه ای در یکی از سالن های بزرگ هارت هاوس برگزار شد که در آن آیدین آغداشلو، هنرمند برجسته و استاد هنرهای تجسمی زیر نام “گذشته و حال: نگاهی به تداوم هنرهای سنتی در هنر معاصر ایران” سخنرانی کرد.

مونا یوسفیان از کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو گردانندگی جلسه را برعهده داشت و در آغاز ضمن خوشامد به حاضران سخنران را معرفی کرد.

آیدین آغداشلو، نقاش، نویسنده، منتقد و طراح هنرمند ایرانی است. از جمله مهم‌ترین مجموعه‌های نقاشی آغداشلو، مجموعه خاطرات انهدام است که از جمله ماندگارترین مجموعه آثار هنری در تاریخ معاصر ایران شناخته می‌شود.

نوشته های آغداشلو گستره ی وسیعی از موضوعاتی چون هنر معاصر و کهن ایران و جهان، مینیاتور، نقاشی، خوشنویسی و نقد فیلم را در بر می گیرند

.

او پیش از انقلاب با تهیه و اجرای برنامه های تلویزیونی به معرفی و بررسی هنر ایران و جهان می پرداخت. او از دست اندرکاران راه اندازی موزه ی هنرهای معاصر و رضا عباسی در تهران بود.

آغداشلو بعد از انقلاب در ایران در کنار فعالیت هنری با تدریس هنر و تعلیم هزاران دانشجو نقش موثری در شناساندن هنر معاصر به نسل جدید و علاقمندان این رشته داشت.

آیدین آغداشلو در آغاز گفت که باعث افتخار من است که در جمعی صحبت کنم که موضوع مشترک و خاطره ی مشترک داریم. او گفت، من حدود چهل سال معلمی کردم و هر بار به مضمونی که می گویم فکر می کنم. به چیزی می خواهم اشاره کنم که بسیار مورد سئوال است. برای ما که در جهان به کلی متفاوتی نسبت به چهل سال قبل زندگی می کنیم، این سئوال اهمیت بیشتری پیدا می کند. و آن اینکه نسبت ما با گذشته مان چیست؟ مسئله ی هویت و معاصر بودن و اینکه گذشته ای که حرکت کرده و آمده آیا حرکتش مثبت و سازنده بوده و آیا اصلا حرکتی در کار بوده است؟

این پاسخ من است و اصلا هم جزم اندیشانه نمی گویم حتما همین است که من می گویم

آیدین آغداشلو

آیدین آغداشلو

.

تجربه قابل انتقال است با شرایطی و آن اینکه این تجربه ی من است و ممکن است تبدیل به تجربه ی ما نشود.

ما نسبت به گذشته ای که تا به امروز خودش را کشانده و سعی می کند که حضورش را تأکید کند، چه موضعی باید بگیریم؟

ما ایرانی ها وقتی دور هم جمع می شویم و سعی می کنیم پیوندهای خودمان را به یاد بیاوریم، ناچار به معانی مشترک و خاطره ی مشترکمان رجوع می کنیم. ما یک خاطره ی مشترک داریم می توانیم اسمش را بگذاریم حافظه ی قومی، حافظه ی ملی، یا روح بزرگی که در طول هفتهزار سال حرکت کرده، تغییر شکل داده ولی همیشه بوده و به یاد ما آورده و ما او را بجا آوردیم.

تمدن ایران را نگاه کنیم. تمدن فوق العاده ای است که در هزاره ی اول قبل از میلاد از تمدن های پراکنده در فلات ایران شکل گرفته و بین شان ارتباط زیادی نبوده است.

حکومت هخامنشی که تأسیس می شود، کاری که می کند این است که تکه های مختلف و متفرق را باهم جمع می کند و از این تمدن های خرده یک تمدن عظیم می سازد که یکدست باشد.

بعد از آن پارتی ها و بعد اشکانیان دیگر سلیقه ی هخامنشیان را در به هم پیوستن این تمدن ها ندارند. در نتیجه حافظه به راحتی حرکت نمی کند. خط و زبان عوض می شود. سکه های اشکانیان به خط یونانی ضرب می شود، اما این حافظه ی در محاق مانده که حدود پانصد سال طول می کشد، جای خودش را به سلیقه ی ساسانیان می دهد که همه چیز آن مثلا معماری اش با سلیقه ی پیشینیان فرق دارد، اما به هر حال حافظه ی تاریخی عمل می کند و در جاهایی خود را کم و بیش نشان می دهد. درکی که ساسانیان از عظمت داشتند دقیقا همان درکی ست که هخامنشیان داشتند، در حالی که اشکانیان چنین تصوری نداشتند چون فئودال هستند و حکومت مرکزی ندارند تا ناچار شوند برای به رخ کشیدنش کاخ عظیمی چون آپادانا بسازند.

در ایران بعد از اسلام ساختمان های بلند و عظیم مرسوم نیست، ولی بخشی از این حافظه و خاطره دارد عمل می کند. یعنی در جایی که ساختمان ها بنا نبود بلند باشند جز مناره ها، ساختمانی مثل گنبد سلطان خدابنده در زنجان ساخته می شود که نشانه ی قطعی عظمت است. یکی از بلندترین و عالیترین گنبدهای جهان اسلام است. این خاطره است که دارد دنبال می شود.

مغول هایی که در زمانشان گنبد سلطان محمد خدابنده ساخته شده، دارند به عظمت فکر می کنند. اولین تأسیسات هنری وسیع در زمان همین ایلخانان مغول ساخته می شود. این تصور عظمت معنایی دارد. عظمت بناهای هخامنشیان دیگر در ایران تکرار نمی شود.

idin-aghdashloo-1

بخش پرسش و پاسخ در دانشگاه تورنتو

این ها را به این دلیل گفتم که خواستم به ارتباطی اشاره کنم که بگویم بیخود نیست که اتفاقی در یک جا می افتد یا نمی افتد.

ایرانی ها بعد از آن دوره عظمت دیگر از یاد می روند تا اینکه در دوره ی صفویه دوباره عظمت به شکلی دیگر وارد می شود. دیگر از آن ساختمان های عظیم خبری نیست و به جای آن به جزئیات و ظرایف توجه می شود.

وقتی شما کاخ گلستان را به عنوان کاخ نگاه می کنید متوجه می شوید که اصلا کاخ نیست، یک خانه ی اعیانی ست. در قیاس با کاخ های قرن هجده فرانسه اصلا کاخ نیست. لوئی چهاردهم وقتی در فرانسه در قرن هفدهم خودش را به عنوان پادشاه خورشید معرفی می کند، در حالی که قد کوتاهی دارد، خیلی به عظمت فکر می کند، عظمتی که جسماً از او دریغ شده است. عالیترین بناهای این دوره در زمان و به وسیله لوئی چهاردهم ساخته می شود. پس این تصور اصلی مصداق های خودش را هم به وجود می آورد، اگر آن تمدن در جریان باشد و استادکارهای خودش را داشته باشد و حرکتش، حرکت سیال رو به بهبود باشد. در نتیجه معماری دوره ی قاجاریه را که نگاه می کنید حتما عظمت در آن غایب است برای اینکه کسی به عظمت فکر نمی کند. برای اینکه دولتی ست که در چند جنگ شکست خورده و حتی نمی تواند حقوق افرادش را بدهد.

مقصود من این است که در طول تاریخ اگر نگاه کنیم می بینیم که این حافظه چگونه عمل می کند. حافظه ی ملی ما تا این اواخر تعطیل نبوده، ممکن است بخشی از آن تعطیل شده باشد مثلاً معماری عظیمش، ولی در بخش های دیگر عمل کرده است. موسیقی بخشی بوده که در دوره ی پس از اسلام کمتر کار کرده ولی هنرهای دیگر فوق العاده عالی کار کرده اند از معماری تا خوشنویسی تا نگارگری. اینکه ما ببینیم چرا این بخش را دارد و چرا این بخش را ندارد، تحقیق دلپذیری ست. آنچه که من تکیه می کنم یادآوری این نکته است که بخش هایی از این خاطره و حافظه نسل اندر نسل عمل می کند و این جریانی ست طبیعی، جریانی ست که همه را در خود مشترک دارد. هیچ قراردادی وجود ندارد که همه نزدیک نوروز شروع کنند به خرید. کسی نمی تواند جشن نوروز را رسمی کند. کسی نمی تواند مردم را وادار کند در نوروز کارهایی را که نمی کردند بکنند. چون چیزی در جریان است که من به آن حافظه ی قومی می گویم.

چیزی از این خاطره و حافظه در ذات آن مردمی که در متن آن زندگی می کنند جریان پیدا می کند و محفوظ می ماند

مونا یوسفیان گردانندگی برنامه را برعهده داشت

مونا یوسفیان گردانندگی برنامه را برعهده داشت

.

نکته ای که اشاره کردم این است که این جریان یک جریان خود به خودی ست، اما در عین حال چنین جریان هایی در طول تاریخ احتیاج به تلنگر هم داشته اند. به همین دلیل است که پادشاهان هنردوست مهم بودند. اهمیت حضور شاه عباس اول در تاریخ معماری ایران ثبت شده است. یک معمار طراز اول است. طرح میدان نقش جهان را خود او داده است.

در مورد جایگاه فردوسی پیشتر گفته ام، فردوسی با شاهنامه اش در حقیقت زبان فارسی را از محاق بیرون آورده، نه تنها این بلکه مفهوم ملیت و ایرانیت و مفهوم من که هستم را از محاق بیرون آورده و در یک کتاب جمع کرده است. عظمت این کتاب و کاری که کرده فقط در اشعارش نیست، بلکه معنایی را تداوم داده که اگر نبود معلوم نیست اینطور تداوم می یافت.

بنابراین ادبیات و معماری ما بخشی از این حافظه جمعی است. در جاهایی به وضوح نمایان است و در جاهایی نه. ما می توانیم حرکت آن را بشناسیم.

زبان فارسی مهمترین نشانه ی تلاش یک ملت است برای نگه داشتن بخش عمده ای از معنای خودشان. بر سر آن جنگیدند و نگهش داشتند. میان تمام کشورهایی که مسلمین به اسلام درمی آورند و امپراتوری اسلامی تشکیل می شود، ایرانی ها نمونه ی استثنایی هستند که زبانشان را مطلق نگه می دارند. البته مثل هر زبان زنده ای با لغات دیگر همراه می شود و باکی هم نیست. بنابراین زبان ما نشانه این تلاش قومی ست برای نگه داشتن آن روح و حافظه.

آغداشلو در ادامه گفت، کاشی ای که بخشی از یک کتیبه ی خطی قرن هفتم بود برای مرمت پیش من آوردند که رویش نوشته بود شمس المعالی افریدون ابن ابراهیم. یعنی هفتصد سال بعد از تأسیس اسلام هنوز اسم بچه هایشان را فریدون می گذاشتند. این نشانه ی تداوم یک معناست.

در زمان معاصر، این حرکت باطنی بدون دخالت عمده ی کسی با حمایت پادشاهان و وزرای هنردوست راه خودش را می رود، اما بعضی از عادات و رفتارها عوض می شود. ایرانی ها روی صندلی می نشستند، بعد از اسلام روی زمین نشستند. آنها با قاشق و چنگال غذا می خوردند، (نمونه های قاشق و چنگالش در موزه رویال انتاریو وجود دارد) بعد از اسلام با دست غذا می خوردند. ایرانی ها کلاه به سر می گذاشتند، اما اعراب پارچه دور سر می پیچیدند. چه اتفاقی افتاد؟ علیرغم همه ی این تغییرات شدید، آن حافظه جمعی باقی ماند.

آغداشلو نمونه هایی از ادبیات از زمان رودکی تا زمان قاجاریه مثال زد و گفت با توجه به اینها حرکت زاینده ی تمدن دارد عمل می کند.

او افزود: محاق به معنای ظلمات و تعطیل شدن نیست، به معنای کمرنگ شدن است. این کمرنگ شدن از دوران مشروطیت به بعد آشکارتر شد، چون معنای جدیدی در اوایل قرن بیستم آمد که کار جایگزینی را شروع کرد ولی از این جوهر نبود. ایرانیان همیشه در طول تاریخ هر جوهر بیگانه ای را ازآن خود کردند، اما از آغاز گسترش تمدن غربی در ایران این قدرت کمرنگ شد.

سخنران برای این “ازآن خود کردن” ها مثال هایی زد: از زمان قاجاریه به بعد تصور اینکه ما معنایی داریم که باید آن را حفظ کنیم از شدت می افتد. چیز عظیمی در جهان دارد شکل می گیرد و بزرگتر از آن است که انکارش کنیم. بحث این نیست که تمدن غرب به زور داخل شد، بلکه ما در را باز کردیم چون لازمش داشتیم.

رضاشاه درک کرد که حافظه ی تاریخی ما دارد معلق می شود. متوجه شد که چیزی از دست دارد می رود پس باید کاری کرد. دیگر آن جریان طبیعی عمل نمی کند. از اینجا دولت ها شروع کردند با عمد و با اصرار و با تأکید خاطره را نگاه داشتن. شروع شد به ساختن نهادهایی که بخش هایی از خاطره را حفظ کند. سازمان فرش به وجود آمد که سعی می کرد نقش های قالی ها را اصلاح کند. هنرستان پسران و دختران به وجود آمد. هنرستان تبریز و اصفهان به وجود آمد. همه ی اینها به این خاطر بود که نگارگری قدیمی ایرانی محفوظ بماند.

در اواخر قاجاریه، این تصور به وجود آمد که نقاشی ایرانی که در زمان فتحعلیشاه بیش از حد با نقاشی غربی آمیخته بود، و در زمان ناصرالدین شاه به وسیله ی هنرمندان بزرگ انجام می شد، دیگر با آن حافظه و خاطره هماهنگی ندارد، دیگر کسی مینیاتور نقاشی نمی کرد، رضا عباسی یکی از هنرمندان بزرگ دوره ی صفویه دیگر در دوره قاجاریه از یاد رفته بود. این تصور به وجود آمد که برگردیم به اصل و به ریشه هایمان. ریشه مان قرن دهم هجری بود آن طراحی ها و نقاشی ها. دوباره آن مینیاتورها تقلید شد. در صورتی که عمر طبیعی نقاشی ایران با آمدن کمال الملک به انتها رسیده بود و خودزایی اش تمام شده بود. پس این خاطره و حافظه دارد محو می شود. عده ای می گویند که نگذاریم کمرنگ شود. چطور؟ کشیدن قلمدان دیگر به چه دردی می خورد؟ همه چیز عوض شده بود. قلمدان کشیدن کار بیهوده ای ست و دیگر مصرف و خریدار ندارد. من همیشه فکر کردم که قهرمان بوف کور صادق هدایت چرا میان این همه شغل کارش نقاشی روی قلمدان است، ولی هدایت کار او را درست در نظر گرفته بود. نقاشی روی قلمدان یعنی کاری بی حاصل و بیهوده.

بنابراین این تقلید از نقاشی های قدیم یک تجدید حیات جعلی به وجود می آورد. کارهای مصنوعی و مفتضح. دولت هم به آن کمک می کند. رضاشاه به جز هنرستان هایی که تأسیس می کند، کاخ سبز سعدآباد را می سازد و دعوت می کند تا نقاشان بزرگ زمانه اش بیایند و روی دیوارهایش مینیاتور بکشند. همه هم استاد و کارهای زیبا می کشند ولی در کنار هم ترکیب نامناسبی را به وجود می آورند مثل شترگاو پلنگ. نقاشی های دیواری همه ی کاخ های صفوی مضحک است. مثل وصله ی چلتکه چسبیده اند به هم. اتاق خواب رضاشاه از کف تا سقف و خود سقف آینه کاری ست، من نمی دانم او چه طور خوابش می برد.

این مسئله ی احراز خاطره ی حکیم فرموده باقی می ماند. من هیچ چیزی از روح بزرگ ایرانی را در مینیاتورهایی که الان می کشند، نمی بینم.

آغداشلو مرور کوتاهی کرد به سیر موسیقی در ایران و به تأسیس هنرستان موسیقی اشاره کرد و انتقاداتش را بر موسیقی رسمی برشمرد و گفت، ما سعی کردیم خاطره و حافظه را حفظ کنیم به هر قیمتی، حتی به قیمت مخدوش کردن و از شکل انداختنش.

آغداشلو در جمع بندی سخنانش گفت: ما هر جا در طول صد سال گذشته سعی کردیم خاطره را حفظ کنیم، موفق نبودیم، و هر جا که خاطره خودش حفظ شد، موفق بودیم.

پس از پایان سخنرانی بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.

از این جلسه جوانان و بویژه دانشجویان بسیار استقبال کرده بودند و در حالی که همه ی صندلی ها پر شده بود، تعدادی ایستاده به سخنرانی گوش دادند.