دوشنبه گذشته، نودوپنجمین سالگرد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹بود. در تاریخ صد سال اخیر ایران، این روز در زمره مهم و اثرگذارترین روزهای سرنوشت ساز است و می توان آن را هم سنگ و حتی پیش درآمد ـ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به حساب آورد.

همچنین، کمتر روزی در تاریخ ۱۰۰ سال اخیر ایران است که در مورد آن رأی و نظرهایی کاملا متناقض و متضاد وجود داشته باشد، تا جایی که یک طرف آن را رویدادی صرفا میهن پرستانه و برای نجات ایران قلمداد کند و طرف دیگر آن را کاملا وابسته و به فرمان و برنامه ریزی شده از سوی انگلستان بنامدrezashah.

به نوشته دانشنامه “ویکی پدیا”ی فارسی: «کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، کودتایی نظامی بود که توسط رضاخان میرپنج و همدستی سیدضیاءالدین طباطبایی و برنامه ریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد. پژوهش های جدید نشان می دهد که انگلیسی ها نقشی در طراحی کودتا یا آنچه بعدا رهبران می بایست انجام می دادند نداشتند، اما برخی منابع می گویند ۲۳ روز پیش از کودتا، رضاخان با ادموند آیرونساید ملاقات کرد که در این دیدار ژنرال آیرونساید به رضاخان گفته بود اگر شما قدرت را در دست بگیرید ما مخالفتی نداریم. در نتیجه مذاکرات و هماهنگی های [انجام شده] بین سیدضیاءالدین طباطبایی و رضا خان، در روز سوم اسفند قوای قزّاق وارد تهران شده و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند. نزدیک به ۱۰۰ تن از فعالان سیاسی و رجال سرشناس بازداشت و زندانی شدند. نتیجه کودتا، رییس الوزرایی سیدضیاءالدین و وزیر جنگ شدن رضاخان بود».

با آن که چهره سیاسی چیره کودتا سیدضیاءالدین طباطبایی بود که به نخست وزیری منصوب شد، اما از همان آغاز مشخص بود که قدرت واقعی در دست رضاخان میرپنج است. در سحرگاه چهارم اسفند، مردمی که برای رفتن به سرکار از خیابان های پایتخت گذر می کردند، اعلامیه ای را بر در و دیوار کوی و برزن می دیدند که با «حکم می کنم» و امضای رضاخان آغاز و پایان یافته بود. این اعلامیه حاوی ۹ ماده بود که طلب اطاعت از اهالی، اعلام حکومت نظامی، منع عبور و مرور ازساعت ۸ بعدازظهر به بعد، تهدید به بازداشت و مجازات متمردان، تعطیل همه مطبوعات، ممنوعیت اجتماعات در نقاط مختلف و معابر و حتی منازل، تعطیل مشروب فروشی، تئاتر، سینما، عکاسی و کلوپ های قمار، تعطیل همه ادارات از جمله پست خانه، تلفن خانه، تلگراف خانه ـ به جز اداره ارزاق ـ، تهدید به محاکمه نظامی کسانی که از اوامر سرپیچی کنند و تعیین کلنل کاظم خان سیاح به عنوان حاکم نظامی تهران بود.

هدف کودتا، بنابر محتوای اعلامیه های منتشر شده: «برانداختن ریشه جنایتکاران خودخواه تن پرور داخلی» و «رهانیدن ملت ایران از سلسله رقیت مشتی دزد و خیانتکار» بود.  در این اعلامیه ها، وعده هایی به شرح زیر به چشم می خورد: «اصلاح نظام قضایی، تقسیم اراضی دولت بین دهقانان، لغو کاپیتولاسیون، تأسیس مدارس، راه اندازی وسایل حمل و نقل جدید و لغو قرارداد ۱۹۱۹ ایران و بریتانیا».

کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در زمانی رخ داد که اوضاع کشور به شدت وخیم و آشفته بود: «طی جنگ جهانی اول هم زمان با حکومت احمدشاه قاجار، دولت مشروطه ایران ضعیف ترین دوران خود را می گذراند.  ایران از جوانب گوناگون اوضاعی آشفته، نابسامان، بغرنج و متزلزل داشت. بحران فزاینده اقتصادی، وضعیت ناپایدار سیاسی و مداخلات مهار گسیخته قدرت های خارجی ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته و وابسته پیش برده بود. به رغم اعلام بی طرفی دولت ایران، نیروهای متخاصم از جنوب و شمال وارد ایران شده بودند. بر اثر اشغال ایران توسط بریتانیا و خرید آذوقه مردم ایران توسط ارتش اشغالگر و شروع قحطی بزرگ ایران  (۱۲۹۸ – ۱۲۹۶)، بخش بزرگی از مردم ایران به کام مرگ فرو رفتند».

 در ۹۵ سال گذشته، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ موضوع مناقشه شدید هواداران و مخالفان آن بوده است.  از یک سو، هواداران رژیم پهلوی آن را سرآغاز ساختن ایران نوین می دانند و نتیجه قهقرایی آن را ناشی از ناسپاسی مردم نسبت به خدمات پادشاهان پهلوی برمی شمارند و از سوی دیگر مخالفان آن شامل اسلام گرایان و چپ های زخم خورده بر اثر سرکوب شدید در دوران رضاشاه ـ آن را کودتایی با کارگردانی و مدیریت بریتانیا معرفی می کنند.

شاید جلوه ای از واقعیت را بتوان در نقل قول یحیی دولت آبادی در کتاب خاطرات “حیات یحیی”ی او یافت که می گوید رضاشاه دریک میهمانی خصوصی درحضور او و زنده یاد دکتر مصدق گفته بود: «مرا انگلیسی ها آوردند ولی وقتی روی کار آمدم به وطنم خدمت کردم».  همین مطلب را زنده یاد دکتر مصدق نیز با کمی تفاوت روایت کرده است: «مرا انگلیسی ها آوردند ولی ندانستند با چه کسی سر و کار دارند».

رضاخان سردار سپه، ۵ سال پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و در پی چند سال نخست وزیری که عملا قدرت حاکم را در اختیار داشت، در فرآیندی که می توان در دموکراتیک بودن آن تردید جدی کرد، به سلطنت رسید.  یحیی دولت آبادی در خاطرات خود روایت می کند که شب پیش از نشست مجلس پنجم برای تصمیم گیری در مورد انقراض سلطنت قاجاریه و اعلام پادشاهی رضاشاه، نمایندگان مجلس یک به یک به محل نخست وزیری احضار شدند و با تهدید و تطمیع از آنها خواسته می شد که به نفع سلطنت او رأی دهند.

 از زمان کودتای سوم اسفند تا اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و استعفا و تبعید رضاشاه به جزیره موریس و سپس ژوهانسبورگ توسط انگلیسی ها، بیش از ۲۰ سال به درازا کشید.  تردیدی نیست که دراین مدت او منشأ خدمات مفید و موثری از جمله یکپارچه کردن کشور، سازماندهی ارتش، تشکیل دادگستری نوین، دانشگاه، اعزام دانشجو به خارج، احداث راه آهن سراسری و… شد.  اما، در کنار این خدمات ارزنده، رضاشاه آسیب هایی جدی نیز به کشور زد.  از جمله این آسیب ها تمدید قرارداد نفت با انگلستان بود که سیدحسن تقی زاده سال ها بعد برای این که به امر رضاشاه به عنوان وزیر دارایی زیر آن امضاء گذاشته بود از ملت ایران عذرخواهی کرد. اگر این قرارداد تمدید نشده بود، با توجه به این که مدت آن در نیمه دهه ۱۹۶۰ میلادی پایان می یافت، نیازی به ملی کردن صنعت نفت و تحمل پیامدهای ناگوار آن از جمله کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و حتی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نمی بود.

آسیب جدی دیگر که می توان اثر مخرب آن را زیانبارتر از تمدید قرارداد نفت دانست خشکاندن نهال تازه پاگرفته مشروطیت و برقراری حکومت قانون و زیر پا گذاشتن قانون اساسی مشروطیت بود.

 وظیفه اساسی تاریخ پاسخ دادن به پرسش هایی است که می تواند برای آیندگان درس عبرت و چراغ راه باشد. از جمله این پرسش ها می تواند این باشد که اگر خدمات رضاشاه و آسیب هایی که او به مشروطیت، قانون اساسی و حکومت قانون وارد کرد در دو کفه ترازو قرارگیرد، کدام کفه سنگینی خواهد کرد؟!

به عنوان نمونه، روایت شده که رضاشاه مجلس شورای ملی را “طویله” می نامید و برای این اساسی ترین رکن مشروطیت ارزشی قایل نبود.  فرزند او محمدرضاشاه هم با آن که لفظ “طویله” را به کار نمی برد، ولی در عمل با تبدیل آن به مجلسی فرمایشی همان کار را می کرد.  پرسش این است که آیا وضع کنونی مجلس در حکومت آخوندی که آن را عملا تبدیل به یک “طویله” یا بدتر از آن گندابی متعفن کرده، برآیند عملکرد آن “پدر و پسر” نبوده است؟!

در بلبشو و آشفته بازار کنونی که تحریف آشکار تاریخ در دستور کار حکومت است، نمی توان انتظار دریافت پاسخی منصفانه و بی طرفانه برای این پرسش داشت و تنها پس از گذر از حکومت پلید و سیاهکار آخوندی، فرو نشستن غبارهای ناشی از حب و بغض و برقراری حکومتی مردم سالار و ملی است که رویدادهای قرن گذشته از جمله کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ می تواند محک زده شود و در معرض نقد قرارگیرد و تا آن زمان گزیری جز کشیدن انتظار برای داوری تاریخ نیست!

* شهباز نخعی نویسنده در حوزه ی مسائل سیاسی، ساکن اروپا و از همکاران شهروند است.

Shahbaznakhai8@gmail.com