یک وقتی از کسانی که از مشهد برمی گشتند می پرسیدیم چه خبرها بود؟ جواب می دادند: خدا را شکر، ارزانی و فراوانی ….

حالا ازکسانی که از ایران برمی گردند می پرسی چه خبرها بود؟ جواب می دهند گرانی وحشتناک، تنها جنسی که نسبتاً ارزان شده، بچه است. دونه ای! دو میلیون تومن. یعنی مفت.

کارشناسان اقتصادی معتقدند تولید که بالا برود، قیمت پائین می آید و می گویند ملتی در زندگی موفق است که بتواند از تمام نعمت هایی که خداوند در اختیارش گذاشته است به خوبی بهره ببرد. درست هم می گویند، نمونه اش سوئد.

سوئدی ها دارای سرزمینی هستند پر از برف و باران، اما به جای غرولند کردن که: ” اه، این چه هوائیه” از این نعمت خداداد کمال استفاده را می کنندchild--begger.

هی قلمه می زنند و نهال می کارند، چند سال نگذشته، نهال ها تبدیل می شوند به درخت، درخت را تبدیل می کنند به تیر و تخته، از تیر و تخته میز و صندلی و کمد و تختخواب می سازند و بعد آنها را تبدیل می کنند به اسکناس. به همین سادگی!

و ما چون فقط نفت را داریم که فعلا از پپسی کولا هم ارزان تر شده، دست به تولید و فروش بچه زده ایم. کاریست تازه و سودبخش، اما در این صنعت نوپا، متاسفانه دست زیاد شده و به همین دلیل قیمت ها دارد روزبه روز پائین تر می آید. تا همین چند سال پیش قیمت بچه پنج میلیون تومان بود و الان شده دانه ای دو میلیون تومان.

به گزارش بی بی سی، فرحناز ارفع، رییس سازمان داوطلبان هلال احمر اعلام کرده است که کودکان برای “گدایی روزانه ۱۵ هزار تومان اجاره” داده می‌شوند و “قیمت فروش آنها نیز دو میلیون تومان” است.

به ارزان شدن بچه کسی اعتراضی ندارد چون بالاخره مردم خوشحال می شوند وقتی می شنوند جنسی! درکشورشان ارزان شده، آنهم جنسی که هم می شود اجاره اش داد و هم می شود آن را فروخت.

درست مثل اتوموبیل های دوگانه سوز که هم گاز مصرف می کنند و هم بنزین و دو نوع امکان را در اختیار راننده می گذارد. اگر وسط اتوبان گاز ته کشید و پمپ گاز وجود نداشت، اتوموبیل به طور اتوماتیک شروع می کند به مصرف یا به عبارتی به نوشیدن بنزین.

اسم این دوگانه سوز یا دوگانه سوخت را خانواده های فقیرگذاشته اند دوگانه سود که البته عملا سه گانه سود است.

سود اولش را پدر و مادر هنگام تولید بچه می برند و استفاده های بعدی هم که اجاره است و فروش.

تنها مورد نارضایتی در این کاسبی، دندان گردی برخی از خریداران است. هنگام خریدن و پول دادن، دو سال هم گارانتی می خواهند!

آنها می گویند ما از کجا مطمئن باشیم که این بچه خوب آموزش دیده و فوت و فن گدائی را کاملا یاد گرفته و می تواند سرمایه گذاری ما را جبران کند؟ و پدر و مادرها می گویند بچه هندوانه نیست که ما به شرط چاقو بفروشیم. همینه که هست، می خواهی وردار ببر ذلیل مرده را، نمی خواهی ولش کن همینجا تا ازگشنگی بمیره!

ایرانیها سالی ۵۰ میلیارد اسکناس را می جوند!

داشتم توی گوگل دنبال قیمت آدامس در ایران می گشتم، به مطلبی برخوردم که با حیرت تمامش را یک نفس خواندم : مافیای آدامس!

ما جوان های قدیم از مافیا فیلم های بزن و بکش و هنرپیشه گانی چون فرانک سیناترا را که می گفتند خودش نیز جزو مافیاست به خاطر می آوریم و اصلا نمی توانیم تصورش را بکنیم که برای آدامس، این جنس بی اهمیتی که چند دقیقه می جوی و می اندازیش دور هم مافیائی وجود داشته باشد.

گزارش سایت تابناک را که خواندم، فهمیدم چقدر از تمدن دور مانده ام! فهمیدم ایرانی ها سالی ۵۰ میلیارد تومان اسکناس را می جوند و می اندازند دور و توی دلم گفتم برای ۵۰ میلیارد تومان پول، انصافن می ارزد که آدم یک مافیا درست کند. مگه تشکیل مافیا چقدرخرج داره؟!

نکته جالب در این گزارشی که لینکش را برایتان گذاشته ام این است که گاه آدامس هائی را که تاریخ مصرف شان در حال اتمام است به ثمن بخس می خرند،کاغذش را عوض می کنند و به ده ها برابر قیمت خرید، می فروشند. شما هم آدامس می جوید؟ نوش جانتان!

مطالعات شکمی

در خبرها آمده بود که بیش از یکصد کتابفروشی در ایران تبدیل به پیتزا فروشی شده اند.

تصور می کنم به همین دلیل روی جعبه های پیتزا آگهی تبلیغاتی چاپ می کنند تا خریدار هنگام خوردن پیتزا، خود را با خواندن آگهی های جعبه سرگرم کند، از مطالعه دور نماند و غصه تعطیلی کتابفروشی را نخورد!

میوه هایتان را نصیحت کنید!

گرچه در بسیاری از موارد مسئولان مملکت با خشونت و تهدید با مردم حرف می زنند، اما در سیمای جمهوری اسلامی به مردم آموزش داده می شود با مواد خوراکی شان با زبان خوش صحبت کنند و به آنها انرژی مثبت بدهند تا زود فاسد نشوند.

نمایشنامه ای کوتاه

زن و شوهر در آشپزخانه مشغول نصیحت کردن گوشت و شیر و سبزی خوردنی هستند که تازه خریده اند.

زن شوهرش را صدا می کند: احمد جون فعلا پرتقال ها را ولشون کن. پرتقال بدون نصیحت هم یکی دو هفته رو خوب می ماند. اون گوشت لعنتی کیلوئی چهل هزار تومنی را نصیحت کن بلکه آدم بشه و یک کمی دوام بیاره.

شوهر: عزیز من توصیه خانم مجری در مورد پرتقال بود نه در مورد گوشت. سیصد گرم گوشت آبگوشتی که دیگه نصیحت کردن نداره. تازه مگر نمی خواهی امشب آبگوشت درست کنی بخوریم؟ چی بگم بهش؟ بگم وقتی انداختیمت توی دیزی زودتر بپز؟

­زن: من نمی دونم، ولی مگی ندیدی و نشنیدی که خانم مجری میگه انرژی مثبت دادن به خوراکی ها و میوه ها چه تاثیری داره؟ بهش بگو تو از همه گوشت هایی که تا حالا خریدیم بهتری، از چربی ها و آشغال هاش هم تعریف کن و یه جوری دمبش را بگذار توی بشقاب بلکه از سیصد گرم تبدیل بشه به یک کیلو!

اگر ایشالا این نصیحت ها نتیجه بده، ماه دیگه که حقوق گرفتی، نیم کیلو گوشت می خریم و آنقدر نصیحتش می کنیم و حرف های بامزه براش می زنیم که ری کنه و بشه دو کیلو که برای تمام ماه مان بس باشه!

مرد: خانم جان ری کردن مال برنجه نه گوشت. دو ساعت هم که وراجی کنم و باهاش حرف بزنم، از سیصد گرم بیشتر نمیشه. با وجود این چشم. باهاش حرف می زنم، قیمتش را بهش یادآوری می کنم، فیش حقوقم را هم میارم نشونش میدم، بلکه دلش به حالم بسوزه و زود تموم نشه، ولی تو هم اول به شیشه شیر انرژی مثبت بده و بگو زشته آدم روز به روز آبکی تر و گرونتر بشه. لعنتی امروز صد تومن گرونتر از دیروز شده بود.

زن: انرژی مثبت را واسه خراب نشدن میدن نه واسه ارزون شدن.

مرد: حالا تو بگو، شاید اثرکرد. دوتا کلام حرف زدن نه خرجی داره و نه ضرری. اصلا خیال کن داری با مریم خانم حرف می زنی. چطور می تونی با اون یک ساعت و نیم پرچانگی کنی؟

زن: چشم، بهش میگم ازش خواهش هم می کنم. تو هم اگر رسیدی سبزی خوردن ها را نصیحت کن که اینقدر زود زرد نشن. یک کیلو سبزی خریدی که به گفته خودت نصفش گِل بود و علف، اما تو رو خدا به زبون خوش باهاشون صحبت کن، بلکه حرفات روشون اثر کنه. درست مثل وقتی که پات را میندازی روی پات و با پری خانم درد دل می کنی، نه اونجوری که با من حرف می زنی که انگار خونه شاگردتم: این نون چیه خریدی، نصفش خمیره و نصفش سوخته است. این نخود لوبیاها چیه پول دادی پاش. پر از سنگ و آت و آشغاله …!

زن:(عصبانی) خودت چی؟ پاتو نذاشته توی خونه عوض سلام و علیک می پرسی ناهار چی داریم؟ … تو که میگی بیا گوشت و میوه هامون را نصیحت کنیم، بلکه آدم بشن، اول یک کمی خودت را نصیحت کن که با زنت بهتر برخورد کنی …دو ماه پیش بهت گفتم یک جفت دمپائی می خوام هنوز امروز و فردا می کنی.

مرد: (عصبانی) مگه همین دمپایی هات چشه؟ خیال می کنی من شب تا صبح اسکناس چاپ می کنم؟ بیشتر از این کار کنم؟

در همین موقع زنگ در صدا می کند. بچه کوچک شان از مدرسه برمی گردد و می پرسد مامان ناهارچی داریم؟

مامان: زهرمار…بذار پاتو بذاری تو خونه ….

بچه با دیدن چهره عصبانی پدر و مادرش حدس می زند که آنها دوباره دعوا کرده اند و شروع می کند به نصیحت کردن آنها: یه روز شد من از مدرسه برگردم و ببینم شما دو تا دعوا نکردین؟ باز هم باید نصیحت تون کنم و خواهش کنم با هم مهربان باشین…؟!

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.