یادم نمی آید اول بار چه هنگام نام “مادران خاوران” به گوشم خورد. بیست سال پیش، در ایران چیز زیادی به گوش نمی رسید، اینترنت هم هنوز همه گیر نشده بود. وقتی از ایران بیرون آمدم، تازه اسم ها را شنیدم و عکس ها را دیدم و با نام خاوران آشنا شدم. با کشتار تابستان ۶۷ ناآشنا نبودم که تعدادی از دوستان و بستگان را در آن سال از دست دادیم. به خوبی اولین خبر در این مورد را به یاد دارم. پدرم که معمولا به محل کارم زنگ نمی زد، به اشتباه به دفتر مدیرعامل مان زنگ زده بود که با من صحبت کند، وقتی پای تلفن رفتم و جلوی منشی حزب اللهی اش ایستادم تا حرف بزنم، خشکم زد. پدرم گریه می کرد و با هق هق می گفت، محمود را هم کشتند…   بعدها اسامی بیشتری شنیدم ولی ابعاد فاجعه را نمی دانستم.

وقتی در خارج کشور، عکس های خاوران را در اینترنت و نشریات دیدم، قاب عکسی جلب توجه ام را کرد که تصویر شش جوان در آنها نقش بسته بود: بهکیش ها. تصور اینکه پنج فرزند و داماد مادری را بکشند و او توانسته باشد زنده بماند، برایم سخت بود. او که با داغی بر دل در پیامی به احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل می گوید:

«من گله دارم، گله دارم از سازمان ملل که این همه بچه های منو کشتند اینها صداشون درنیامد…. مگه این بچه ها چه گناهی کردن، چرا کشتنشون؟ … همه شون تحصیلاتشون بالا بود. من یک مادر این همه زحمت کشیدم بچه های تحصیلکرده بار آوردم، اینها بچه های تحصیلکرده ی منو کشتند. سازمان ملل چرا این رو نمیگه….»

یکشنبه ۱۳ دی ماه، خبرگزاری ها و سایت های اینترنتی خبر از درگذشت نیره جلالی (مادر بهکیش) دادند و نوشتند که او “نماد مادران خاوران” بود.

مادران خاوران، زنان برگزیده ی سال ۲۰۰۸ در نوزدهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان در برکلی بودند. در متنی که ناصر مهاجر نوشته بود و میهن روستا در آن کنفرانس خواند آمده بود:

«”مادران خاوران” در معناى عام کلمه، به زنانى گفته مى‌شود که فرزندان و همسران‌شان به فرمان رهبران جمهورى اسلامى و به دست پایوران این نظام، کشته شد‌ه‌اند؛ در دهه‌ى ۶٠ خورشیدى! مادران خاوران در معناى خاص کلمه، زنانى را در برمى‌گیرد که پسران، همسران و پدران چپ‌گرا‌ى‌شان در کشتار بزرگ زندانیان سیاسى در تابستان ١٣۶٧ اعدام شدند. پسوند خاوران بدان سبب به نام مادران افزوده شده که فرزندان، همسران و شوهرا‌ن‌ این زنان در تکه زمینى در نزدیکى تهران که خاوران نام گرفته، آرمیده‌اند

بالا از راست: محمود، نینا، حسین افصحی پائین: شکوفه سخی، خوزه مندوزو، کیوان سلطانی

بالا از راست: محمود، نینا طوبائی، حسین افصحی
پائین: شکوفه سخی، خوزه بندزو، کیوان سلطانی

پس از اینکه مادران از این جنایت آگاه شدند، یک لحظه از پای ننشستند و علیرغم سرکوب ها، برای یافتن حقیقت تلاش کردند. آنها رفتن به خاوران را فراموش نکردند اگرچه بیشتر اوقات از ورودشان به گورستان با ضرب و شتم ممانعت می کردند. آنها به دادگستری می رفتند، به مجلس می رفتند، نامه نگاری می کردند، سند جمع می کردند تا بلکه روزی برسد تا با این روشنگری ها، پاسخگویی پیدا شود و به آنها بگوید، چرا بچه های آنها را کشتند.

یکشنبه ۲۴ ژانویه ۲۰۱۶، در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورت یورک، از سوی کانون خاوران، حقوق بشر و دمکراسی برای ایران و کمیته همبستگی با مادران جانباختگان در ایران و با حمایت نشریه شهروند مراسم گرامیداشت مادر بهکیش برگزار شد.

در آغاز ویدیوکلیپی با عنوان مادر بهکیش به نمایش درآمد. فیلم های کوتاه از مادر بهکیش و عکس های مادران خاوران این ویدیوکلیپ را تشکیل می داد.

حسین افصحی، هنرمند تئاتر و سینما، که گردانندگی مراسم را برعهده داشت، ضمن خوشامدگویی متنی را که تهیه کرده بود خواند. این متن که با شعری از کتاب “بر ساقه تابیده کنف”( ایرج مصداقی) آغاز شد، شرح حالی بود از مادر بهکیش، که افصحی از میان نقل قول های مادر و دخترش با تلفیق با شعرهایی زیبا ارائه داد:

گیسوانت جنگل مهتاب/ در نگاهت، دو برگ کوکب/ بمانند دو برگ کتاب کهنه/ در نگاهت دو اجاق خاموشند/ باخاکسترهای سوزان و درد/ دست هایت …. آری دست هایت/ مرا به موزه های عتیقه می برند/ بیا مادر/ بیا مرا از سایه زخمی زمین/ از خیابان های مرمرین/ از حیات بی در و پیکر/ به آینه های قشنگ و قدیمی ببر

دیگر به یاد ندارد ، نامش چه بود …. اصلن نامی غیر از مادر بهکیش داشته است؟ همه او را مادر بهکیش می شناسند. حتی خودش هم خود را به این نام می شناسد. نیره جلالی مهاجر، برایش آشناست. نامی بود قبل از این که زهرا، سیامک، محمد، محسن، محمود و علی را بر دار کنند و نشانی از گورهایشان را به او ندهند. او دیگر مادر بهکیش شد. مادر تمامی بر دارشدگان بدون گور، سمبل تمامی مادرهایی که فرزندان شان طمعه رژیم اسلامی شده اند. نه، چرا او را مجزا می کنیم!

مادر بهکیش سمبل مقاومت است، ۷ سال از عمر داغدارش مقابل زندان ها در جستجوی فرزندانش گذشت، و باقی عمر در گورستان خاوران سپری شد. مادر بهکیش علیرغم اعتقاد مسلمانی اش، به همان میزان برای عقاید فرزندانش احترام قائل بود و آنان را در مسیر راهی که باور داشتند حمایت می کرد. مهم نیست او چند ساله بود، چون به قدمت استقامت عمر داشت. نه اصلن مهم نبود که ۹۵ سال را پشت سر گذاشته است. چون سردمدار همه مادران در خاوران بود. هیچ ملاحظه ای هم نداشت. همه جا سخنش را می گفت: “این رژیم برای اینکه خطاهاشون، نشون داده نشه بچه های مرا کشتند. همونطوری که دل منو سوزوندن، خدا دلشون رو بسوزنه.”

مادر بهکیش انسان مقاومی بود، صبر بسیار بالائی داشت و همیشه به اطرافیانش قوت قلب می داد. از دخترش منصوره این گونه نقل است: “مادر من با واکر چرخ دار حرکت می کرد و حتی دو پله را نمی توانست بالا برود . اما مرا که گرفته بودند آمد اوین و بیش از چهل، پنجاه پله را بالا آمده بود. من شوکه بودم که چگونه این همه پله را آمده و چگونه پایین خواهد رفت. تمام وقت ملاقات هم ننشست و ایستاده با من حرف زد. چون اگر می نشست از شیشه دوجداره مرا نمی دید …. انرژی عجیبی داشت.

مادر بهکیش وقتی که در خاوران در کنار مادران قرار می گرفت، می گفت: “برای همه مادرها آرزوی صبر دارم و امیدوارم خون بچه های ما پایمال نشود.” بعد براشون تعریف می کرد: “جسد هیچ کدام از بچه هایم را به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخت است. آن هم نه یکی، نه دوتا، پنج تا. با دامادم می شدند شش تا. آن هم چه بچه هایی. یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همه شان قسم می خورم و امید دارم که روزی دادم را بستانم. محمود و علی را کشتند، بعد از سه ماه فقط ساک های آنها را دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم ندادند و گفتند پاره کردیم. هرچه فریاد می زدم، التماس می کردم، بگوئید کجا خاکشان کرده اید، نگفتند. مدت های طولانی در راه اوین و بهشت زهرا سرگردان بودم. آخر، یکی از مامورهای بهشت زهرا دلش به حال ما سوخت و آدرس خاوران را داد که با همسرم به خاوران رفتیم و دیدیم چه فاجعه ای اتفاق افتاده.”

همه شاخه ها شکسته!

به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم

در آن سیاه منزل

به هزار وعده ماندیم

و به یک فریب خفتیم … (گل باغ آشنائی سروده “م- آزاد”)

مادر بهکیش از فشار این سالها می گوید: “همسرم سه سال آخر عمرش، مدام نگران بود و دم در خانه قالیچه می انداخت و می نشست و می گفت: مواظبم نیان مارو ببرند سر چهارراه دار بزنن. می گفتم: مگه ما چیکار کردیم که مارو بکشند؟ می گفت: هیچی، مگه بچه های ما چیکار کرده بودند؟ یادش بخیر، او بچه ها رو خیلی دوست داشت. بخصوص زهرا و محمود را.”

بعد با لهجه شیرین خراسانی اش می گوید: چی بگم بی رحم ها محمد را اسفند سال ۶۰، سیامک را مهرماه سال ۶۰، زهرا رو شهریور ۶۲ ، محسن رو اردیبهشت ۶۴، و محمود و علی رو شهریور ۶۷ کشتند. من بیشتر عمرم رو جلوی در زندان ها، برای گرفتن ملاقات و در گورستان ها گذروندم …… این دل که طاقت حرف زدن نداره، یکی، دوتا، سه تا، پنج تا از بچه هامو ازم گرفتند. پنج جوان تحصیل کرده و انسان. از کدامشان بگویم؟ همه خوب بودند، دلسوز و مهربون، می تونستند زندگی خوبی داشته باشند. بچه بزرگم که کشته شده زهرا بود، فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود. خودش مشکلی نداشت و برای مردم خودش را به کشتن داد. شوهرش سیامک اسدیان را هم کشتند و هر دو خیلی انسان و دلسوز مردم بودند. سیامک را در سال ۶۰ در یک درگیری کشتند. او پسری بسیار نازنین و مهربان بود. حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید. برای او مراسم باشکوهی در خرم آباد گرفته بودند که بی نظیر بود. همه مردم به صورتشان چنگ می انداختند و مویه می کردند. خانه و خیابان پر از جمعیت بود. زهرام اول سال از همه شاگردانش می پرسید:”شغل پدرت چیست؟” بعد بیشتر حقوق اش را صرف شاگردهایی می کرد که فقیر بودند. می گفتم: زهرا جان، قدری هم برای خودت نگهدار، می گفت: “مادر اینها گرسنه اند، تقصیر خودشون که نیست.” سر این بود که گرفتنش، به جرم انسان بودن. نمی دونید چه جور گرفتنش و با چه وضعی کشتندش. حتی قبرش را هم نشونمون ندادند. برای این که بچه هارو جمع و جور کنیم، شبانه خانه مشهد را فروختیم و به کرج اومدیم. ولی همونجا همه بچه هامو جلوی چشمان من و پدرش گرفتند. محمود، محمد، محسن و علی ….از کدومشون بگم؟ هرکدومشون در کاری که بودند، مسئولانه کار می کردند و گاهی به همین دلیل دچار مشکل می شدند. اونها زندگی شونو برای مردم دادند، ولی مردم از زندگی ما خبر ندارند. محمود زمان شاه هم زندان بود و حبس ابد داشت و بعداز رفتن شاه، پیش از انقلاب سال ۵۷ روی دست مردم به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. ولی دوباره او را در سال ۶۲ دستگیر کردند و بهش ده سال حکم دادند. پنج سال حبس اش را کشیده بود که در سال ۶۷ اعدامش کردند. یک روز که ملاقات رفته بودم یک دفعه دیدم، دندون های جلوی محمود نیست. گفتم: چی شده پسرم؟ گفت: “هیچی مامان جان زمین خوردم ناراحت نباش”. محمد نازنین می گویند جلوی خونه تیمی اش کشته شده. او هیچ اسلحه ای به همراه نداشته ولی دور خونه اش محاصره بود و همونجا اونو به همراه دوستش “خشایار پنجه شاهی” به رگبار بستند و با هم کشته شدند. مادر پنجه شاهی ها پنج تا بچه اش کشته شدند. ما با هم خیلی دوست شده بودیم. او دایم به خانه ما در کرج می آمد، ما دردهای مشترکی داشتیم و زبون هم رو خوب می فهمیدیم. او زن خیلی مقاومی بود که متاسفانه فوت کرد. محسن نازنین و مهربان منو که ۲۱ سال داشت و برای استقبال آقای خمینی سر و دست می شکست که از مشهد به تهران بیاید، در سال ۶۲ گرفتن و در سال ۶۴ کشتند. اصلا نفهمیدیم که چرا اونو اینقدر بی سرو صدا و با سرعت کشتند. علی کوچولوی ته تغاری منو که ۱۹ سال بیشتر نداشت و هیچ کار خلافی نکرده بود، در شهریور سال ۶۲ دستگیر کردند. او یک هوادار ساده سازمان فدائی بود و شاید چند اعلامیه پخش کرده بود. اونقدر اونو کتک زده بودند و با پاهای خون آلود به خونه آورده بودند. منِ مادر که قیافه او رو دیدم داشتم دیوانه می شدم. او فقط می خواست مردم فقیر نباشند و زندگی راحتی داشته باشند. با این جرم برای او ۸ سال حکم بریدند و اونو هم در سال ۶۷ با اعدام های دسته جمعی کشتند. “

افصحی سخنانش را با شعری از حسن حسام که درباره مادر بهکیش سروده به پایان بردmother--behkish.

می پیچی در خود / و مشت می کوبی با درد / بر سینه زمخت شب سرد / دل پرنده را مانی / بر هیمه ای گداخته/ گر می گیری/ چه روزگاری داری مادر!…

نینا طوبائی، از خانواده ی جانباختگان دهه ی شصت، و از شاهدان دادگاه ایران تریبونال پیام برگزارکنندگان مراسم را خواند.

او ضمن خوشامد به حاضران گفت: همانطور که مى دانید مادر بهکیش که شش تن از عزیزانش به نام هاى: زهرا ، محمد رضا، محمود، محسن، و على بهکیش و دامادش – سیامک اسدیان توسط رژیم اسلامى ایران کشته شدند و خودش طى سال ها استوار و پىگیر عمرى را از زندانى به زندانى دیگر در جستجوى عزیزانش و یا در جستجوى محل خاک سپارى آنها گذراند، روز یکشنبه ١٣ دى ماه گذشته در منزل مسکونى اش در تهران به جاودانگى پیوست.

دو روز پیش از رفتن مادر بهکیش، یعنی جمعه ١١ دى ماه، مادر سپهری که او هم پنج فرزندش در رژیم شاه و جمهوری جور و جهل کشته شدند، به مهمانی خاک رفت.

این برنامه اگر چه در گرامیداشت مادر بهکیش برگزار مى شود، اما از نظر ما، مضمون و تم برنامه، گرامیداشت همه ى مادران مبارز ایران است به نمایندگى مادر بهکیش که به راستى نماینده ى شایسته اى است.

اینگونه برنامه ها به تقویت حافظه جمعى که به نوعى اعتماد به نفس جمعى براى ایستادگى و ادامه ى مبارزه است کمک مى کند. این مادران سرمایه، الگو و آموزگاران ایستادگى براى نسل امروز ایران و نسل هاى آینده هستند.

برنامه ی امشب تلاشى است براى حفظ و تقویت حافظه ى تاریخى مردم ایران و نیز تقویت جنبش دادخواهى با مضمون نبخشیدن و فراموش نکردن تا محاکمه ى تمام سران ریز و درشت جمهورى اسلامى ایران .

ما می دانیم که در این پیام کوتاه، امکان نام بردن از همه ى آن مادران دریادل نیست، اما این محدودیت مانع از نام بردن تعدادى از آنها نمى شود ؛ مادرانى چون: مادر رضائی ، مادر پنجه شاهى، مادر ریاحى، مادراشرف ، مادر آلِ آقا، مادر پناهى، مادر محسنی، مادر پرتوى، مادر لطفى، مادر میلانى، مادر بهیه، پروانه ى میلانى، مادر معینى، مادر کتیرایی، مادر سرحدى، مادر رضائی جهرمى، مادر مدائن و ده ها مادرى که با دریغ دیگر در میان ما نیستند.

در ادامه، نینا سخنران مراسم را معرفی کرد.

شکوفه سخی دارای دکترای علوم سیاسی با تخصص در حوزه فلسفه و تئوری سیاسی از دانشگاه یورک است و در زمینه ی پدیدارشناسی مقاومت پژوهش کرده و قلم زده است. عنوان آخرین اثر او “زندان و موضوع مقاومت” جستجویی لویناسی ست که در کتاب مرگ و مجازات های دیگر از انتشارات فولدهام در سال ۲۰۱۵ منتشر شد. شکوفه سخی در دوران انقلاب جزو دانش آموزان مبارز چپ بود و پس از انقلاب هشت سال به عنوان زندان عقیدتی در زندان های جمهوری اسلامی گذراند. دو سال پس از آزادی در سال ۱۹۹۲ به عنوان پناهنده ی سیاسی به کانادا آمد.

سخی یکی از همراهان اولیه در پایه گذاری کانون خاوران بود. او در سال ۲۰۱۲ به عنوان شاهد در دادگاه مردمی ایران تریبونال شرکت کرد و تا سال ۲۰۱۴ در جایگاه مدیر بنیاد ایران تریبونال با آن نهاد همکاری داشت.

شکوفه سخی سخنانش را با احترام به مادران خاوران آغاز کرد و از مادر بهکیش و کبری کاشنده، مادر شهرام فرج زاده طارانی (از کشته شدگان عاشورای ۸۸ که هفته ی پیش درگذشت) یاد کرد و افزود: شاید هیچ چیز دیگری مانند مرگ مادران و پدران، زنان و مردان اعدام و کشته شده اهمیت خلق حافظه ی تاریخی و حفظ آن برای نسل های بعدی را نمایان نکند.

او سپس مفهوم “حافظه ی تاریخی” را شکافت و از چگونگی پدید آمدنش گفت و به نقش بانک های اطلاعاتی گوناگون، مستندسازی های کتبی، شفاهی و هنری، تحقیقات دانشگاهی، خاطرات زندانیان و فیلم های مستند حول موضوع زندان، شکنجه، اعدام، قتل های زنجیره ای، ترورهای خیابانی اشاره کرد که حکم ذخیره ی خارجی حافظه ی تاریخی ما ایرانیان را دارند.

سخی افزود: جمع آوری اسناد و روایات خودبخود تبدیل به حافظه ی جمعی ما نخواهد شد. بدون درونی کردن این حافظه، بدون درک پیوند دائمی این حافظه با زندگی شخصی مان و روابط اجتماعی مان تمام این دستاوردها در حد یک بانک تاریخی باقی خواهند ماند.

حافظه ی جمعی ـ تاریخی حافظه ای است که اعضای یک جامعه آن را زندگی می کند؛ حافظه ای است که فعالانه در زندگی شخصی و اجتماعی یک فرد، در شیوه ی تفکر، عمل و دید او به حال و آینده در شخصیت و هویت آن فرد زنده است. حافظه ی جمعی ـ تاریخی مجموعه ای از خاطرات و روایات و تحلیل وقایعی در زمان گذشته نیست، بلکه تنیده شده در لحظه ی حاضر و آینده ی آن فرد و جامعه است.

سخی از تجربه ی رودررویی خود با خانواده های زندانیان و جانباختگان در ایران تریبونال گفت و افزود: اگر منِ نوعی جویای درک تجربه ی آن دیگری از زیستنِ آن زخم قدیمی اما همیشه تازه نباشم، و اگر آن دیگری زبانی، شیوه ای برای بیان تاریخ زنده ی خود نداشته باشد، مکالمه ای میان ما صورت نخواهد گرفت.

او تأکید کرد که تجربه ی دهه ی شصت نه متعلق به دهه ی شصتی ها، نه متعلق به گروه و سازمانها و احزاب سیاسی و نه متعلق به خود زندانیان و خانواده های اعدامیان است. تجربه ی دهه ی شصت متعلق به کل جامعه ی ایران و به نسل های بعد از شصت و نسل های آینده است.

(متن کامل سخنرانی شکوفه سخی را در همین شماره شهروند بخوانید.)

پس از سخنرانی شکوفه سخی، کیوان سلطانی معرفی هنرمند خواننده و نوازنده ی آمریکای لاتین را برعهده گرفت.

خوزه بندزو Jose Bendezu معروف به پپه گئرا، پروئی تبار، مجری و برنامه گذار تلویزیون صدای لاتین در کانادا، خبرنگار و همراه جنبش های مبارز جهانی، خواننده ای که موسیقی مردمی و انقلابی را رواج می دهد.

قبل از اجرای هر ترانه، ترجمه ی آن را سلطانی برای حاضران می خواند. ترانه هایی مردمی از هنرمندان انقلابی همچون ویکتور خارا.

پس از بخش موسیقی، محمود، زندانی سیاسی سابق، و هم سلولی عباس محمد رحیمی، دقایقی از خاطراتش از او را در دوران زندان گفت. عباس که در دهه ی شصت به مدت یازده سال در زندان بوده و از اعدام های ۶۷ جان به در برده بود، در ژانویه ۲۰۱۶ به دلیل ابتلا به سرطان در لندن درگذشت. او پنج عضو خانواده اش را در راه مبارزه از دست داده بود.

محمود از سرزندگی، شور زندگی و شهامت عباس گفت و خاطراتی از او را برای حاضران تعریف کرد.

پس از اجرای دو ترانه ی دیگر توسط خوزه بندزو، پایان بخش مراسم اجرای متنی بود نوشته ی حسین افصحی با نام “غم این خفته ی چند…”. (این متن را هفته ی آینده در شهروند می خوانید).

پس از پایان مراسم از شرکت کنندگان با چای و شیرینی پذیرایی شد.

حدود دویست نفر در این مراسم شرکت کرده بودند و مراسم خیلی خوب برگزار شد و اکثرا ابراز رضایت می کردند.

در میان حاضران، جعفر بهکیش یکی از بازماندگان خانواده بهکیش که خود سالها زندان را تحمل کرده، با همسرش که او نیز جزو خانواده ی اعدام شدگان است، حضور داشت. تعدادی بودند که آقای بهکیش را نمی شناختند و بعد که متوجه حضور او شدند، افسوس خوردند که چرا توسط برگزارکنندگان به این موضوع اشاره نشد تا آنها بتوانند حضورا مراتب همدردی و تسلیت خود را به ایشان ابراز کنند. تعدادی زمانی متوجه شدند که دکتر رضا مریدی، وزیر آموزش عالی و وزیر پژوهش و نوآوری، به طرف آقای بهکیش رفت و با در آغوش گرفتن او همدردی اش را ابراز کرد.

تعدادی گله می کردند که چرا از جعفر بهکیش دعوت نشده بود تا در برابر جمع دقایقی از مادر و از خواهر و برادران جان باخته اش بگوید.

بخش اول، دوم و سوم فیلم مادران خاوران را اینجا ببینید.