شوق مطهر: جستجوى طاهره
One Pure Longing: Tahirih’s Search
نویسنده و کارگردان: اریکا بتدورف
بازى: شهره حقیرى، آکوسوا آموآدم، کیت دیگبى، میگووم فربرادر، ماریا لاورى، ماتیو رومانتینى
اولین کارى که در جشنواره ی لومیناتوى امسال دیدم نمایشى بود بر اساس زندگى طاهره قرهالعین که مستقیماً به سفارش این جشنواره نوشته و اجرا شد.
طاهره قرهالعین از آن شخصیتهاى تاریخى است که تاکنون آنطور که شایستهاش است شناخته نشده. مهمترین علت این بىاعتنایى شاید تعلق او به دیانت بهایى باشد. او در زمره ی تاثیرگذارترین پیشتازان مدرنیته در ایران است. جنبش حقوق زن در ایران بسیار مدیون روشنگرىهاى او است. طاهره را بیشتر با شعر معروف «چهره به چهره، رو به رو» که سالها پیش بهوسیله شجریان خوانده شد و امروزه به یکى از آثار کلاسیک موسیقى ایرانى تبدیل شده است مىشناسیم. با اینحال زندگى پر ماجراى او، که آنچنان پرنشیب و فراز است که قابلیت پیوستن به داستانهاى فولکلور و اسطورهاى را دارد، هنوز چندان شناخته نشده است. او اولین زن در تاریخ معاصر ایران است که حجاب از سر برگرفت و از تساوى حقوق زن و مرد صحبت کرد. او قوانین اسلام را منسوخ اعلام کرد و به صراحت به مخالفت با روحانیت شیعى برخاست. طاهره در یکى از اشعارش چنین مىسراید:
هان صبح هدا فرمود آغاز تنفس
روشن همه عالم شد زآفاق و ز انفس
دیگر ننشیند شیخ بر مسند تزویر
دیگر نشود مسجد دکان تقدس
ببریده شود رشته تحتالحنک از دم
نه شیخ بهجا ماند نه زرق و تدلس
آزاد شود دهر زاوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخییل و توسوس
محکوم شود ظلم بهبازوى مساوات
معدوم شود جهل ز نیروى تفرس
گسترده شود در همهجا فرش عدالت
افشانده شود در همهجا تخم تونس
مرفوع شود حکم خلاف از همه آفاق
تبدیل شود اصل تباین به تجانس
طاهره همدوره ی ناصرالدین شاه بود. در سال ۱۲۰۲ خورشیدى (۱۸۲۳ میلادى) در قزوین در یک خانواده مجتهد به دنیا آمد. نام اصلى او زرینتاج برغانى بود. بعدها سید کاظم رشتى، بزرگ فرقه شیخیه، او را قرهالعین نامید و بعدتر، بهاءالله طاهره لقبش داد. پدر و مادر او هر دو از مجتهدین دوران خود بودند. طاهره بهعکس معمول از کودکى با فلسفه و متون مذهبى آشنا شد. او چنان استعدادى در این راه از خود نشان داد که به گفته سام و سهیلا واثقى ـ جمعآورى کننده ی بازمانده ی اشعار او ـ پدرش «افسوس مىخورد که اگر این دختر پسر بود خاندان مرا روشن مىنمود و جانشین من مىگشت».
طاهره خود در جوانى به درجه اجتهاد رسید و با پدر به مباحثات فلسفى مىپرداخت. او بهطور تصادفى با نوشتهها و افکار سیدکاظم رشتى آشنا شد و مفتون این گرایش فکرى شد تا جایى که به کربلا رفت و همنشین بیوه ی سید کاظم شد و سرانجام بخشى از این نهضت فکرى را که به سید محمدعلى باب پیوستند رهبرى کرد.
پیوستن طاهره قرهالعین به باب هم داستان زیبایى دارد. او شبى سید سبزپوشى را در خواب مىبیند که موقع نماز آیاتى غیر از قرآن مىخواند. بیدار که مىشود یکى از این آیات را که بهخاطرش مانده یادداشت مىکند. چند سال بعد جزوهاى از سید محمدعلى باب به دستش مىرسد و در آنجا آیهاى را که در خواب دیده بود مىبیند. همین باعث ایمان آوردن او به باب مىشود و در زمره ی اولین هجدهنفرى قرار مىگیرد که بى هیچ تبلیغى به باب گرویدند و جزء مقدسین دیانتهاى بابى و بعد بهایى شمرده مىشوند. طاهره تنها زن در آن جمع و تنها کسى بود که هیچگاه به شیراز نرفت و باب را از نزدیک ملاقات نکرد. از آن پس او همسر و فرزندانش را رها مىکند و از شهرى به شهرى و از روستایى به روستاى دیگر سفر مىکند و افکار باب را تبلیغ مىکند. او به پایان رسیدن و نسخ تعالیم اسلام را تبلیغ مىکرد و از جمله در گردهمآیى بابیان در سال ۱۲۳۷ خورشیدى در قریه بدشت براى اولین بار روبنده از صورت و حجاب از سر برمىگیرد و مىگوید «… امروز تکلیف شرعیه یکباره ساقط است و این صوم (روزه) و صلات (نماز) و ثنا و صلوات کار بیهودهاى است …». احمد کسروى این عمل طاهره را بیشتر به ضرر جنبش بابى تعبیر مىکند تا به نفع آن و معتقد است این کار او بهانه لازم براى سرکوب بابیان را به دست مجتهدین و دولتیان داد. همان سال، طاهره به جرم سخن راندن از حقوق برابر زن و مرد دستگیر و به زندان انداخته مىشود و چند سال بعد همزمان با کشتار بابىها او را هم به قتل مىرسانند.
کشتار بابىها یکى از زشتترین اتفاقات دوران روشنگرى در ایران و لکهاى بر دامان امیرکبیر بود که خود از پیشتازان اصلاحات در ایران است. شاید جامعه آنروز ایران تحمل دو تفکر روشنگر رقیب را نداشت و دست آخر هر دو جانشان را بر سر این هدف فدا کردند. کشتار بابىها به دنبال ترور نافرجام ناصرالدین شاه آغاز شد. طاهره را بر عکس مردان بابى در پنهان و در باغى خفه کردند. گویا آخرین سخن طاهره این بوده که «مىتوانید هرگاه که اراده کردید مرا به قتل برسانید، اما جلوى پیشرفت و مبارزه ی زنان براى آزادى را که روزگارش به زودى فرا خواهد رسید نمىتوانید بگیرید».
طاهره به ادبیات فارسى و عربى تسلط داشت و به هردو زبان شعر مىگفت. سخنور توانایى بود که سحر کلامش همتا نداشت. به فقه و فلسفه احاطه داشت و در بحثهاى فلسفى کسى را یاراى مقابله با او نبود و همین مجتهدین زمانش را بیش از همه مىترساند. اگرچه هیچ تصویرى از طاهره بهجا نمانده است، اما نوشتههاى بهجا مانده حکایت از این دارند که او زن زیبایى بوده است، تا جایى که ناصرالدین شاه از او خواستگارى مىکند و به او وعده ی ملکه دربار شدن را مىدهد، اما طاهره این تقاضا را رد مىکند و در جواب شعر زیر را مىسراید:
تو و ملک و جاه سکندرى
من و رسم و راه قلندرى
اگر آن خوش است تو در خورى
اگر این بد است من را سزا
اریکا بتدورف در «شوق مطهر» اما تصویرى اگر نگویم مغلوط، دست کم سطحى از طاهره بهدست مىدهد که تنها وجه کوچکى از ابعاد چندگانه شخصیت او را مطرح مىکرد. «شوق مطهر» بى آنکه اشارهاى به نقش اجتماعى طاهره و شجاعت و شهامتش در طرح افکارى بکند که آنچنان از زمان خودش جلوتر بود که حتا در آثار جسورترین متفکرین همدورانش بهچشم نمىخورد، از یک دیدگاه سطحى فلسفى به سرگشتگى عمومى بشریت و نیازش به ظهور یک مسیحا مىپردازد که راه را نشانش بدهد و دستش را بگیرد و به سرمنزل مقصود برساند. چیزى در رده ی نظریاتى که فرقههاى ریز و درشت مسیحى از نوع آمریکاى شمالىاش مطرح مىکنند. این که هر از چند ماهى خبر از گروهى مىشنویم که معتقدند دوران آخرالزمان فرارسیده و باید آماده ی پذیرایى از مسیحى باشند که تا چندى دیگر ظهور خواهد کرد. در «شوق مطهر» هم با پنج شخصیت آشنا مىشویم که در یک خلاء فکرى معلقند و بهدنبال کسى هستند تا صداى آنها شود (نه اینکه صداىشان را به گوش برساند، بلکه صداى آنها شود، بهجاىشان سخن بگوید). اینها که حتا زبان یکدیگر را نمىفهمند با شنیدن صوت سحرآمیز طاهره (که شهره حقیرى نقشش را بازى مىکند) بهیکدیگر نزدیک مىشوند و در آخر همه همصدا همان نوایى را مىخوانند که طاهره مىگویدشان. مشابه این نمایش را یکشنبه صبح مىتوان در اغلب کانالهاى تلویزیونى دید که مبلغان مسیحیت آمریکایى بشریت سرگشته را مژده ی رستگارى مىدهند اگر به آنچه آنان مىگویند بى هیچ چون و چرایى عمل کنند. در «شوق مطهر» هم هیچ معلوممان نمىشود این سرگشتگان چگونه و چرا با هم همصدا مىشوند و چه مىشود که زبان مشترک پیدا مىکنند. تنها توجیه این قضیه معجزه است، چیزى که انسانهاى دو سه هزار سال پیش ایمانشان را به آن تکیه مىدادند و بشریت امروز خود را از آن بىنیاز مىبیند و بهجاى آن نیازمند منطق.
این سرگشتگى و غربت انسانها را اریکا بتدورف با صحنه موجدارى که شخصیتهایش در فراز و نشیبهایش در تلاش دستیافتن به رستگارى هستند نشان مىدهد. در یک صحنه زیبا، اما طولانى یکى از این کاراکترها از پارچه طنابمانندى که در وسط صحنه آویزان است بالا مىرود و بین زمین و آسمان وارونه معلق مىشود. سرگشته با دست به بالاى سرش اشاره مىکند و مىگوید زمین! و بعد به پایین پایش اشاره مىکند و مىگوید آسمان! با این ترفند زیبا، بتدورف بهسرعت تماشاچى را با شخصیت بىهویت و بىجایگاه کاراکترش آشنا مىکند. نشان دادن بىهویتى این شخصیتها تقریبا تمام مدت نمایش را پر مىکند. طاهره در این بین گاه به گاه مانند غایبى که انتظار ظهورش را مىکشیم از پشت پردهاى در افق اشعارش را به فارسى مىخواند. بعد، در چهار پنج دقیقه آخر ناگهان با ظهورش زبانهاى الکن شخصیتهایش را بهشکل معجزهآسایى باز مىکند و همه با هم سرود یگانگى مىخوانند. در کنار صحنهاى که تعریفش را کردم، موسیقى زیبایى که شهره حقیرى با همکارى محمد جواد ضرابیان و نگارنمایى بر اشعار طاهره گذاشتهاند و شهره با صداى زیبایى بازخوانىشان مىکند تنها بخشهاى بهیاد ماندنى نمایش است. و باز چه حیف که این اشعار ترجمه نشده بودند و براى تماشاچیان غیر فارسىزبان تنها اصوات دلنشینى بودند بىآنکه معنایى را منتقل کنند.
اریکا بتدورف در نوشتار کوتاهى در معرفى کارش مىگوید در نمایش تک نفرهاى که چند سال پیش در اندونزى اجرا کرده بود به شخصیت طاهره اشارهاى مىکند و همین اشاره ی کوچک باعث مىشود بسیارى از خبرنگاران زن دورش را بگیرند و اطلاعات بیشترى از زنى که یک قرن و نیم پیش جرأت کرده حجاب از سر بردارد بخواهند. همین او را تشویق کرده تا این نمایش را بنویسد، اما در این برداشت نه خبرى از توانایىهاى کلامى و مباحثات فقهى طاهره با مجتهدین همدورهاش است و نه از تشویق زنان براى آگاهى از حقوق خودشان و نه حرفى از دنیاى جدیدى که بشارتش را مىدهد. اگرچه مطرح شدن نام طاهره بهخودى خود قدمى به پیش است، اما از این موقعیتى که پیش آمد و توجهى که جشنواره ی لومیناتو به این زن برجسته تاریخ معاصر ایران نشان داد مىشد استفادهاى صدچندان بهتر کرد.
* دکتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینههاى دیگر هنر و سیاست مىنویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.