ورزش، مطالعه وکار پیگیر

شاعر نامدار عرب، احمد المتنبی می گوید، “اسب و شب و بیابان و شمشیر و مهمان وکاغذ و قلم همه مرا می شناسند.” انسان تا پا به سن نگذارد نمی تواند برخود ببالد که به نوعی با همه ی این ها سر وکار داشته است. من شخصاً از زمانی که خود را شناخته ام با ورزش، مطالعه و کار سر و کار داشته ام. یادم می آید زمانی که زندان بودم و زیر شکنجه، در سلول انفرادی روزانه بیش از دو ساعت ورزش می کردم. ورزش برای من بهترین داروی اعصاب و مقاومت در برابرشرایط دشوار زندان سیاسی بود. ورزش را تا به امروز قطع نکرده ام و هیچ چیز به اندازه ی ورزش روزانه به من کمک نکرده است که از نظرجسمی و روحی سلامتی خود را حفظ کنم.

ezzat-mossallanejad-H3

عزت مصلی نژاد در دهه ی چهل زندگی اش

از زمانی که سواد آموختم، به تشویق پدرم، مطالعه ی خارج از کلاس درس را آغاز کردم. کلاس دوم ابتدایی بودم که نخستین کتاب خارج از درس را خواندم. این کتاب منظوم “یوسف و زلیخا” نام داشت و با این مصراع شروع می شد: “چو خوانی تو افسانه های دروغ”. امروز هم مطالعه را با شدّت و شور و شوق و شیدایی ادامه می دهم. در من عطش جاودانه ای برای آموختن وجود دارد. سعی می کنم در هر جا و از هر چیز و هرکس بیاموزم. افتخار می کنم که بیش از همه از انسان های عادی (و اغلب بی سواد) و ازشاگردانم آموخته ام.

آنگاه که جوان بودم و می دیدم که همکلاسی هایم آرزومند کاری هستند که مزایای بازنشستگی خوب داشته باشد، من به آنان می خندیدم و تأکید می کردم که “من هیچوقت بازنشسته نمی شوم. برای من بازنشستگی مرگ است.” و چنین نیز شد. به این ترتیب که من باید در سن شصت و پنج سالگی خود را بازنشسته می کردم ولی نکردم و نتوانستم بکنم. در هفتاد سالگی به صورت تمام وقت کار می کنم، چند جا فعالیت داوطلبانه دارم و هفته ای یکی دو بار هم درس می دهم. مطالعه و تحقیقم هم تاکنون قطع نشده است، البته دلم می خواست جای خود را به جوانان می دادم و به جای کار رسمی حقوق بگیر، بسیار می خواندم و اندکی هم می نوشتم، ولی چه کنم در این سن و سال یک قلوه سنگ ندارم که گنجشکی روی آن بنشیند. اگر کار نکنم نمی توانم خرج تحصیل پسرم را بدهم، البته جای هیچ غمی نیست در محل کار، همواره درکنار همکاران جوانم هستم و تا آنجا که در توانم هست به آنان فوت و فن کار را یاد می دهم. رابطه ی کاری ما عالی است.

کار مرا صیقل می دهد و آنچنان مشغولم می سازد که گذشت زمان را احساس نمی کنم. لیکن همیشه از برنامه هایم عقبم و از این بابت رنج می برم. اگرچه از تنبلی و آدم های تنبل بیزارم، لیکن اعتراف می کنم که از بدترین گونه ی تنبلی، که شلختگی است، رنج می برم. متأسفانه شلختگی در تاروپود زندگی من رخنه کرده است. نه تنها خانه ام بی نظم و درهم و برهم است، هرکدام ازکتاب هایم هم جایی افتاده. تحقیق، نوشته یا پروژه ای را شروع می کنم، کار مهم تری پیش می آید، کار نخست را نیمه کاره رها می سازم. چندین پروژه ی نیمه تمام دارم. سال هاست آرزو می کنم از خود انسانی بسازم مرتب و پیرو یک نظم آهنین. هنوز به این کار موفق نشده ام. دلیلش هم خیلی ساده است: من در زندگی همواره تمایل داشته ام که با یک دست چند هندوانه بلند کنم که در نتیجه نتوانسته ام حتی یک هندوانه ی درست و حسابی از زمین بردارم. آرزو می کنم قبل از آنکه بمیرم از شرّ بلای جانسوز شلختگی رها شوم.

تحمل عهدشکنی و خیانت

دیده و شنیده ام که بسیاری از جوانان حساس از عهدشکنی نزدیکان و خیانت دوستان درهم شکسته اند و مبتلا به افسردگی شدید روانی، خودنابودی و بدبینی مفرط نسبت به نوع بشری خود شده اند. برخی نیز راه اقدامات هولناک انتقام جویانه را در پیش گرفته اند. به نظر من، کاری ترین و کشنده ترین ضربه ای که ممکن است به یک انسان صادق و وارسته وارد شود، خیانت دوست است. زمانی که تو کسی را به اندازه ی جانت دوست داری، به او صددرصد اعتماد می کنی و از جانت برایش مایه می گذاری و او در یک مقطع حساس، به خاطر منافع پوچ و احمقانه ی شخصی، از پشت به تو خنجر می زند و ریاکارانه دوستی اش را با تو ادامه می دهد و زمانی تو از خیانت او آگاه می شوی که زندگی ات برباد رفته است.

من عهدشکنی و خیانت را در رابطه با دیگران و خود بسیار تجربه کرده ام. رایج ترین نوع پیمان شکنی را در وام گرفتن های دوستان و آشنایان دیده ام زمانی که طرف با ابراز محبت و صمیمیت و یادآوری سابقه دوستی از تو می خواهد که از اعتبار بانکی یا کارت اعتباری ات برایش وامی کلان بگیری و پس از آنکه نیازش رفع شد به طور کلی ناپدید می شود و اگر برحسب اتفاق او را بیابی می زند به طاق حاشا و تو هیچ سند و مدرکی از او نداری چون به او اعتماد کرده ای. در اینجاست که او دشمن تو می شود و تا می تواند پشت سرت بدگویی می کند. تو نه تنها بدهکار شده ای، بلکه دوستی را هم از دست داده ای. به این دلیل است که از دو سال گذشته تاکنون، هر زمان دوستی از من وام می خواهد، فکر باز پس دادنش را نمی کنم و چنانچه در توانم باشد ازکمک بلاعوض دریغ نمی کنم.

تحمل پیمان شکنی که به زیان مادی تبدیل می شود آنقدرها دشوار نیست که خیانتی که اصول دوستی و گاهی انسانیت را لگدمال می کند. به قول سعدی بزرگ:

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

من سه بار در زندگی چنین خیانتی را تجربه کرده ام. در هر سه مورد، پس از کشف خیانت شدیداً تکان خوردم و از ناباوری بهت زده شدم. سپس آرزوکردم مرده بودم و خیانت دوست را ندیده بودم. من هر زمان خیانت در دوستی ـ چه در رابطه با خودم و چه در رابطه با دوستانم ـ برایم ثابت شده است، موارد خیانت را برای دوست خائن شرح داده ام و دوستی خود را به طورکلی با او قطع کرده و همواره از او دوری جسته ام. اگر هم در جمعی او را دیده ام آنچنان اذیت شده ام که تا یکی دو روز پکر مانده ام. با وجود این هرگز کینه را در دل خود نگه نداشته و در پی انتقام جویی نرفته ام چرا که به عدالت قصاص جویانه باور ندارم. گذر زمان و تجربه ی سالیان به من آموخته است که خیانت ها نادرند و دوستی ها و فداکاری ها فراوان. به همین دلیل است من هرگز اعتقاد خود را به دوستی و به شرافت و کرامت انسانی و والایی ذاتی نوع بشر از دست نداده ام.

عشق و شیدایی

حافظ در جایی پیران را از عشق و رندی و شیدایی برحذر داشته است:

چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو

رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

شاعری رند و عاشق پیشه با ظرافت، حافظ را پاسخ فرموده و پیران را دلداری داده است:

مگو که پیر شدی عاشقی نمی زیبد

مئی که کهنه شد نشئه ای دگر دارد

همین حافظ در جای دیگر، عشق پیری را آنچنان توصیف می کند که در نوع خود بی نظیر است. پیری معشوق دوران جوانی خود را به خواب می بیند، دوباره عاشق می شود و در این عشق پیری چنان به پیش می تازد که به صورت یک دیوانه ی تمام عیار درمی آید:

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب

باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

بنا به ضرب المثل مشهور “عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند”، چنین عشقی ممکن است بی آبرویی هم در پی داشته باشد ولی چه باک! رسوایی جزء جدایی ناپذیر عشق است و آدم عاشق دربند آبرو نیست. روایت است که حسین ابن منصور حلاّج در بازار اهواز راه می رفت و می گفت: “خدایا رسوایم کن تا لعنتم کنند.” و مگر این حافظ نیست که با افتخار به همگنان اعلام می دارد:

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

عمر هفتاد ساله به من یاد داده است که در زندگی همه چیز نسبی و گذراست بجز عشق که همواره پایدار می ماند. اجازه دهید برایتان اعتراف کنم که یک شب هر قدر در جای خود غلت زدم خوابم نبرد. در ذهن خود شروع کردم به یادآوری و شمارش روابط شبه عاشقانه، نیمه عاشقانه و عاشقانه ام از سن ده سالگی. نمی دانم چند ساعت طول کشید ولی به چهل و نهمین که رسیدم به خوابی عمیق فرو رفتم. یادآوری این روابط هم دریغ انگیز است و هم لذت بخش و شورآفرین. حتی امروز، پس از گذشت بیش از شش دهه، بر هر کدام از این روابط از دست رفته افسوس می خورم. گاه و بیگاه بروبچه های جوان نزد من می آیند و از من می خواهند که از عشق های دوران جوانی ام تعریف کنم. من بی هیچ پرده پوشی و بدون آنکه خطاهای خود را توجیه کنم همه چیز را از سیر تا پیاز برایشان تعریف می کنم و سیل سرزنش شان را به جان خریدار می شوم. زمانی که به آنان قول می دهم که در آینده این اشتباهات را تکرار نکنم، همه از ته دل می خندند.

در دوران پیری ممکن است میل جنسی راه زوال پیموده باشد ولی ژرف ترین گونه های عشق جلوه گری می کند. تئودور ریک، روانشناس نامدار اتریشی، در کتاب با ارزش خود “درباره ی عشق و شهوت” می نویسد:

“عشق در جوهر خود جنبه ی جنسی ندارد. سکس و عشق از محرک ارگانیک واحدی برنمی خیزند. عشق می تواند قبل از وجود میل جنسی به دیگری نسبت به او وجود داشته باشد. عشق می تواند سکس را تحت الشعاع قرار دهد و حتی آن را به حاشیه براند. زن و شوهرهای پیری وجود دارند که میل جنسی در آنها فروکش کرده است، لیکن هنوز عاشقانه یکدیگر را می پرستند.”(۹)

این عشق ناب و انسانی فارغ از دیدگاه شهوانی، معشوق و معشوقه های فراوانی را در حوزه ی عشق فلسفی و روشنفکری به ارمغان می آورد. من خود عاشق خانواده، دوستان، یاری جویان، همکاران و دانشجویانم هستم.

زیباترین و فراموش ناشدنی ترین مهری که تاکنون در دل داشته ام عشق برادری دوران ده سالگی ام است ـ زمانی که برادرم ده ماهه بود. مادرم و عمویم پدرم را، که در یک قدمی مرگ بود، برای جراحی ریه به شیراز برده بودند. مادرم به ناچارکودک شیرخواره اش را نیز با خود برد. اگر چه نگران سلامتی پدر بودم، لیکن دوری برادرکوچولو مرا بیشتر آزار می داد. یک باغ کوچک خرما و مرکبات داشتیم که من روزها را در دالان باغ می نشستم و به اصطلاح از آن نگهبانی می کردم. روزهای بسیار سختی بود. با یک تکه زغال روی دیوار مقابل، تصویر برادرم، عکسی از یک بچه کوچولو، کشیده بودم و مرتباً با او حرف می زدم و بازی می کردم. یک ماه دوری از برادر به اندازه ی یک عمر برای من به طول انجامید.

از عشق معنوی و پارساگونه به عشق رمانتیک بازمی گردیم و از سعدی شیراز یاد می کنیم که در اثر جاودانه ی خویش گلستان اندرز می دهد که “زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.” خلاف این اظهارنظر با تجربه زندگی من سازگار است، لیکن نمی توان و نباید از آن یک قاعده ی جهان شمول ساخت. یک نگاه دقیق در زندگی زنان و مردان بزرگ تاریخ نشان می دهد که در دوران پیری نیز گاه عشق رمانتیک زنی جوان به مردی پا به سن و برعکس دیده می شود. چنین عشقی برای انسان پیر سرمست کننده است. نخست آنکه این احساس را در وی زنده می کند که هنوز لیاقت آن را دارد که فرد جوانی به او عشق بورزد. دوم آنکه با درک این موضوع، پیر جهان دیده ی سرد و گرم روزگار چشیده، پر می کشد آنگاه که می بیند در زندگی هنوز هم کسانی یافت می شوند که اختلاف سنی را فدای دستیابی به ارزش های والای زندگی می سازند.

مناسب می بینم که در اینجا چند نمونه از ازدواج های موفق با اختلاف سنی زیاد را برشمرم. از حضرت محمد شروع می کنم که در جوانی بانوی ثروتمند و میانه سال عرب خدیجه دختر خویلدبن اسد دلباخته اش شد. این ازدواج یکی از موفق ترین ازدواج های تاریخ است. در این مورد استاد پطروشفسکی مؤلف کتاب اسلام در ایران چنین می نویسد: “… خدیجه را از اوخوش آمد. محمد (ص) در بیست و چهار سالگی با خدیجه ازدواج کرد و حال آنکه خدیجه نزدیک چهل سال داشت. به رغم تفاوت سنی این ازدواج مسعود بود…. روایت است که پیامبر در مدت حیات به خدیجه دلبستگی داشت و در زمان زندگی مشارالیها زن نگرفت و پس از وی نیز به یاد اوگهگاه فقیران را اطعام می کرد.”(۱۰)

نمونه ی دیگر ازدواج موفق پیامبر اسلام، وصلت او با عایشه دختر ابوبکر است. عایشه درسن ۹ سالگی به همسری حضرت محمد درمی آید در حالی که حضرت ۵۳ ساله است ـ تفاوت سنی ۴۴ سال. طبق روایات موجود، پیامبر عایشه را “حمیرا” (سرخ موی یا گل سرخ کوچولو) صدا می زده است. عایشه نیز همواره از اینکه همسر محمد است به خود و به همگنان می بالیده است. بعد از وفات محمد نیز عایشه به عنوان یکی از سرسخت ترین حامیان اسلام قد علم می کند و صدها حدیث از همسر فقید خود نقل می کند. سخنان ذیل از عایشه بر نزدیکی رابطه این زن و شوهر دلالت دارد:

“درآن شب که سید علیه السلام ازگورستان بقیع بازخانه آمده بود، مرا سر درد می کرد و دست بر سر نهاده بودم و می گفتم: وای سرد درد. سید علیه السلام گفت: یا عایشه مرا نیز سر درد می کند. و بعد از آن از سر طیبت و مزاح گفت: یا عایشه ترا چه زیان داشتی اگر پیش از من بمردی و من ترا دفن کردمی و نماز بر تو بکردمی؟ من گفتم: یا رسول الله، کاشکی چنین بودی، لیکن من یقین می دانم که چون من مرده باشم و تو از سر گور من بازگردیده باشی، هم در روز دیگر عروسی باز جای من نشانی. پس چون من چنین بگفتم، سید علیه السلام تبسمی بکرد.”(۱۱).

از دنیای مذهب به عالم سیاست می رویم و نیم نگاهی به زندگی “النوراکویتاین” (۱۲) می اندازیم. او یکی از ثروتمندترین و مقتدرترین زنان اروپا در واپسین سال های سده های میانه است که در سال ۱۱۲۲ (یا ۱۱۲۴) میلادی متولد می شود و در۱۲۰۴ از دنیا می رود. کمتر از ۱۵ سال دارد که با لوئی هفتم پادشاه فرانسه ازدواج می کند و پس از۱۵ سال زندگی مشترک و داشتن یک دختر به سختی موفق می شود از او طلاق بگیرد. النور هشت هفته پس از جدایی، در سن سی سالگی با هنری ۱۹ ساله که بعداً به عنوان هنری دوم بر تخت سلطنت انگلستان می نشیند ازدواج می کند و در عرض ۱۳ سال هشت کودک به دنیا می آورد. اگرچه زندگی مشترک النور و هنری دوم از لطف و شیرینی چندانی برخوردار نیست ولی سه تن از پسرانشان به مقام پادشاهی می رسند و النور، برای مدتی به عنوان نایب السلطنه، عملاً پادشاهی می کند. النور در جنگ های صلیبی نیز شرکت می جوید و ریچارد شیردل یکی از فرزندان اوست. (۱۳)

ملکه ی الیزابت اول نیز بارها با مردان کوچکتر از خود رابطه ی زناشویی بدون ازدواج برقرار می سازد که آخرین آن به سال ۱۵۸۱ بازمی گردد که او در سن ۴۸ سالگی با مردی ۲۶ ساله به نام فرانسوا دوک آنژو چنین رابطه ای را آغاز می کند.

ازدواج کارل مارکس و ژنی وستفالن نیز با وجود آنکه مارکس چهار سال از ژنی کوچکتر است را باید یکی از ازدواج های موفق به حساب آورد. ژنی هم سنگر باوفایی برای مارکس محسوب میشد که در اعتقادات او شریک بود و در مقایسه با بسیاری از دوستان مارکس، عظمت ایده ها و طرح های خلاقانه او را بهتر درک می کرد. ژنی در خاطراتش از رضامندی خارق العاده ای سخن می گفت که از خواندن و بازنویسی دست نوشته های شوهرش به وی دست می داد. علاوه بر این، این ژنی بود که امور مکاتباتی مارکس را اداره می کرد. مارکس همواره مانند یک مرد جوان و واله ی «تنها ژنی عزیز و جذابش» باقی ماند. وقتی که ژنی برای دیدار مادرش که در بستر مرگ بود از منچستر به تریر رفت، نامه ای را دریافت کرد که شوهرش در تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۸۵۶ برایش نوشته بود:

«البته در جهان زنان فراوانی وجود دارند که برخی از آنها زیبا هم هستند. ولی من در کجای دنیا می توانم چهره دیگری را بیابم که هر بخش و یا حتی هر چین و چروک آن در من نیرومندترین و شیرین ترین خاطرات زندگیم را مجسم کند؟ من در صورت قشنگ تو حتی آلام پایان ناپذیر و فقدانهای جبران ناشدنی ام را می خوانم و وقتی سیمای زیبایت را می بوسم، درد را با بوسه تو از خود دور می سازم»(۱۴)

از سوسیالیسم سری به فمینیسم و پست مدرنیسم می زنیم و زندگی مشترک “گرترود استاین” و”آلیس توکلاس” را از نظر می گذرانیم. گرترود اشتاین نویسنده، شاعر و فمینیست بود و از حامیان جنبش پست مدرنیسم. اگرچه آلیس سه سال ازگرترود کوچکتر بود، بین این دو زوج هم جنس خواه چنان عشقی شعله ور شد که آنان ۳۹ سال با یکدیگر عاشقانه زندگی کردند. آلیس با شوقی وصف ناپذیر آثار گرترود را ماشین و خانه را جمع وجور می کرد. اشتاین در سال ۱۹۳۳ خاطرات خود را با نام “اتوبیوگرافی آلیس استاین” منتشر کرد و به محبوب خود شهرت جهانی بخشید. پس از مرگ استاین در سال ۱۹۴۶، آلیس توکلاس به مدت ۲۱ سال دنباله ی کار او را می گیرد و به یاد او زندگی می کند.

زندگی مشترک “فرانک لوید رایت” (تولد ۱۸۶۷، وفات ۱۹۵۹) و”اولگا ایوانوانا” (اولگیوانا) نیز قابل تأمل است. فرانک معمار، نویسنده و متخصص آموزش و پرورش در ایالات متحده ی آمریکاست. او بیش از هزار ساختمان را طراحی کرد. او بر آن بود که طراحی ساختمان باید در کمال هماهنگی با انسانیت و محیط زیست انسانی باشد. با این دید او نوعی فلسفه را در معماری بنیان نهاد که به معماری ارگانیک مشهور است. فرانک لوید رایت سه بار ازدواج کرد که آخرین آن در سن شصت و یک سالگی در سال ۱۹۲۸ با رقاصه ای اهل مونته نگرو صورت گرفت که سی سال از اوکوچکتر بود. این دو در سال ۱۹۳۲ تا پایان زندگی رایت در آریزونا زندگی کردند. این سال ها پربارترین دوران زندگی رایت بود چنانکه نیمی از ساختمان های طراحی شده توسط او در این دوران صورت گرفته است. در همین دوران است که او چند کتاب تألیف می کند و زندگینامه ی خود را به رشته ی تحریر درمی آورد. اولگیوانا پس از مرگ شوهر با جدیتی کم نظیر میراث او را پاسداری می کند و بورسیه ای را به نام شوهر محبوبش تا پایان عمرخویش در سال ۱۹۸۵ سرپرستی می کند.

برتراند راسل، فیلسوف و ریاضی دان برجسته ی بریتانیایی چهار بار ازدواج می کند. او شصت و چهار ساله بود که با پاتریشیا اسپنس دانشجوی ۲۶ ساله ی دوره ی لیسانس اکسفورد برای سومین بار ازدواج کرد. راسل در سال ۱۹۵۲ در سن هشتاد سالگی با “ادیت فینچ” پنجاه و دو ساله ازدواج کرد. این ازدواج در شمار پربارترین و شادترین پیوندهاست که تا آخر عمر راسل در سال ۱۹۷۰ ادامه می یابد.

این نمونه های تاریخی را نه به خاطر این آوردم که دام بگسترم و در این سالهای آخر عمر دلی به دلم پیوند دهم و یا پیوندی را مستحکم تر سازم. باور بفرمایید که نه من در این مرحله دوست دارم کسی را خام کنم و نه خوشبختانه کسی با طناب من به چاه می رود و اگر هم از دست من به ته چاه افتاده با افتخار بالا آمده و خجالتش را برای من گذاشته است. من تاکنون چندین رابطه قشنگ عاشقانه داشته ام و همه را از دست داده ام. نتیجه اینکه یک اشکال اساسی درکار خود من است و بهتر است به جای سوزن زدن به دیگران یک جوال دوز محکم به خودم بزنم. یادم می آید که کلاس دهم بودم (آن زمان می گفتیم چهارم ریاضی). درکلاس فیزیک تلاش کردیم مسئله ای را حل کنیم که وزن یک ترازو را از ما خواسته بود. به کمک آقای فیروزمند، دبیر بی همتای فیزیک، یک ساعت تمام وقت صرف کردیم و زمانی که زنگ تفریح به صدا درآمد پیروزمندانه مسئله را حل کردیم. براساس محاسبات ما وزن ترازو دو گرم بود. آقای فیروزمند فرمود که تمام راهی که رفته ایم غلط بوده زیرا با تجربه ناهمخوان است و در دنیا هیچ ترازویی وجود ندارد که وزنش دو گرم باشد. هم اکنون پس از گذشتن متجاوز از نیم قرن خاضعانه اعلام می کنم که هرکس داند، و هرکس نداند بگویم تا بداند که در هنر عشق ورزیدن وزن ترازوی این حقیر فقیر سراپا تقصیر دو گرم بیش نیست. مقصود من از آوردن این همه مثال این است که این پیام را به شما، زنان و مردانی که در سن و سال من هستید برسانم که ناامید نشوید. “تا ریشه در آب است امید ثمری هست.”

ادامه دارد

پا نوشت:

  1. Rick, T. (1971). Of Love and Lust: On the Psychoanalysis of Romantic and Sexual Emotions. New York: Bentam Books, p. 19.

۱۰ـ پطروشفسکی، اسلام درایران، ترجمه کریم کشاورز، نشرنیما، آلمان ۱۹۹۸، صفحه ی ۲۴

۱۱ـ رفیع الدین اسحق بن محمد همدانی قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، تصف دوم، با مقدمه وتصحیح اصغرمهدوی، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول ۱۳۶۰، صفحات ۱۰۹۸ و ۱۰۹۹ همچنین رجوع شود به:

Heath, J. (2004). The Scimitar and the Veil: Extraordinary Women of Islam. New Jersey: Hidden Spring, p.29.

  1. Eleanor of Aquitaine
  2. Hillaim, D. (2005). Eleanor of Aquitaine: The Richest Queen in Medieval Europe. New York: Rosen Publishing Group Inc.

۱۴ـ از مجموعه آثار مارکس و انگلس (به زبان آلمانی) جلد ۲۹ صفحه ۵۳۵