سخنرانی در مراسم گرامیداشت مادر بهکیش در تورنتو
بدون درونی کردن این حافظه، بدون درک پیوند دائمی این حافظه با زندگی شخصی مان و روابط اجتماعی مان تمام این دستاوردها در حد یک بانک تاریخی باقی خواهند ماند. بانکی که در زمان های مختلف در جهت اهدافِ قابل تقدیر مانند دادخواهی، و یا اهداف نه چندان قابل تقدیر مانند جنگ قدرت و رقابت میان نیروهای مختلف، به ذخایر آن بانک مراجعه می کنیم. سوءتفاهم نشود، ایجاد بانک تاریخی مرحله ای ضروری در جهت خلق و پرورش حافظه ی جمعی ـ تاریخی یک جامعه است، مرحله ای ضروری اما ناکافی.
سخنم را با احترام به مادران خاوران، به نیره جلالی مهاجر، مادر بهکیش، به کبری کاشنده، مادر شهرام فرج زاده یکی از کشته شدگان روز عاشورای سال ۸۸ که او نیز در هفته ی گذشته درگذشت و با احترام به مادران و پدران، به فرزندان و خواهران و برادرانی که در طی سی و هفت سال گذشته، جدا جدا و یا در کنار یکدیگر با زخم همیشه تازه ی خود زندگی کرده اند، آغاز می کنم.
شاید هیچ چیز دیگری مانند مرگ مادران و پدرانِ زنان و مردان اعدام و کشته شده اهمیت خلق حافظه ی تاریخی و حفظ آن برای نسل های بعدی را نمایان نکند. به همین دلیل صحبت امروز من حول حافظه ی تاریخی خواهد بود.
از حافظه ی تاریخی زیاد می گوییم اما دقیقا منظور ما از این مفهوم چیست؟
چگونه چنین حافظه ای پدید می آید؟ می دانیم که جمهوری اسلامی سعی در بازنویسی تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران، پیش و پس از انقلاب، را دارد، اما آیا از صفحه ی تاریخ حذف نشدن به معنای جزئی از حافظه ی یک جامعه شدن است؟
در مقایسه با دهه ی قبل، امروز ما از نظر خبررسانی و جمع آوری اطلاعات در مورد شرایط زندانها، آمار، اسامی و شرح حال اعدامیان ـ بخصوص اعدامیان و کشته شدگان سیاسی و فرهنگی ـ از ابتدای انقلاب تا امروز وآنان که در حال حاضر زیر حکم اعدام به سر می برند، پیشرفت نجومی داشته ایم.
این ها را از یک سو مدیون افرادی هستیم که در داخل ایران زندگی و مقاومت می کنند، و از سوی دیگر مدیون رشد نهادهای حقیقی و مجازی ـ چه در داخل و چه در تبعید ـ در حوزه ی حقوق بشر، حقوق زندانیان و عدالت خواهی در کنار انقلاب رسانه ای هستیم.
بانک های اینترنتی-اطلاعاتی گوناگون، کتابهای خاطرات زندانیان، فیلم های مستند از دیگاههای متفاوت، مستندسازی های کتبی، شفاهی و هنری و تحقیقات دانشگاهی و حول موضوع زندان، شکنجه، اعدام، قتل های زنجیره ای، ترورهای خیابانی همگی در جایگاه ذخیره ی خارجی حافظه ی تاریخی ما ایرانیان قرار می گیرند.
اگر چه روحِ حاکم بر پروسه ی بوجود آمدن و تولید چنین دستاوردهایی، رقابت و تضاد فکری و انگیزه ای میان موسسین، مولفین و فعالین بوده، اما نهایتا این تلاشهای پراکنده منجر به جمع آوری مواد اولیه و ضروری، برای زیرساخت حافظه ای از تاریخ خشونت دولتی جمهوری اسلامی شده و می شوند. طبیعتا بدون چنین گردهمایی هایی، بدون گردآوری، ثبت و نگاهبانی از اسناد و شهادت های بازماندگان نسبت به زندگی های ناتمام اما قطع شده و نسبت به جنایات و خشونت های سیستماتیک و گسترده ی جمهوری اسلامی حافظه ی تاریخی ای نخواهیم داشت.
اما این تازه شروع کار است. اگرچه ضروری و غیرقابل جایگزین، جمع آوری اسناد و روایات تاریخی خودبخود تبدیل به “حافظه ی جمعی” ما نخواهد شد.
بدون درونی کردن این حافظه، بدون درک پیوند دائمی این حافظه با زندگی شخصی مان و روابط اجتماعی مان تمام این دستاوردها در حد یک بانک تاریخی باقی خواهند ماند. بانکی که در زمان های مختلف در جهت اهدافِ قابل تقدیر مانند دادخواهی، و یا اهداف نه چندان قابل تقدیر مانند جنگ قدرت و رقابت میان نیروهای مختلف، به ذخایر آن بانک مراجعه می کنیم. سوءتفاهم نشود، ایجاد بانک تاریخی مرحله ای ضروری در جهت خلق و پرورش حافظه ی جمعی ـ تاریخی یک جامعه است، مرحله ای ضروری اما ناکافی.
حافظه ی “جمعی ـ تاریخی” حافظه ای است که اعضای یک جامعه آن را زندگی می کند؛ حافظه ای است که فعالانه در زندگی شخصی و اجتماعی یک فرد، در شیوه ی تفکر، عمل و دید او به حال و آینده در شخصیت و هویت آن فرد زنده است. حافظه ی جمعی ـ تاریخی تنها مجموعه ای از خاطرات و روایات و تحلیل وقایعی در زمان گذشته نیست، بلکه تنیده شده در لحظه ی حاضر و آینده ی آن فرد و جامعه است.
در اینجا مثالی می زنم:
تفاوت میان حافظه ی درونی شده، حافظه ای که پاره ای از تجربه ی فیزیکی، روحی و شخصیتی فرد انسان می شود، با واقعه ای که در بانک تاریخی ثبت می شود مانند تفاوت میان تجربه ی نادیده شدن توسط یار خود، توسط پدر، مادر و یا فرزند خود شدن و عکس های جمع شده در آلبوم و هدایای سالگرد تولد و عروسی در کمد خانه است.
آن تجربه ی نادیده شدن، حس کوچک شدن و خوار شدن فردی توسط عزیزش و در مقابل دیگری در بدن فرد باقی می ماند. در شیوه ی زیستن، نگاه کردن فرد به خود و به دیگران، باقی می ماند. در لحظه های خصوصی و در جمع آن تجربه همیشه با آن فرد است چه او به آن آگاه باشد و چه ناآگاه. حافظه ای است که تنها مربوط به گذشته نیست، بلکه جاری در وجود فرد از گذشته به حاضر و تا به آینده است.
بدین معنا تاریخ نه شرح و تکرار وقایع گذشته مانند رجوع کردن به آلبوم های عکس، بلکه بخشی از مواد اولیه در پدید آمدن لحظه ی حاضر و آینده ی احتمالی است.
در این فرصت باقی مانده می خواهم توجه تان را بر دو مؤلفه لازم برای خلق و ریشه دوانی حافظه ی درونی شده ی جمعی ـ تاریخی جلب کنم: ۱) درک و لمس چگونگی زیستنِ آن، تجربه ی تاریخی است (پروسه ی درونی شدن) و ۲) خصوصیت جمعی آن، حافظه است.
برای شرح مولفه ی اول، یعنی “درک و لمس چگونه زیستنِ” یک جنایت دولتی برایتان از رودررویی ام با درک حقیر خودم از تجربه ی خانواده ی اعدامیان می گویم.
من سالها در میان و همراه با ده ها و صدها زن و کودک هم زندانی زندگی کردم. سالها در میان امواج امید، ترس، شجاعت، همراهی و خیانت، نفس کشیدم، غوطه خوردم و زندگی کردم. در سمینارها و بزرگداشت های اعدامیان شرکت کردم، مانند شما وصف آنچه که در زندانها گذشت و بر اعدامیان رفته بود را از زبان های مختلف، از زبان فعالان سیاسی ـ حزبی، حقوق بشری، از زبان هم سلولی ها و حتی از زبان فرزندان شنیده بودم و خود نیز گفته بودم. اما تا پیش از واقعه ی کمیسیون حقیقت یابی و دادگاه ایران تریبونال، (به جز در اندک روابط خصوصی) من از تجربه ی مادر بودن، پدر بودن، فرزند، خواهر و برادر بودن یک فرد اعدام شده نشنیده بودم. اگر هم شنیده بودم قدرت درکم ناقص و یا کر بود چرا که چگونه زیستنِ تجربه ی آنان را لمس نکرده بودم.
حدود هفتاد نفر از شاهدان ایران تریبونال از اعضای خانواده ها بودند. در صدای آنان، در حکایت آنان، در آهنگ حرکت بدنشان چه در زمان خطاب قرار دادن هیئت قضات، نشسته در مقابل دوربین و جمعیت حاضر، و چه در حال رفت و آمد در سالن انتظار، گفت وگو با کسی و یا سرگرم کاری در حاشیه تریبونال، ناگهان با پدیده ی دیگری، پدیده ای متفاوت از ثبت اسناد جرم و جنایت جمهوری اسلامی روبرو شدم.
من با انسان هایی روبرو شدم که دقیقه به دقیقه، سال بعد از سال در دنیای خصوصی ذهن و روح خود، در دنیای خانوادگی و ضروریات آن، در جامعه و در میان دیگران، آن واقعه ی ربوده شدن، شکنجه و اعدام عزیزشان را زندگی کرده بودند، حضور چنین زخم دائمی ای را در وجود خود زندگی کرده بودند و می کنند.
با انسان هایی روبرو شدم که در طی این سالها، خانواده تشکیل دادند، خانواده شان را از دست دادند، بزرگ شدند و پیر شدند ـ با یکدیگر و بی یکدیگر ـ هر کدام به نوعی در بدن و روح خود تجربه ی تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی را زندگی کرده اند، می کنند و همچنان خواهند کرد.
و اینان با وجود بر سر قدرت بودن همان حاکمیت خشونت و جنایت نه تنها در ملاءعام سخن می گفتند بلکه خود باعث و بانی پدید آمدن واقعه ی دادگاه ایران تریبونال شدند؛ خود ابزار و فضای سخن گفتن شان را، به حضور آوردن موجودیتشان را فراهم کرده بودند.
حال اگر منِ نوعی جویای درک تجربه ی آن دیگری از زیستن آن زخم قدیمی اما همیشه تازه نباشم، و اگر آن دیگری زبانی، شیوه ای برای بیان تاریخ زنده ی خود نداشته باشد، مکالمه ای میان ما صورت نخواهد گرفت. در غیاب این دو شرط من در این سوی مکالمه فاقد قدرت درونی ساختن آن تاریخ زنده خواهم ماند و آن دیگری در آن سوی مکالمه قفل شده در درون تاریخ خود خواهد زیست. در غیاب این دو شرط بی تردید حافظه ی تاریخی در حد بانک تاریخی خواهد ماند، مجموعه ای از روایات و اطلاعات پربها اما ناتوان از درونی شدن و تبدیل آن به حافظه ی زنده جمعی ـ تاریخی.
به زبانی دیگر یکی از پایه ای ترین قدمها در جهت درونی شدن این حافظه ی جمعی ـ تاریخی باز کردن خود به سمت زخم دیگری از یک طرف، و از طرف دیگر توانمند شدن در بیان چگونه زیستن آن زخم “نه فقط بیان درد آن”، بلکه بیان چگونه بودن با آن و حرکت در حضور و با آن تجربه است. این هر دو قدرتی هستند که ما نیاز به خلق آگاهانه آن داریم.
و اما در مورد “خصوصیت جمعی” یک حافظه ی جمعی ـ تاریخی:
یکی از تأکیدهای همیشگی من بر این بوده که تجربه ی دهه ی شصت متعلق به دهه ی شصتی ها نیست، نه متعلق به گروه و سازمانها و احزاب سیاسی است و نه متعلق به خود زندانیان و خانواده های اعدامیان. تجربه ی دهه ی شصت متعلق به کل جامعه ی ایران و به نسل های بعد از شصت و نسل های آینده است. دلیل اجتماعی و عمومی بودن تجربه ی دهه ی شصت را می توان در یکی از مشخصه های تعیین کننده در به وجود آمدن حاکمیت جمهوری اسلامی یافت.
شکل گیری، پروسه ی تثبیت و تداوم ثبات این حاکمیت بر پایه و در گرو تداوم اعمال خشونت گسترده و سیستماتیک بوده و هست. از ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی این خشونت گاه برهنه و گاه پنهان، متمرکز و یا متفرق، خشونتی منعطف با شرایط خاص و منطبق با موارد خاص، بر بدنه ی جامعه به شکل عام و بر بدن، روان، فکر و شخصیت شهروندان آن جامعه اعمال شده و می شود. تاریخ و هویت این حاکمیت جدا از این خشونت نیست.
در نتیجه وقتی ما از حافظه ی جمعی ـ تاریخی صحبت می کنیم نیاز به بازنگری و بسط نگاه خود به پدیده ی مورد نظر، یعنی “خشونت و جنایت دولتی”و دسته بندی “جمع و جمعی” نیز داریم.
اگر از این زاویه حرکت کنیم دیگر نه تنها تجربه ی سرکوب و اعدام دهه ی شصت متعلق به دهه ی شصتی ها و سازمان های سیاسی نخواهد بود، بلکه خشونت و جنایت دولتی نیز محدود به دهه ی شصت و یا حتی اعدام ها و سرکوب سیاسی در تمام طول عمر جمهوری اسلامی نخواهد بود. تاریخ خشونت و جنایت(فراگیر) دولتی از زمانی آغاز شد که خشونت انقلابی براندازی یک رژیم قدرتی به سهولت تمام به خشونت انقطاعی روح انقلاب و برپایی و تحکیم یک رژیم قدرتی ـ تمامیت گرای دیگر مبدل شد.
اگر از لحاظ زمانی و هویتی بینش مان از اعمال خشونت و جنایت دولتی به پیش و پس از خشونتی که بر خود ما (با هر هویتی که برای خود قائل بوده یا هستیم) اعمال شده گسترش یابد، به جای تمرکز بر زخم خود و در نهایت محدود کردن آن تاریخ به یک بخش از جامعه، قادر به نور انداختن و برجسته کردن خصوصیت جمعی آن تاریخ خواهیم شد.
به بیانی دیگر، اگرچه گذشته همیشه حاضر در حال، و فعال در شکل گیری آینده است، اما فاصله ی زیادی است میان حضور خودبخودی گذشته و تبدیل گذشته به حافظه ی درونی شده ی جمعی ـ تاریخی و این مهم نیاز به تغییر آگاهانه در دید و برخورد ما به گذشته و به چگونگی رابطه مان با خود و با دیگری دارد.
اجازه بدهید با دو شعر کوتاه و تبصره ای کوتاه تر حرفم را تمام کنم.
اولی شعری از مارگوت بیکل و ترجمه ی شاملو است.
عشق، عشق می آفریند
عشق ، زندگی می بخشد
زندگی ، رنج به همراه دارد
رنج ، دلشوره می آفریند
دلشوره ، جرأت می بخشد
جرأت ، اعتماد به همراه دارد
اعتماد، امید می آفریند
امید، زندگی می بخشد
زندگی، عشق می آفریند
عشق، عشق می آفریند
شعری لطیف اما قوی و امیددهنده.
اما این شعر وصف حال دوران و شرایط ما نیست، طعم امید بخش آن خیلی زود از سر و روحمان خواهد پرید.
نیم شعر دیگری می خوانم، نمونه ای که بیشتر با اوضاع امروز ما وفق دارد:
زندگی، رنج به همراه دارد
رنج، اضطراب می آفریند
اضطراب، ترس به همراه می آورد
ترس، به بی اعتمادی می گراید
بی اعتمادی، ناامیدی می بخشد
ناامیدی، خاموشی می آفریند
خاموشی، مرگ می آفریند.
جامعه ی فعال، روشنفکر و سیاسی ما جایی در گوشه کنار این چرخه گیر کرده است. اذعان به این دست انداز وجودی اپوزیسیون ناشی از ناامیدی نیست، آنچه که به من توان و اجازه ی خواندن این سطور در این روز و در این جمع را می دهد، حس خطری است که سالهاست قریب به اتفاق، اما هر کداممان به نوع خودمان آن را تجربه کرده ایم.
به امید آنکه اذعان به آن قدمی باشد در کنار دیگر قدم ها در جهت مقاومت در مقابل در خود ماندگی، بی اعتمادی و تخریب امید. قدمی باشد در جهت حفظ تجربه ی زیست شده ی مادران، پدران و فرزندانمان.
به جرات می توانم بگویم که این یکی از بهترین تحلیل هایی است که در این زمینه خوانده ام
سخنران بدون اینکه به حاشیه روی حرف های تکراری و شعاردادن بپردازد مستقیم به سر اصل مطلب رفته انگشت را بر روی نکته کلیدی و مهم این تجارب گذاشته و حرفی را زده که نه تنها کم شنیده ایم بلکه از آن کمتر به آن فکر کرده ایم. این صحبت ها هم گفتنش سخت است هم شنیدنش.
این گفته ها آنقدر واقعبینانه هست که آینه جلو ما بگذارد که نقطه ضعف های مان را ببینیم و هم امیدوارکننده که اشاره ای کند به راه غلبه به کمبود ها .
خانم سخی در انتها یک شعر می آورد که باید خودش بیش از هرکس به آن فکر کند
زندگی، رنج به همراه دارد
رنج، اضطراب می آفریند
اضطراب، ترس به همراه می آورد
ترس، به بی اعتمادی می گراید
بی اعتمادی، ناامیدی می بخشد
ناامیدی، خاموشی می آفریند
خاموشی، مرگ می آفریند.
از مفهوم زندگی اگر بخواهیم تنها رنج را بیرون بکشیم کافی نیست. این یک نهیلیسم ، قائم به ذات شخصی و فردیت است که متاسفانه بخش عمده سیاسیون ما بدان گرفتار هستند. کسانیکه برای رنج نبردن دیگران متحمل سختی شدند در مسیر سرکوب به اضطراب، ترس، نا امیدی، بی اعنمادی و مرگ روانی و در انتها فیزیکی رسیده اند
چشمها را باید شست و جور دیگری دنیا را دید
خود بزرگ بینی بخشی اساسی این معضل است