این نوشته برگرفته از سخنرانی اینجانب در باهماد زرتشتیان تورنتو است که در تاریخ دوم ژوئن ۲۰۱۷ برگزار شد.
اجازه بدهید بدون پیشگفتار اشاره کنم به چند بیت و واژه ی کلیدی شاهنامه که نشانگر اهمیتی است که فردوسی برای مقوله ی جسم و ذهن قائل است. نخست آن که فردوسی شاهنامه را که نه تنها نامه ی شاهان ایران باستان است، بلکه بزرگ نامه می باشد، اینگونه آغاز می کند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
می دانیم که واژه ی خداوند به معنی دارنده و صاحب نیز به کار می رود یعنی فردوسی کلام وزینش را با نام دارنده و خداوندگار جان و خرد آغاز می کند و بلافاصله می افزاید: کزین برتر اندیشه برنگذرد یعنی به کلیدواژه ی اندیشه ی برتر که در روانشناسی مدرن Mindfulness نامیده می شود اشاره می کند.
مولانا نیز به نوعی دیگر از اندیشه و اهمیت آن سخن می گوید:
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
به این معنا که این اندیشه های ماست که نحوه ی زندگی ما را رقم می زند. اندیشه ای که محصول دستگاه عظیم و پیشرفته و تکامل یافته ی مغز انسان طی میلیونها سال است، اما بقیه ی دستگاه های بدن انسان نیز تنها استخوان و ریشه نیستند. دستگاه هایی مانند دستگاه عظیم غدد داخلی که از هیپوتالاموس و هیپوفیز آغاز می شود و به غدد درون ریزی مانندتیروئید، فوق کلیه و سایر غددی که هورمون های تنظیم کننده ی کارکرد بدن انسان را ترشح می کنند می انجامد. علاوه بر آن دستگاه های ایمنی، قلبی، عروقی، تنفسی، گوارشی، عضلانی، استخوانی، پوششی، ادراری تناسلی و تولید مثل در تعامل با یکدیگر به عنوان یک کل منسجم کار می کنند.
جالب این که فردوسی در همان ابتدای سخن بر اهمیت جان و خرد (Body & Mind) تکیه می کند بدون آن که عصب شناسی (نورولوژی) و یا روانشناسی (سایکولوژی) و یا علم تشریح بدن (آناتومی) خوانده باشد. فردوسی می توانست کلامش را به جای تکیه بر اهمیت جان و خرد جور دیگری آغاز نماید و برای مثال بگوید یا بنویسد:
به نام خداوند بخشنده ی مهربان. که در این صورت این پرسش پیش می آمد که بخشنده ی چه؟! مهربان برای که و چه و چرا؟! مگر قرار بود نابخشنده و نامهربان باشد؟! او که به قول خودش ما را به شباهت خود آفرید چه دلیلی دارد که ببخشد یا نبخشد، مهربان باشد یا نامهربان؟
در هر حال بگذریم و برگردیم به کلیدواژه ها و شاه بیت های شاهنامه ی فردوسی. در کلید واژه ی روانشناختی دیگری فردوسی اشاره می کند به اهمیت شادی و نشاط، خوشی و وجد (Joy & Happiness) فردوسی می فرماید:
چو شادی بکاهد بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
که در اینجا به سه کلیدواژه (Key word) شادی (Joy)، خرد (Mind) و روان (Psych) برخورد می کنیم. جالب تر آن که میفرماید:
چو شادی بکاهد؛ یعنی اگر شادی کم شود. یعنی در زندگی لازم است شادی باشد؛ زیاد هم باشد. چرا که اگر شادی کم شود، توانایی های روانی انسان کاسته شده و خرد (عقل) انسان ناتوان می شود و نمی تواند برای امورات زندگی برنامه ریزی کند.
در متون روانپزشکی آمده است که اگر شدت و مدت بروز علائم روانی شود، یعنی فرد افسرده علاوه بر علائم و نشانه هایی مانند تغییرات خواب و خوراک و خلق و احساس کاهش انرژی و خستگی و کاهش فعالیت های لذت بخش دچار اختلال واقعیت سنجی (Reality Testing) و اختلال بصیرت (Insight Impairment) شده و چه بسا دچار علائم هذیانی (Delusional) و توهم (Hallucination)شود یعنی به عبارت ساده تر و به کلام فردوسی «بکاهد روان».
البته در چنین شرایطی چون فرد بیمار از وضعیت روانی خود آگاهی ندارد برای درمان نیز مراجعه نخواهد کرد. استادی می گفت بر دیوار اتاق یکی از مراکز روانپزشکی، بیماری نوشته بود:
خوش عالمیست عالم دیوانگی
اگر موی دماغ ما نشود فرد عاقلی
شاید هرکدام از ما که خود را عاقل و بالغ و کامل می دانیم در برهه ای از زندگی کاری کرده باشیم که نشانه ی اختلال در واقعیت سنجی و قضاوت و بصیرت بوده و یا همه با هم دست به کاری زده باشیم که در آن زمان نسبت به آن بصیرت نداشته ایم اما چند سالی که گذشته و دچار عواقب آن اقدام شده ایم گفته باشیم: چی فکر می کردیم، چی شد؟!
حرکت هایی که در روانپزشکی به آن هیستری جمعی (Mass Hysteria) و یا جنون مشترک (Shared Psychosis) می گوییم. بگذریم و برگردیم سر اصل مطلب. در سومین شاه بیت شاهنامه فردوسی می فرماید:
ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی کژی آید و کاستی
اینجا به دو کلیدواژه ی روانشناختی نیرو و راستی برخورد می کنیم که البته این نیرو با آن نیرویی که در سردر زورخانه ها مینویسند تفاوت دارد، زیرا فردوسی از نیرویی سخن میگوید که از آن راستی زاده میشود و کژیها و کاستی ها و ناراستی ها را دور مینماید. از نظر علمی برای انجام هر کاری علاوه بر برنامه ریزی و صرف دقت و وقت و انرژی کافی نیاز به سه نیروی دیگر نیز داریم:
۱-نیروی جسمی (Physical Ability) = داشتن قدرت انجام آن کار
۲- توان ذهنی (Mental Ability) = وجود بصیرت لازم و برنامه ریزی دقیق
۳- نیروی روانی (Psychological Power) = و بالاخره داشتن حال و حوصله ی انجام آن کار
هنگامی که کاری را انجام نمیدهیم و یا نصفه نیمه انجام میدهیم حتماً یکی از این سه تا را کم داریم و یا نداریم. جالب این که فردوسی در یک بیت به صورت مختصر و مفید به هر سه ی این عوامل جسمی ذهنی روانی اشاره میکند. برگردیم دوباره بخوانیم:
چو شادی بکاهد بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
خاستگاه فردوسی
ابوالقاسم فردوسی طوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با سال ۳۲۰ هجری شمسی و مطابق با سال ۹۴۰ میلادی در روستای پاژ شهرستان طوس خراسان دیده به جهان میگشاید و در سال ۴۱۶ هجری قمری برابر با سال ۴۰۶ هجری شمسی و مطابق با سال ۱۰۲۵ میلادی در ۸۵ سالگی چشم از جهان برمیبندد.
فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی و سراینده ی شاهنامه، حماسه ی ملی ایران است. برخی او را بزرگترین سراینده ی پارسی گو دانسته اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند. پژوهشگران سرودن شاهنامه را بر پایه ی شاهنامه ی ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند. شاهنامه پرآوازه ترین سروده ی فردوسی و یکی از بزرگترین نوشته های ادبیات کهن پارسی است. فردوسی شاهنامه را در سال ۳۸۴ هجری قمری مطابق با سال ۹۹۴ میلادی و ۳۷۳ هجری شمسی به پایان میبرد. این ویرایش نخستین شاهنامه است. او نزدیک شانزده سال دیگر در پرمایه تر و پیراسته تر کردن آن میکوشد.
فردوسی در ویرایش دوم بخش های مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل میکند. پایان ویرایش دوم شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ هجری قمری برابر با ۳۹۰ هجری شمسی و مطابق هشتم مارس ۱۰۱۰ میلادی در هفتاد و یک سالگی فردوسی بوده است.
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز و جان و دلش شاد باد
چنانش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بود
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کار کرد
سرآمد کنون قصه ی یزدگرد
به روز سپندارمز روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار
اثرات زیانبار حمله اعراب بر زبان و فرهنگ ایران
حمله ی اعراب به ایران از سال ۶۳۳ میلادی در زمان خلافت ابوبکر آغاز شد و در زمان خلافت عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان به سقوط کامل سلسله ی ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه سلسله ی ساسانی منجر شد.
لشکر پادشاهی ایران زیر فرماندهی رستم فرخ زاد در نبرد قادسیه با اعراب درگیر شد که نتیجه ی آن پیروزی اعراب بود. تیسفون و پایتخت ساسانیان پس از یک محاصره ی کوتاه تسخیر و غارت شد. آخرین مقاومت منسجم ایرانیان در سال ۶۴۳ میلادی در نبرد نهاوند رخ داد که پس از نبردی خونین اعراب پیروز شدند. یزدگرد سوم متواری شده و عاقبت در سال ۶۵۱ میلادی به دست آسیابانی در مرو کشته شد.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت در مورد اثرات سلطه ی اعراب بر زبان و فرهنگ ایران مینویسد:
در طی دو قرن، سکوتی سخت و ممتد و هراس انگیز بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکند و در تمام آن مدت جز فریادهای کور و وحشت آلود اما بریده و بی دوام از هیچ لبی بیرون نتراوید.
اعراب مهاجم برای آن که از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند درصدد برآمدند زبان ها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند، زیرا این بیم را داشتند که همین زبان های محلی خلق را بر آنان بشوراند و حکمت را در بلاد دور افتاده ی ایران به خطر اندازد.
به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتابت و کتابخانه برخورد کردند با آن ها سخت به مخالفت برخاستند. نوشته اند که وقتی قتیبه بن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هرکس که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت را از دم تیغ بی دریغ خود در امان نمی گذاشت و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزاند و تباه کرد.
دروغی بزرگ
ابوالقاسم پرتو اعظم در کتاب «دروغی بزرگ» می نویسد:
چهارده سده ی پیش که تازیان به ایران تاختند، هر چند سپاه یزدگرد سوم از آنان شکست خورد ولی ایرانیان چند سده در نواحی شمال ایران و خراسان و سیستان برابر دشمن ایستادگی کردند. این ایستادگی تنها به تن و یا جنگ افزار نبود، که با گفتار و نوشتار نیز بود. پادشاه رویگرزاده ی ایرانی (یعقوب لیث صفاری) از شنیدن چامه ای به زبان تازی روی ترش میکرد و پادشاه سامانی با ترانه ی پارسی رودکی دگرگون میشد. گویندگان پاکدل مردم را برمی انگیختند که در برابر تازیان به مناظره برخیزند. در این میان بزرگترین ستاره ای که درخشید، چامه سرا، فرزانه و هستی شناسی به نام فردوسی طوسی بود که در زمان سامانیان که خود و وزیرانشان دوستدار و پاسدار فرهنگ کهن ایران بودند سرایش شاهنامه را آغاز کرد و به پایان برد. فردوسی شاهنامه را در پادشاهی نوح بن منصور سامانی سروده و در هفتاد و یک سالگی آن را به سال ۳۸۴ هجری قمری به پایان رساند.
فردوسی شاهنامه را به امید دریافت زر، ساختن بند آب و یا روبراه کردن زندگیش نسرود. فردوسی میخواست داستان های بلند نیاکان و سرگذشت زندگی شاهان ایرانی از میان نرود. او همواره بیم آن داشت که جان بسپارد و این کار را به فرجام دلخواه نرساند، چنانچه فردوسی در آغاز داستان کیخسرو میگوید:
همی خواهم از روشن کردگار
که چندان زمان یابم از روزگار
کزین نامور نامه ی باستان
به گیتی بماند یکی داستان
فردوسی همواره خواستار زندگی بسیار ساده ای بوده. باور او درباره ی زندگی ساده در آغاز داستان «دوازده رخ» چنین آمده است:
سه چیزت بیاید کزان چاره نیست
وزو بر سرت نیز بیغاره نیست
خوری، گر بپوشی و گر گستری
سزدگر به دیگر سخن ننگری
چو زین سرگذشتی همه رنج و آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز
حال، آیا منطقی است فکر کنیم که چنین بزرگمردی به طمع ستاندن زر سالها رنج سرایش شاهنامه را بر خود هموار نموده و آن را به سلطان محمود غزنوی تقدیم نماید؟
فردوسی دهقان و دهقان زاده بود. او آغاز زندگی را در روزگار سامانیان و همزمان با جنبش استقلال خواهی و هویت طلبی در میان ایرانیان سپری کرد. شاهان سامانی که پس از قریب چهارصد سال سلطه ی خلفای اموی و عباسی و پس از مبارزات مردآویج و یعقوب لیث صفاری و بسیاری از دیگر دلیر مردان ایرانی بر سر کار آمدند با پشتیبانی زبان فارسی عصری درخشان را برای پرورش زبان و اندیشه ی ایرانی آماده کردند. حاصل این دوران درخشان ظهور شاعران بزرگی همچون فردوسی، خیام، ناصرخسرو، فرخی سیستانی، باباطاهر، و ابوسعید ابوالخیر است.
فردوسی در سخنوری آشکارا وامدار گذشتگان خویش و همه ی آنانی است که در سده های سوم و چهارم هجری زبان فارسی را به اوج رساندند. او با بهره گیری از آن سرمایه، توانست مطالب خود را چنین درخشان بپردازد.
نام فردوسی با حکیم همراه است که از دید برخی اشاره به حکمت خسروانی دارد. از شاهنامه چنین برمی آید که فردوسی از آیین های ایران باستان مانند مهرپرستی و مزدیسنا اثر پذیرفته، همچنین وی به سبب خاستگاه دهقانی با فرهنگ و آیین های باستانی ایران آشنایی داشته و بر دامنه ی این آگاهی ها افزوده و به گونه ای این دانسته ها جهان بینی شعری او را بنیان نهاده است.
آنچه که فردوسی به آن میپردازد جدای از جنبه ی شاعرانه، دانشورانه نیز بود. او زاییده ی روزگار خردورزی دوران سامانیان است. که در این دوره زمینه برای اوج این خردورزی و دانش مداری در قالب شاهنامه ی فردوسی آماده میشود. او خرد را سرچشمه ی تمام خوبی ها میداند و بر این باور است که آدمی با خرد، نیک و بد را از یکدیگر باز میشناسد و از این راه به نیک بختی این جهان و رستگاری آن جهان میرسد. فردوسی سروده ی خود را با ذکر خرد که آن را حد برتر آفرینش دانسته آغاز میکند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی و هم زوکمیست
ازوئی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
نخستین نشان خرد آن بود
که از بد همه ساله ترسان بود
بداند تن خویش را در نهان
به چشم خرد جست راز جهان
خرد افسر شهریاران بود
همان زیور نامداران بود
بداند بد و نیک مرد خرد
بکوشد ز داد و بپیچد ز بد
نام فروسی با حکیم همراه است. حکیم در فرهنگ مردمی انسان با دانش و اندیشمندی را میگویند که دور از خواهش ها اندیشه کند و به چشمی جز چشم سر به جهان بنگرد. بنابراین فردوسی را حکیم گفته اند چون او نمود چنین انسانی بود. او افزون بر دانش های روزگار و خوانده های بسیار، مردی ژرف نگر، آزاد اندیش، تیزبین و نکته سنج در رویدادهای گذشته و حال بود. شاهنامه فلسفه ی زندگی از دیدگاه فردوسی است. شاهنامه سراسر مهر ایران و سرشار از پند و اندرز به فرمانروایان است. فردوسی اندرز خسروپرویز به پسرش شیرویه را شایسته ی آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپرغم یکایک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش بر نیزه ها خار اوی
اگر بفکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
سروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه ی بد منه در میان
چو سالی چنین بر تو بربگذرد
خردمند خواند ترا بی خرد
فردوسی این نمودهای اخلاقی را سرچشمه ی خرد میداند:
دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب، بردباری، نرمی، پرهیز از خودپسندی، شناخت ارزش و جایگاه دیگران، سخن گفتن بهنگام، نشستن با دوستان و نادانان را به خرد رهنمون کردن. شاهنامه مملو است از مهر به همسر و فرزند، ستایش کوشش و دانش، ستایش درنگ در کارها نکوهش تنبلی و حرص و آز و دروغ و ناپایداری جهان و سرانجام خودآگاهی درباره ی درستی باورها و گفته های خویش. فردوسی در مورد سرایش شاهنامه میفرماید:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم ازین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
در نامه ای که رستم فرخ زاد سردار سپاه ایران در جنگ قادسیه به برادرش مینویسد پیش بینی میکند که اگر ایرانیان از اعراب شکست بخورند آینده ی کشور این چنین خواهد بود. این موضوع در شعری منسوب به فردوسی به مناسبت شکست ایرانیان در زمان یزدگرد سوم در جنگ قادسیه اینگونه آمده است:
ﭼﻮ ﺑﺨﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ ﭼﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ
ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﻧﺘﺎﺑﺪ ﺩﮔﺮ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ
ﺯ ﻣﯽ ﻧﺸﺌﻪ ﻭ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺭﻓﺖ
ﺯﮔﻞ ﻋﻄﺮ ﻭ ﻣﻌﻨﯽ ﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺭﻓﺖ
ﺍﺩﺏ ﺧﻮﺍﺭ گشته، ﻫﻨﺮ ﺷﺪ ﻭﺑﺎﻝ
ببستند ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ
ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ، ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ
ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ
….
ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﮐﻨﺎﻡ ﭘﻠﻨﮕﺎﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
تفاوت خواب و رؤیا
خواب (Sleep) یک رویداد کارکردی (فیزیولوژیک) است در حالی که رؤیا (Dream) یک پدیده ی روانشناختی (سایکولوژیک) محسوب میشود. رؤیاهای ما پدیده هایی طبیعی هستند که در واقع میتوانند برون فکنی اضطراب ها، امیدها، آرزوها و دلشوره های روزمره ی ما باشند و یا از اعماق مختلف نیمه آگاه (Subconscious) و یا ناخودآگاه (Unconscious) نشأت گرفته و در خودآگاهی به صورت رؤیاهای شبانه (Night Dreams) و یا رؤیاهای روزانه (Day Dreams) تظاهر مینمایند که برخی آن را حالت شفقی (Twilight State) و یا حالت خلسه (Meditation)مینامند که تعبیر و تفسیر خاص خودش را دارد.
ساختار ذهن از دیدگاه یونگ
در مکتب یونگ ذهن انسان دارای سه لایه ی خودآگاه (Conscious)، ناخودآگاه شخصی(Personal Unconscious)، و ناخودآگاه جمعی(Collective Unconscious) است. در برخی مکاتب از لایه ی نیمه آگاه(Subconscious) بین لایه ی خودآگاه و ناخودآگاه شخصی نام میبرند و برخی دیگر قائل به لایه ی دیگری به نام ناخودآگاه قومی (Ethnical Unconscious) بین ناخودآگاه شخصی ناخودآگاه جمعی هستند. اگر ساختار ذهن را به کوه یخ تشبیه کنیم خودآگاهی بخش بیرون آب آن است.
– خودآگاهی، آن بخش از ذهن است که در دسترس میباشد.
– خودآگاهی لایه ی سطحی و قشری مواج روی ناخودآگاه است.
– ناخودآگاه شخصی، لایه ی سطحی ناخودآگاه است که دربرگیرنده ی انگیزه ها و امیال رانده شده و ادراکاتی پست تر از سطح آگاهی یعنی تجربه های فراموش شده ی بسیاری است که مختص فرد است.
– ناخودآگاه قومی، حاوی تمامی رویدادهای مهم قومی و تجربه های عظیم نژادی و ملی است که بخشی از آن به عنوان فرهنگ قومی، فرهنگ شفاهی و ارزش های ملی سینه به سینه به نسل های بعدی منتقل می شود. مفاهیمی مانند ملت، پرچم، فولکلور و زبان مادری از این نوعند.
– ناخودآگاه جمعی، ژرف ترین لایه ی ذهن انسان است که دارای محتویات و کردارهایی ست که تقریبا در همه جا و همه ی افراد برابر است. به عبارتی لایه ی عمیق ناخودآگاه جمعی ته نشین همه ی تجربه های انسانی و جهانی در همه ی زمان هاست. این بخش از اصلی ترین جنبه های روانشناسی تحلیلی (سایکوآنالیز) یونگ میباشد که حاوی کهن الگوها (Archetypes) با سرشت جمعی (Collective) و اسطوره ای (Mythological) میباشد. مفاهیمی مانند اسطوره، توتم، تابو، انیما، انیموس، پرسونا، سایه، خدا، شیطان از این بخش نشأت میگیرد. این بخش از ذهن در واقع میراث مشترک روانشناختی نوع انسان است که مانند حلقه ی زنجیری ما را با هزاران سال تجربه ی بشری پیوند میدهد.
کهن الگوها (Archetypes)
بر اساس نظریه ی پیرسون و کیمار، دوازده کهن الگو به عنوان راهکارهای بیداری قهرمان درون وجود دارند، که عبارتند از: معصوم، حامی، جنگجو، یتیم، جستجوگر، نابودگر، عاشق، آفرینشگر، حاکم، جادوگر، فرزانه و دلقک. یونگ در رؤیاهای مراجعان خود نمادهایی را دریافت که در فرهنگ های باستانی ایران و هند و چین و یونان کشف کرده بود. او هیچ گونه توجیهی برای این موضوع های مشترک در مناطق جغرافیایی متفاوت نمی یافت جز آن که بگوید آن رؤیاهای مشترک از طریق روان و یا ذهن ناخودآگاه هر شخص انتقال یافته است. بنابراین یونگ تجربه های باستانی موجود در ناخودآگاه جمعی را کهن الگو (Archetypes) نامید.
از دیدگاه یونگ ذهن بشر در زمان تولد چون لوح سفید و نانوشته ای نیست، بلکه یک طرح اولیه ی کهن الگویی در ساختمان مغز انسان نهفته است که در حالت عادی در دسترس نمیباشد. کهن الگو نوعی نظام آمادگی است که نسبت به نشانه های محیطی واکنش پذیر است.
کهن الگوها هسته هایی از نیروهای روانی متمرکزند که آماده اند تا به صورت یک سرشت- انگاره و یا یک عنصر ساختاری مینوی خود سازمان بیرون از حوزه ی ادراک «خود» فعلیت یابند.
دسترسی به بخش ناخودآگاه جمعی در رؤیاهای عمیق و خوابواره (هپینوز) عمیق و روانکاوی عمیق (سایکوآنالیز) امکان پذیر است.
به گمان من شاهکار فردوسی در شاهنامه، بیرون کشیدن، زنده نمودن، به نظم آوردن و یا خلق این اسطوره ها در بستر تاریخ پر نشیب و فراز ایران باستان میباشد.
اسطوره ها نمادی از فرهنگ، تفکر، احساسات، عواطف، سنتها، آیین ها و آداب و رسوم انسان ها از روزگار کهن میباشند. به عبارتی دیگر اسطوره ها معرف آرزوها و نیازهای مشترک جسمی ذهنی روحی روانی نوع انسان اند.
فروید نخستین روانکاوی است که اسطوره ها را به کارکردهای ناخودآگاه پیوند داد و معتقد بود اسطوره ها بازمانده ی تغییر شکل یافته ی خیال ها، آرزوها، امیال و کشش های انسان کهن از ایام جوانی بشریت است.
کارل گوستاو یونگ اسطوره ها را در حکم ابتدایی ترین صور و اشکال علم بشر مینامد و معتقد است اسطوره ها داستان هایی هستند که به مردم در درک جریانات متداول روانی و راه های رشد روان انسان در سفر زندگی یاری میرسانند. این اندیشه ها در سراسر جهان در داستان های پریان و در رؤیاها و تخیلات افراد، چه سالم چه بیمار ظاهر میشوند.