شهروند ۱۱۸۰

فروغ فرخزاد یک شاعر بی زمان است که درک و دریافت عمیقی از انسان و هستی دارد. این دریافت نه فقط به طور اسرارآمیزی هر زن و مرد ایرانی را به او و اشعارش مرتبط کرده، بلکه با غیر ایرانیانی که امکان آشنایی با شعر او را پیدا کرده اند نیز به همین میزان تاثیر گذاشته است.

اولین آشنایی موثرم با شعر فروغ در ۹ سالگی ام بود. زمانی که در یکی از جشن های ویژه دبستانی از من خواسته شد که شعری از فروغ را دکلمه کنم . اولین جرقه هم هویتی و هم ذات پنداری با فروغ با خواندن آن شعر در من رخ داد. وقتی که با تمام موجودیتم به عنوان یک دختر ۹ ساله، مفهوم زندانی بودن را حس می کردم.

یکی از ویژگی های مهم شعر فروغ بیان حس زندانی بودن و اسارت انسان است.

شعرهای مجموعه “اسیر” تصویرگر شفاف و زلالی هستند از زندانی تنگ که دختران و زنان ایرانی در پشت دیوارهای بلندش اسیر بوده اند. من هرگز آن دیوارهای بلند آجری شهر زادگاهم را که انگار تا آسمان کشیده شده بودند، و مرا به حد جنون آمیز در تنگنا قرار می دادند، فراموش نمی کنم.

مجموعه “عصیان” فروغ مرا به انگیزش عصیان وادار کرد. و فروغ برایم چراغ راهنمایی شد امیدبخش . . . و نجات دهنده . . .

فروغ در هر دوره ی تاریکی از زندگیم حضور پیدا کرده و حضورش به من زندگی داده است. من به شعر فروغ همانگونه اعتقاد دارم که اکثر مردم به شعر حافظ . . .

بعدها وقتی که با آثار “الن سیکسو” تئوریست، فمینیست، نمایشنامه نویس و نویسنده برجسته فرانسوی آشنا شدم، متوجه شدم که فروغ بدون آنکه همچون الن سیکسو واضع تئوری “زبانِ تن نویسی” و “زنانه نویسی” باشد، تئوریستی بدون تئوری است که تئوری نانوشته اش را به زبان شعر اعلام کرده است. فروغ دو سال پیش از “الن سیکسو” به دنیا آمده است و گویی “سیکسو” ادامه دهنده و متبلور کننده بیان ناتمام فروغ بوده است. فروغ در گفت وگوها و مصاحبه هایش مرتبا از عوض کردن زبان، و دگرگونی در زبان سخن می گوید. برای خلق یک زبان آلترناتیو . . . زبان زنانه ای که بعد از تولد زن نوین شکوفا می شود. زنی که خودش را می نویسد، اندیشه ها، تمناهای ذهنی و تنانه اش را می نویسد. احساسات و تخیل نامتناهی و بکرش را جستجو و کشف می کند. و می کوشد ارتباط زلالش را با زنانی که پیوسته در طول قرون، زندانی قراردادها و قوانین مردسالارانه بوده اند، برقرار کند، و آنان را به چالش بکشد. زنی که می خواهد شایستگی ها و قابلیت هایش را بشناسد و بشناساند. زنی که تفاوت جنسیت را “شاعرانگی تفاوت جنسیت” می نامد و معتقد است که شعر حقیقی که از “تن” تراوش می کند، می تواند فرمی از یک حرکت باشد و آغازگر دگرگونی . . . یک دگرگونی در بنیان و اساس شالوده یک جامعه و حتی یک حکومت. او به استراتژی های زبانی و فرهنگی جامعه که جسم و اندیشه زنانه را تحت استیلا و کنترل خود قرار داده، به شدت حمله می کند.

فروغ در سه مجموعه اشعار اولیه اش، “اسیر”، “دیوار” و “عصیان” نه فقط حملات جسورانه و عصیانی اش را علیه سالاری و قدرت مداری جامعه مردانه ابراز می دارد، بلکه با بیانی صادقانه و بی پروا از دینامیسم تمناها و آوازهای پرشور جسم سخن می گوید. این نوع زبان و بیان در قلمرو جامعه ایرانی، نتایج تلخ و ویرانگرایانه ای برای فروغ داشته است. به طوری که فروغ با دریافت این حقیقت که در این مبارزه تنهاست، مجبور بوده است بر فراز قتلگاه خود، به تنهایی با ضربات و حملات گوناگون مقابله کند.

فروغ در ۲۰ سالگی در نامه ای برای یکی از مجلات می نویسد:

“می دانم این راهی که من می روم در محیط فعلی و اجتماع فعلی خیلی سر و صدا کرده و مخالفان زیادی برای خودم درست کرده ام، ولی من عقیده دارم بالاخره باید سدها شکسته شوند. یک نفر باید این راه را می رفت و من چون در خودم این شهامت و گذشت را می بینم، پیشقدم شدم.”

درباره زبان زنانه فروغ و انقلاب او در شعر، و تولد دوباره زن مقالات بسیاری نوشته شده است، اما در مقطع کنونی از تاریخ، که جهان با اتفاقات پی در پی غیرمترقبه روبروست، وجوه دیگری از شعر فروغ منطبق با حرکتها و تغییرات زمان، بارز شده است. وجوهی که نشان دهنده ی بی زمانی و همه زمانی شعر فروغ است. در رویارویی با هر حادثه ای در روز، در هر کجای جهان که باشیم، ناگهان تکیه هایی از شعر فروغ در ذهنمان جرقه می زند و ناخودآگاه بر زبانمان می آید.

در اینجا دیدگاه فروغ را به هستی و ارتباط شعر او را با ویژگیهای جهان امروز فهرست وار عنوان می کنم.

۱ـ فروغ به عنوان حامی سلامتی طبیعت و محیط زیست.

۲ـ دیدگاه او درباره ی سقوط ارزشها و پرنسیپ های انسانی و نزول انسان به ابتذال.

۳ـ دیدگاه او درباره ی جنگ، غلبه ی تروریسم، از دست رفتگی امنیت فیزیکی و روانی زندگی بشر.

۴ـ تطابق دیدگاه او درباره ی تنهایی بشر با نقصان ارتباطات حقیقی بشری در دوران پیشرفت های تکنولوژیکی و کامپیوتری در زمان گسترش شبکه های ارتباطات بشری.

۵ـ دیدگاه او درباره ی استحاله ی مداوم انسان برای کامل تر شدن.


فروغ مدافعی خالص برای سلامت محیط زیست بشر است. او پیوسته آغوش مادرانه اش را بر روی طبیعت باز کرده است. او گویی به آنچه که در جهان امروز رخ می دهد، به استثمار مرگبار طبیعت و منابع طبیعی برای اشاعه مصرف گرایی توسط صاحبان سرمایه که تمامی ابزارهای قدرت را در دست دارند، آگاه بوده است؛کسانی که خون زمین را وحشیانه از تنش بیرون می کشند، جسم زنانه زمین را مداوما مورد تجاوز قرار می دهند، ویرانش می کنند، و به زباله تبدیلش می کنند.

“آیا زمین که زیر پای تو می لرزد،

تنها تر از تو نیست؟”

فروغ معتقد است که با ارتباط احترام آمیز و سالم با طبیعت، و با تمام المان های پیرامونی زمین است که انسان شکفته و بارور می شود.

“دستهایم را در باغچه می کارم،

سبز خواهم شد، می دانم، می دانم، می دانم.”

و یا

“من خوشه های نارس گندم را

به زیر پستان می گیرم و شیر می دهم.”

اما در همان زمان او ناگهان صدای وزش تاریکی و غارت را می شنود.

“گوش کن، وزش ظلمت را می شنوی؟”

به راستی ما در دورانی تیره و تار زندگی می کنیم که گردانندگان جهان ـ یک گروه کوچک ـ با کارگردانی نمایشنامه هایی پر از لاف و گزاف، پر از دروغ و تزویر، پر از وحشت و ترور، جهان را به صحنه تئاتری کشانده اند که نتایج چنین نمایش هایی جز تحمیق مردم چیز دیگری نیست. که نتایج آن سقوط معنویت و انسانیت است. زوال ارزش ها و فروپاشی ایده های زندگی بخش است.

“چه می تواند باشد مرداب،

چه می تواند باشد

جز جای تخم ریزی حشرات فاسد”

و یا

“و سوسک . . . آه وقتی که سوسک سخن می گوید،

چرا توقف کنم؟”

و یا

“من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که همچنان که ترا می بوسند

در ذهن خود طناب دار ترا می بافند”

فروغ در توصیف چنین جهانی به طور تمثیلی می گوید:

“و آنگاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین ها رفت.”

. . .

“در غارهای تنهایی

بیهودگی به دنیا آمد

خون بوی بنگ و افیون می داد

زنهای باردار

نوزادهای بی سر زاییدند

و گاهواره ها از شرم

به گورها پناه آوردند.”

فروغ در تفسیر شعر “آیه های زمینی” می گوید: “. . . مجموع این شعر توصیف فضایی است که آدم ها در آن زندگی می کنند. فضایی که آدم ها را به طرف زشتی، بیهودگی، و جنایت می کشد.” فضایی که کودکان در کیف مدرسه شان به جای قلم و دفتر و کتاب، بمب حمل می کنند.

برای فروغ “کلمات” اهمیت بسیار زیادی دارند. و هر کلمه و یا شئی ای روحیه خاص خودش را دارد.

فروغ می گوید:”به من چه که تا به حال هیچ شاعر فارسی زبان مثلا کلمه “انفجار” را در شعرش نیاورده است. من از صبح تا شب به هر طرف که نگاه می کنم می بینم چیزی دارد منفجر می شود. من وقتی می خواهم شعر بگویم، دیگر به خودم که نمی توانم خیانت کنم.”

تمام روز از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید

و منفجر شدن

همسایه های ما همه در خاک باغچه شان به جای گل

خمپاره و مسلسل می کارند

همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشی شان

سرپوش می گذارند

و حوض های کاشی بی آنکه خود بخواهند،

انبارهای مخفی باروتند.

و بچه های کوچک ما

کیفهای مدرسه شان را از بمب های کوچک

پر کرده اند.

یکی از مهمترین مشکلات جامعه کنونی جهان، عدم ارتباطات عمیق میان مردم است، در زمانه ای که رسانه ها و ابزارهای ارتباطی به طور وسیعی گسترده شده اند، اما مردم روز به روز تنهاتر و گوشه گیرتر می شوند. آیا این انزوا به خاطر عدم اعتماد است؟ به خاطر کمبود لمس است؟ به خاطر کمبود زبان مشترک است؟ یا کمبود شنیدن، تامل کردن و شنیده شدن؟

ما با پدیده ی گسترده ی از خودبیگانگی روبرو شده ایم. وقتی که افکار، ایده ها، احساسات، عشق، سکسوالیته، محرمیت ها، در روند کالایی شدن انسان حرکت می کنند، وقتی که انسان به “کالایی” جهت فروش و مبادله تجارتی تبدیل شده است، شعر فروغ معنا پیدا می کند:

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را به پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغها رابطه تاریکند

در جهان امروز که اندیشه ها و قوانین سنتی پیشین دوباره زنده شده اند، فروغ بربریت گنجانده شده در تاروپود تمدن امروز را برملا می کند. این صدا و بیان، هم در فیلم “خانه سیاه است” و هم در شعر “ای مرز پرگهر” منعکس است. وی از جذام قوانینی صحبت می کند که گوشت تن سالم و نیرومند جوامع را از درون می خورد و از بین می برد. این قوانین، قوانینی هستند در ویران کردن آزادی و استقلال زنان در جوامع مردسالار که نتایج آن خشونت کامل، قتل های ناموسی، شکنجه، ترور، قطع اعضای بدن و سنگسار زنان است. آیا سنگسار “دعا خلیل آسواد” را در کردستان عراق به یاد می آورید؟ و سنگسار سمیه دختر ۱۴ ساله توسط پدرش در بلوچستان؟

زیستن در دنیایی مملو از نابرابری و خشونت، فروغ را “متعهد” کرده است که به زیستن “متعهد” باشد.

“مرا تبار خون گلها به زیستن متعهد کرده است

تبارخونی گلها می دانید؟”

و یا

“ای دوست، ای برادر، ای همخون،

وقتی به ماه رسیدی،

تاریخ قتل عام گل ها را بنویس ”

و یا

“من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم

و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ای است

که او را در دفتری به سنجاقی، مصلوب کرده بودند.”

فروغ اما مرتباً از عشق و روشنی و شکفتن و پیوستن و یگانگی می گوید، از استحاله شدن متداوم انسان. در نامه ای به احمدرضا احمدی می نویسد:

“آدم وقتی خودش را در جریان زندگی بگذارد، هر روز استحاله ای در او صورت می گیرد و این استحاله است که انسان را لحظه به لحظه و روز به روز می سازد و وسعت می دهد.”

فروغ می گوید:

“وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود،

هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری،

دریافتم که باید باید باید

دیوانه وار دوست بدارم.”