از اینجا، از آنجا، از هر جا /۵۳
در حال انسجام بخشیدن به فکرم بودم که داستانی از مثلث فلاسفه یعنی سقراط، افلاطون و ارسطو بنویسم که ناگهان ذهنم رفت پیش فلسفه و فیلسوف ها. می دانم که کلمه فلسفه نه عربی است نه فارسی، بنیادش یونانی است به معنی دوستدار دانش و حکمت. در این حال و هوا به این خیال افتادم که چرا ما موقعی که یک نفر سعی می کند برای توجیه فکر و عمل نادرست خود دلایلی را بیان کند به او می گوییم: فلسفه بافی نکن. این موضوع آنقدر حائز اهمیت است که علامه دهخدا در لغت نامه اش آورده است:
“فلسفه بافی یعنی سخن بیهوده و به ظاهر مستدل گفتن یا استدلال بی پایه کردن”
من در اوایل جوانی از حرف فیلسوف ها خیلی لذت می بردم، ولی اکنون که سرد و گرم روزگار را چشیده ام و سن و سالی دارم و عمری به مطالعه و تحقیق مشغول بوده ام، هر حرف یا سخنی را تا تجزیه و تحلیل نکنم، به نرم افزار ذهنم راه نمی دهم و این را هم می دانم که پس از جنگ جهانی اول کم کم فلسفه از زندگی بشر خارج شد و جایش را اقتصاد و بازار گرفت. به مردم به جای فلسفه القا کردند که انسان در زندگی باید به اقتصاد فکر کند تا خوشبخت شود. به همین دلیل همه زندگی می کنند برای کار کردن و پول درآوردن، حتی چینی ها هم نه کاری به افکار مائو دارند و نه به فکر کنفوسیوس هستند. آنها سخت مشغول شمارش دلارهای صادراتی اجناس خود هستند که سر تا سر دنیا را پر کرده است.
در کشور ما نیز که هر سال صدها نفر دانشجو در رشته فلسفه فارغ التحصیل می شوند، به ندرت کسی کاری در رشته تحصیلی خود پیدا می کند، همین باعث می شود که بیشترشان از واژه های فلسفه، متافیزیک، مابعدالطبیعه، دیالکتیک، هرمنوتیک، مدینه فاضله، آرمان شهر، نهیلیسم و…. متنفر شوند. خوشبختانه میان باور داشتن و دانستن تفاوت زیادی وجود دارد. در دنیای امروز تبلیغات و روشنگری دانستن را اشاعه می دهد و باور داشتن را از جوامع می گیرد. جامعه ما نه به باور داشتن و نه به دانستن یعنی به هیچ کدام گرایش اساسی و اصولی ندارد. این موضوع مانند آن است که انسان یک مطلب را بفهمد تا آن که از آن تبعیت کند. اگر ما طوری بودیم که هم دنبال فهمیدن و هم دنبال باور کردن می رفتیم، آن وقت مشکل اساسی پیدا می کردیم. فرض کنید اگر یکی بخواهد این گفته سقراط را هم بفهمد و هم باور کند، چه بلایی سرش می آید: “مورد ستم قرار گرفتن، بهتر از ستمکار بودن است.” من این چیزهایی که می نویسم نظرها و برداشت های شخصی خودم پس از نیم قرن مطالعه و تحقیق است. ممکن است خیلی از افراد به آن اعتقاد نداشته باشند. عقیده و باور هر کسی از دید من قابل احترام است ولو اگر آن فرد تصوراتش ضد عقاید من باشد. بزرگترین خصوصیاتی که در خود سراغ دارم، تحمل شنیدن حرف های دیگران است. این اولین گام تمرین دموکراسی است.
می گویند سقراط صورت زیبایی نداشت. از خودش نوشته و آثار مکتوب چندانی بر جای نگذاشت. افکار و اعمالش از روی نوشته های شاگردانش همچون افلاطون و گزنفون قابل دسترسی است. رسوا کردن کسانی که وانمود می کردند دانایند و بدین وسیله مردم را فریب می دادند، تمام وقت سقراط را گرفته بود. او مردم آتن و جوانان شهر را دور خود جمع می کرد و آنها را تشویق می کرد تا خدایان، ارزش ها و حتی خودشان را مورد پرسش قرار دهند. او می گفت اگر حکومتی پوچ و بی محتوا باشد و مقصودش از حکمرانی خدمت و مساعدت به مردم نباشد، آیا می توان امید داشت در یک چنین حکومتی مردم از قوانین پیروی نمایند و منافع شخصی را فدای منافع عمومی کنند؟ سقراط این حرف ها را حدود دو هزار و چهارصد سال پیش زده است. جامعه آتن در آن زمان در حال انفجار بود. به همین دلیل او را به فاسد کردن جوانان متهم کردند و در هفتاد سالگی به دادگاه فرا خواندند و به مجازات مرگ محکوم کردند. محاکمه سقراط و دفاعیه هایی که او از خود کرد، مهمترین فرایند فلسفه یونان قدیم است. او متهم به تشویش اذهان عمومی، تخریب فرهنگی، بی اعتنایی به دین و گمراه کردن جوانان شد. سقراط اتهام های خود را انکار نکرد و هنگام مرگ هم به فکر کردن و اندیشیدن ادامه داد. او در آخرین لحظات زندگی گفت:
“من پیروزم چون نه تنها به هراس از مرگ چیره شده ام بلکه بر مرگ خودم هم چیره شده ام، من از زندگی به شیوه بدکاران می ترسم جهان بدون فلسفه ارزش زیستن ندارد.”
بنابراین پیشنهاد فرار را که توسط شاگردانش مطرح شده بود، رد کرد و با خوردن جام زهر شوکران به زندگی خود پایان داد.
سقراط اولین شخصی بود که با غریزه فلسفی زندگی کرد و با همان هم مرد. از این رو تصویر او هنگام مردن تصویر آن آدمی است که چون علت مرگ را می داند از آن نمی هراسد. چه به این فلسفه ها و حرف ها اعتقاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم، این کار سقراط که حاضر شد روی مرام و مسلک خود جانش را فدا کند و از آن چه که می اندیشید عدول نکند، پر ارزش است که در طول تاریخ بشر از کمتر کسی سر زده است.
در مطالب و مباحثی که به سقراط و افلاطون منسوب است آمده:
“حکیم مشمار کسی را که به لذتی از لذات عالم شادمان، از مصیبتی از مصائب جهان جزع (ناله) کند و اندوهگین شود. همیشه یاد مرگ کن و به مردگان اعتبار گیر.”
حال سئوال اساسی این است، مگر می شود آدم در این دنیا زندگی کند و اعتبار خودش را از مردگان بگیرد؟ این آقا چه می گوید؟ تعریف فلسفه خودبه خود چیز بدی نیست، چون فلسفه تفکر و اندیشه را توسعه می دهد و ما را به فکر کردن درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن روبرو هستیم وا می دارد. فلسفه همیشه با پرسش آغاز می شود. ولی من می گویم ما با فلسفه عالم و آدم را تفسیر می کنیم در حالی که باید با آن جهان را به سوی خوبی ها تغییر دهیم نه تفسیر کنیم. با تغییر ممکن است به جایی برسیم نه با تفسیر.
ما هر چه از فلسفه و دیدگاه فلاسفه می دانیم، مسبب اصلی آن افلاطون است چون او همه دیدگاه های خود و استادش سقراط را به صورت مدون و مکتوب از خود به جای گذاشت و بعد از او هر چه فیلسوف آمد، همین نوشته های افلاطون را زیر و رو کرد و چیزی به آن افزود یا کم کرد یا تفسیر. فلسفه و حتی تاریخ فلسفه از افلاطون آغاز می شود و با ارسطو توسعه پیدا می کند. پس اگر ما تمام فیلسوف های بعد از سقراط، افلاطون و ارسطو را از تاریخ فلسفه حذف کنیم، هیچ اتفاق خاصی نمی افتد. کما اینکه یکی از متفکران قرن بیستم گفته است: “تمام تاریخ فلسفه تا به امروز چیزی جز حاشیه نویسی بر آثار افلاطون نیست.”
دوستی دارم که گاهی او به شوخی حرف هایی می زند و می گوید این را افلاطون گفته است. او درباره انگلیسی ها از قول افلاطون می گفت: “انگلیسی ها آدم های ترسویی هستند که خونسرد به نظر می آیند و فقط خدا از دلشان خبر دارد.”
صرفنظر از آن که یونانی ها خودشان فلسفه را از کجا گرفته اند، ریشه اصلی فلسفه در جهان بینی یونانی ها است، ولی اگر کمی اهل تحقیق و بررسی علمی و عملی باشیم، می توانیم از تجربه اقوام و ملل مختلف در سرزمین های گوناگون نکته ها و ضرب المثل هایی پیدا کنیم که آنها حاصل چندین نسل تجربه است و از هر کلام فلسفی بهتر می باشد. یک نمونه از این حرف ها این است:
“کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند، مثل کسی است که برای گذر از رودخانه منتظر است آب آن خشک شود.”
ادامه دارد
سید جمال الدین “اسعدآبادی” یا “اسدآبادی“
سیدجمال الدین اسدآبادی که یکی از مبارزان دوره سلطنت ناصرالدین شاه بود و داعیه جهانی کردن اسلام داشت و به دستور او میرزارضا کرمانی ناصرالدین شاه را ترور کرد، یک سال پس از قتل ناصرالدین شاه بر اثر بیماری سرطان فک در استانبول درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. در سال ۱۳۲۳ خورشیدی دولت افغانستان برای شخصیت معروف افغانستانی در حومه کابل آرامگاهی ساخت و سپس از دولت ترکیه خواستار آن شد که بازمانده جسد سید جمال را به دولت افغانستان تحویل دهند که در آن آرامگاه دفن شود. این خبر در مطبوعات ایران در آن سال ها انعکاس پیدا کرد و در چند روزنامه تهران سید جمال الدین را “اسدآبادی” و ایرانی دانستند و نسبت به تحویل بازمانده جسد او به دولت افغانستان اعتراض کردند. بر اثر این اعتراضات دولت ایران هم به دولت ترکیه اعتراض کرد. دولت ترکیه از دولت افغانستان مدارک افغانستانی بودن سید جمال را خواستار شد. این مدارک توسط وزارت امور خارجه افغانستان به وزارت خارجه ترکیه ارسال شد. طبق آن مدارک افغانستانی بودن سید جمال قطعی بود و زادگاه او “اسعدآباد” کابل بوده است، نه “اسدآباد” همدان. این مدارک از آنکارا به وسیله سفارت ترکیه در تهران برای دولت ایران فرستاده شد و در وزارت امور خارجه با حضور جمعی از دیپلمات های قدیمی و دانشمندان ایرانی بررسی شد. افغانستانی بودن سید جمال چندان صریح و قاطع بود که دولت ایران از دولت ترکیه و افغانستان عذرخواهی کرد و بازمانده جسد سید جمال به کابل منتقل و در آرامگاه ویژه دفن شد.
دو شعر کوتاه از زنده یاد محمد مختاری
شب سنگ
این سایه شکسته فقط سایه شکسته نیست
کز دست روشنایی
بر خاک
افتاده باشد.
خم گشته است
بر آب و سنگ را به رویا فرو برده است
بی اعتنا به ماه مراقب.
***
سایه هر روز
این خواب نیست
سایه هر روزه است
کز شب، عبور می کند آرام
و صبح طوری بازیگوشانه چشم می گشاید
که انگار
هیچ اتفاقی نیفتاده است.
“مجموعه شعر ـ محمد مختاری”
اخبار کتاب و تازه های نشر
*اخیرا تولید کتاب با موضوع وحشت و ترس آوری به جامعه فرهنگی و اهل کتاب ایران نیز سرایت کرده است. مجموعه پنج جلدی “خون آشام” نوشته سیامک گلشیری در واقع اولین داستان در ژانر وحشت است که به زبان فارسی برای نوجوانان نوشته شده است. مجموعه خون آشام هم به علت داستان جذابش و هم به خاطر نام نویسنده اش سیامک گلشیری، که داستان نویس شناخته شده و کارکشته ای است، به شدت طرفدار پیدا کرده و هر کدام از کتاب های این مجموعه به چاپ های مکرر رسیده است.
*مجموعه داستان “اعزام مجدد” نوشته نیل کلی با ترجمه سمیرا چوپانی توسط انتشارات کوله پشتی در تهران منتشر شده است. اعزام مجدد به عنوان نخستین کتاب منتشر شده این نویسنده، موفق به کسب جایزه سال ۲۰۱۴ کتاب ملی آمریکا در بخش داستان و جایزه انجمن منتقدان ملی ۲۰۱۴ جان لئونارد شده است. در ماه ژوئن ۲۰۱۵ انجمن کتاب داران آمریکا، کتاب اعزام مجدد را برنده جایزه ادبی دابلیو. وای بوید به خاطر بهترین اثر در بخش داستان های نظامی اعلام کرد. همچنین این کتاب برنده جایزه وارویک در سال ۲۰۱۵ شده است. کلی در این کتاب تجربیات سربازان و کهنه سربازانی را به تصویر می کشد که در زمان جنگ عراق خدمت کرده اند. خود نویسنده در سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ در نیروی تفنگ داران دریایی ایالات متحده آمریکا خدمت کرده و در سال های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ در استان الانبار عراق در جبهه جنگ بوده است.
*مجموعه داستان های برگزیده از نسل سوم داستان نویسان ایران در کتابی به عنوان “خانه سوم داستان” با انتخاب و بازخوانی حسین آتش پرور، توسط انتشارات بوتیمار به بازار نشر عرضه شده است. نسل سوم داستان نویسان ایرانی، نویسندگانی هستند که در دهه ۶۰ به طور جدی شروع به کار کرده اند. نویسندگان این نسل که در سنین میان سالی هستند، امروز مشغول نوشتن اند. این کتاب شامل داستان هایی است از مقطع انتشار کتاب جمعه (۱۳۵۸) تا انتشار کتاب پایکوبی (۱۳۷۴). این کتاب برای نویسندگان جوان و علاقمندانی که سیر تحول داستان را در مقاطع زمانی فوق پی گیر هستند، بسیار مفید و قابل استفاده است.
*علاقمندان به تهیه کتاب های ذکر شده می توانند برای سفارش به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد در تورنتو مراجعه کنند.
تفکر هفته
تفکر این هفته را به علت جشن والنتاین که روز عشق و دوست داشتن است به چند نکته زیبا در این باره اختصاص می دهم:
*در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا، زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند، اما آنچه خوب است همیشه زیبا است.
*دانته می گوید: خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد.
*آسمان فرصت پرواز بلند است ولی قصه این است چه اندازه کبوتر باشی.
*هنگامی که دری از خوشبختی و عشق به روی ما بسته می شود، در دیگری باز می شود ولی ما اغلب چنان به در بسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم.
*همیشه ماندن دلیل عاشق بودن نیست، خیلی ها رفتند که ثابت کنند عاشقند.
ملانصرالدین در تورنتو
از حضرت ملانصرالدین که در انسان دوستی و عشق به همنوع نمونه است، پرسیدم: “استاد به مناسبت این ایام سال که فرصت چندانی به نوروز، عید بزرگ ملی ما ایرانیان نمانده است، چه توصیه و سخنی برای خوانندگان و علاقمندان خودتان دارید؟” حضرتش از این سئوال بسیار شاد شد و گفت: “عزیزم برای انسان فهیم و دانا همیشه ایام و روزگار عید است اما بیشترین توصیه من به مریدان، علاقمندان و دوستان این است که سعی کنید در این ایام که شور و شادی برای اقوام ایرانی در راه است، شادی ها را میان یکدیگر تقسیم کنید. راه دوری نروید در نزدیکی های خود اگر کسی یا خانواده ای را از هر قوم و ملیتی می شناسید که به کمک مالی و معنوی یا حتی به یک لبخند و شادباش شما نیازمند است، از این کار دریغ نکنید. این را بدانید عید هدیه ای است که به همه متعلق است، پس شما نیز شادی خود را با دیگران سهیم شوید.
نکته دیگر آن که در شادی ها و مراسم جمعی ایام نوروز مشارکت کنید همان طوری که برای تداوم حیات جسمانی خود به غذا، لباس، مسکن و چیزهای دیگر احتیاج داریم، روح ما نیز نیازهای خاص خود را می طلبد. یکی از نیازهای روح انسان شادی و نشاط است. هزاران نفرین بر آنانی باد که شادی و لبخند را از دیگران می گیرند و نوای عشق و طرب را در جامعه تحمل نمی کنند. این کوته فکران نمی دانند که شاد بودن در زندگی موجب تعالی روح، رضایت از حیات و هدفمندی می گردد.”
واقعاً کلامی از این زیباتر و پر محتواتر در این ایام به ذهن انسان خطور نمی کند. سایه این مرد دانا و معلم بزرگ از سر همه ما کوتاه مباد.