از اینجا، از آنجا، از هر جا /۵۹
یک
در کوچه باغ های شمیران، باغچه های پر صفا و زیبایی وجود دارد که تفرج گاه اهل دل و انسان های عاشق است. یک بار در این کوچه های پرپیچ و خم و در مسیر جویباری که به سرعت روان بود گم شدم و سر از بن بستی درآوردم که بی اختیار دل را به داخل خود کشید و پایم از حرکت باز ایستاد. نگاهم به در فلزی طوسی رنگ با شیشه های کوچک رنگی افتاد. دکمه زنگ قدیمی را به صدا درآوردم. پیرزنی با صدای آهسته از داخل محوطۀ پشت در جواب داد: “کی هستی؟” گفتم: “بی نوایی راه گم کرده، به دنبال آشنایان خود می گردم.” فکر کرد من هم مزاحمی هستم که روزی چند بار بر این دکمه فشار می دهند و او را عصبانی می کنند.
مدتی صبر کردم و بار دیگر دکمه را فشار دادم. این بار وقتی پیرزن پرسید کی هستی، گفتم: “شب جمعه است، آمده ام به زیارت اهل قبور، مادر جان لطفاً در را باز کن.” قفل در با صدای بلند باز شد و من به داخل حیاط رفتم. آنجا “گورستان ظهیر الدوله” بود. جایی که خانقاه میرزا علی خان دولو قاجار ملقب به ظهیرالدوله فرزند محمد ناصر خان وزیر دربار و داماد ناصرالدین شاه بود و اینک نه تنها آرامگاه اوست، بلکه محلی است که آرامش بخش دل های بی قرار و جان های مشتاق است. حدود یکصد تن از دراویش، شاعران، موسیقی دانان، خوانندگان و بزرگان لشکری و کشوری در آنجا آرمیده اند. جایی که خاطرات تاریخ معاصر ایران در آن مدفون است. محلی که انسان های عاشق و بیقرار را در خود جا داده است. دل در این گورستان نمی گیرد. انسان وقتی وارد آن می شود گذشت زمان را حس نمی کند و اگر داد و فریاد پیرزن سرایدار نباشد، هیچ کس از محوطه آنجا بیرون نمی رود.
در این گورستان قمرالملوک وزیری آرمیده است که تواناترین خواننده زن ایرانی بود. آدم با دیدن گور او، یاد صدای لطیف و آرامش بخش وی و دستگاه های گرامافون قدیمی می افتد. روح اله خالقی موسیقی دان بزرگ ایرانی یکی دیگر از مأواگزیدگان این گورستان است. در شمالی ترین نقطه در فضای باز ملک الشعرای بهار خوابیده است که گویی هنوز صدایش به گوش می رسد که می گوید:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
آن طرف تر مرتضی خان محجوبی آرمیده که هنوز نغمه های دلنشین پیانوی او، دل را زیر و رو می کند. کمی وسط تر ایرج میرزا حضور دارد، شاعر خوش سخن و خوش بیان که این روزها دیوان اشعارش را باید به طور زیراکسی از دستفروش های دوره گرد روبروی دانشگاه تهران خرید. همان کسی که روی قبرش نوشته:
ای نکویان که در این دنیائید
یا از این بعد به دنیا آئید
اینکه خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
اما در این سیر و گشت، دل آدم یک دفعه فرو می ریزد، چون ناگهان توجهش به گوری جلب می شود که روی آن پر از شاخه های گل است. این آرامگاه فروغ فرخزاد است. هر کسی دلش می خواهد ساعت ها در کنار فروغ بنشیند و با او درددل کند و هزار بار در این دنیای تنهایی و بی کسی شعر روی سنگ قبرش را زمزمه کند که:
“من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی….”
سرگرم دیدن این همه عزیزانم هستم، دنبال گم شدگان خودم می گردم. تازه دل و روح سرکشم دارد آرام می گیرد که پیرزن با نگاه های عجیب و غریبش به سراغم می آید و می گوید: “وقتتان تمام شده، هوا رو به تاریکی می رود، باید گورستان را ترک کنید.” در اینجا هیچ منطقی جز زبان خوش و برخورد پر محبت با او، سازگار نیست. از او تقاضا می کنم تا چند لحظه دیگر در آنجا بمانم، ولی وقتی که به او می گویم اهل قلم و کتاب هستم و گم شدگان خودم را در اینجا می جویم، کمی با من کنار می آید. از او قول می گیرم که چند شب جمعه دیگر مرا به گورستان راه دهد.
نمی دانستم چکنم، مثل دیوانه ها به دنبال سنگ قبرها افتادم. فقط توانستم در آن هوای نیمه تاریک این اسامی را یادداشت کنم: ملک الشعرای بهار، ایرج میرزا، رشید یاسمی، رهی معیری، دکتر محمد حسین لقمان ادهم، محمد مسعود، ابوالحسن صبا، روح اله خالقی، فروغ فرخزاد، قمرالملوک وزیری، استاد حسین تهرانی، برادران محجوبی، داریوش رفیعی، حبیب اله سماعی، حسن تقی زاده، درویش خان، صبحی مهتدی، غلامحسین درویش خان، حسین یاحقی، مشیر همایون، نورعلی خان برومند، عزیزاله حاتمی، مجید آهی، اسماعیل مرزبان، مهدی فرخ، علی اصغر زرین کفش، ارسلان خلعت بری، فضایل تدین، جهانبخت توفیق و افراد دیگری که فرصت نشد اسامی آنها را بنویسم.
هر چند دلم نمی خواست از آنجا بیرون بیایم ولی این بار دیگر حریف پیرزن سرایدار نشدم و به اجبار آنجا را ترک کردم. در مسیری که به منزل می رفتم، اسامی این همه افرادی که در تاریخ معاصر وطنم نقش های اساسی داشتند، مثل یک فیلم سینمایی در جلوی چشمانم حرکت می کردند. تنها خوشحالی من آن بود که از پیرزن قول گرفته بودم، شب های جمعه بدون سر و صدا به آنجا بروم و بیشتر بمانم.
نمی دانم آن هفته چگونه گذشت. بعدازظهر پنجشنبه با یک جعبه شیرینی به پشت در رفتم و زنگ در را به صدا درآوردم. تا گفتم همان کسی هستم که هفته قبل به من قول دادی که شب های جمعه به اینجا بیایم، دیدم بعد از چند دقیقه خود پیرزن پشت در آمد و آن را باز کرد. سلام کردم، نگاهی به داخل کوچه انداخت و مرا به داخل راه داد. جعبه شیرینی را به دستش دادم. لبخندی به لب هایش نشست. دلم به شوق افتاد که بالاخره کار خودم را کردم. مدت ها هر شب جمعه کارم این بود که به اتفاق همسرم به آنجا می رفتیم و بر سر گور عزیزانمان می نشستیم و خاطرات گذشته و تاریخ معاصر کشورمان را از نزدیک می دیدیم، تا این که من تهران را ترک کردم. اینک به یاد آن گورستان پر صفای داخل باغی به پهناوری تاریخ شعر و ادب پارسی قصد دارم، به حضور این عزیزانی که در دل خاک آنجا آرمیده اند، سری بزنیم و با هم مدتی با آنها به گفتگو بنشینیم…
ادامه دارد
تعجب از نبوغ آقازاده ها
پادشاهی پسرش را به استادی سپرد تا علم رمل (طالع بینی) بیاموزد. پس از مدتی تحصیل علم رمل و اسطرلاب (وسیله رصد نجوم)، شاه روزی پسرش را احضار کرد تا او را در فنی که فرا گرفته است، امتحان کند. همه اطرافیان شاه و رجال دربار جمع شدند. شاه انگشتری خود را در مشت پنهان کرد و از پسر پرسید: بر اساس علمی که آموخته ای باید جواب بدهی که چه چیزی را من در مشت پنهان کرده ام؟ پسر، اسباب رمل و اسطرلاب خود را با دقت تمام به کار انداخت و گفت:
از جنس معادن است.
پادشاه او را تحسین کرد و گفت: توضیح بیشتری بده! شاهزاده گفت: دایره شکل است. شاه او را آفرین کرد و گفت: خوب درس خوانده ای، توضیح بیشتری بده! شاهزاده گفت: وسطش هم دایره وار خالی است. شاه گفت: هزار آفرین! حالا توضیح بده ببینم که دقیقاً چه چیزی در مشت من است. پسر در فکر فرو رفت و گفت: باید آسیا سنگی باشد که وسط آن را سوراخ کرده باشند.
“فیه مافیه با بازنویسی ـ مولوی”
مولوی پس از مرگ
ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانِبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
ترا خرپشته ام رقصان نماید
میا بی دف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
زنخ بربسته و در گور خفته
دهان افیون و نقل یار خاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان
ز هر کاری به لابد کار زاید
مرا حق از می عشق آفریده است
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو، از می به جز مستی چه آید؟
به برج روح شمس الدین تبریز
بپرد روح من یک دم نپاید
“دیوان شمس ـ مولوی”
اخبار کتاب و تازه های نشر
*متاسفانه جامعه فرهنگی کشورمان ایران در روزهای اخیر یکی از پژوهشگران خستگی ناپذیر عرصه ایران شناسی را از دست داد. زنده یاد استاد دکتر منوچهر ستوده، با یکصد و سه سال عمر پر برکت که نود سال آن در پژوهش و نگارش گذشت در روز جمعه بیستم فروردین ماه ۱۳۹۵ به دیار باقی رفت. او صاحب ۵۲ جلد کتاب و حدود سیصد مقاله تحقیقی است که همه آنها در نوع خود مرجعی ارزشمند برای ایران پژوهی است. او پژوهشگری میدانی بود که به همراه دوست دیرینش زنده یاد دکتر ایرج افشار یزدی به اکثر نقاط ایران سفر کرد و حاصل پژوهش های ایران شناسی اش را به نگارش درآورد. این دو استاد فقید را باید بنیان گذاران مطالعات نوین ایرانشناسی دانست. تشییع پیکر او در حالی در سلمان شهر مازندران صورت گرفت که مراسم از حضور چهره های سرشناس ادب و فرهنگ و تاریخ خالی بود ولی مردم شهر و معلم های قدیمی این ناحیه این استاد بزرگ را تنها نگذاشتند. او در کنار محمود کیا و جمشید جوانشیر که چهره های شناخته شده فرهنگی بودند به خاک سپرده شد.
از کتاب های برجسته این استاد می توان به “از آستارا تا استرآباد” و “جغرافیای تاریخی شمیران” اشاره کرد.
روانش شاد و راهش پر رهرو باد.
*مجموعه اشعار “تی. اس. الیوت” با ترجمه بهروز شادلو، در شمارگان ۵۰۰ نسخه و با قیمت ۱۳۵۰۰ تومان از سوی انتشارات بوتیمار منتشر شد. الیوت، شاعر، نمایشنامه نویس، منتقد ادبی و ویراستار آمریکایی ـ بریتانیایی، رهبر جنبش نوسازی شعر و شاعری به شمار می رود. او با سبک شعری خود زندگی دوباره ای به شعر انگلیسی بخشید و با انتشار “چهار کوارتت” برترین شاعر انگلیسی زبان در روزگار خود بود که سرانجام برنده جایزه ادبیات نوبل شد.
*کتاب “مردم در سیاست ایران” که توسط یرواند آبراهامیان به نگارش درآمده و توسط بهرنگ رجبی در ۱۸۹ صفحه و شمارگان یکهزار و پانصد نسخه و بهای ۱۴ هزار تومان از سوی انتشارات چشمه به بازار عرضه شده است، پر فروش ترین کتاب تاریخی بوده که حساسیت هایی را هم ایجاد کرده است. موضوع محوری پژوهش های یرواند آبراهامیان در این کتاب تغییر و تحولاتی است که نه از گذر گفتگوها و بده بستان های سیاست مداران حرفه ای پشت درهای بسته، بلکه به واسطه حضور مردم در خیابان یا همبستگی اصناف و جمعیت ها برای رسیدن به خواسته های جمعی به دست آمده است. این کتاب در حقیقت از پنج مقاله تحقیقی با عناوین زیر تشکیل شده است: “نقش جمعیت های مردمی در انقلاب مشروطه ایران”، “نقش جمعیت های مردمی در سیاست ایران ۱۳۳۲ ـ ۱۲۸۵″، “نقش جمعیت های مردمی در انقلاب ایران”، “کمونیسم و مسئله اشتراک در ایران: حزب توده و فرقه دموکرات” و “شکل گیری پرولتاریا در ایران مدرن، ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰”.
علاقمندان به تهیه این کتاب ها می توانند برای سفارش به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد در تورنتو مراجعه کنند.
تفکر هفته
انسان موجودی اجتماعی است. او نمی تواند مانند جزیره ای فرورفته در خود باشد و جدای از دیگران گوشه انزوا برگزیند. اجتماع و افراد خانواده اهمیت ویژه ای برای انسان دارند. روابط انسان ها با یکدیگر ریشه در پیدایش انسان بر روی زمین دارد. رشد و تعالی یک فرد به دو عامل بستگی دارد: ۱ـ حمایتی که از او می شود، ۲ ـ فعالیت او و تأثیر متقابل محیط و فضای اجتماعی که در آن زندگی می کند. بقای فرد و جامعه ای که او بدان تعلق دارد، به ساختار آن بستگی دارد. روابط اجتماعی سالم بین انسان ها، جامعه را به سوی رستگاری هدایت می کند. به عبارت دیگر بشر به زندگی اجتماعی نیاز دارد، زیرا یک فرد قادر نیست به تنهایی و بدون مدد دیگران مایحتاج خود را برآورده کند. بدیهی است اجتماعی بودن و در کنار یکدیگر زندگی کردن تابع اصول و قواعدی است که افراد باید آن را رعایت کنند. جایگاه افراد یک جامعه بر اساس نظم سازگار برتری و فروتری تعیین شده است. انتظار می رود که یک یک افراد جامعه طبق قواعد رفتاری که مناسب حال آنهاست وظیفه ای را که به آنها محول شده است به نحو احسن انجام دهند و بر اساس موقعیت به وظایف اجتماعی خود پای بند باشند. افراد به لحاظ فکری و جسمانی یکسان خلق نشده اند. به همین دلیل در مشاغل مختلف یا جایگاه های نابرابر به خدمت گمارده می شوند که نیاز یک جامعه معمولی است. بنابراین همواره سعی کنید موقعیت و جایگاه خودتان را در جامعه، محیط کار و حتی خانواده بشناسید و بر اساس قوانین جاری رفتار درست و عقلانی داشته باشید تا هم از کار خود راضی باشید و هم از زندگی لذت ببرید.
ملانصرالدین در تورنتو
اگر چه خواب دیدن نتیجه تعامل رفتاری انسان در بیداری است ولی گاهی اوقات تا اندازه ای هم به بعضی از واقعیات نزدیک است و همین تشابه است که این ذهنیت را در انسان ها به وجود می آورد که به تعبیر خواب بپردازند و از این طریق برای استفاده مادی و معنوی از انسان ها، دکانی باز کنند. در رابطه با این مصداق چند شب پیش خواب دیدم در همین شهر تورنتوی بزرگ و زیبا که ما در آن زندگی می کنیم محلی بر پا شده است برای انجام کارهای فرهنگی و اجتماعی و در یک جلسه شعرخوانی در حدود یکهزار انسان فرهیخته و با کلاس جمع شده اند. من هم وارد آن سالن مجلل شدم، اول باورم نمی شد که در یک چنین جلسه ای که طرفداران واقعی آن کمتر از یکصد نفرند، یک چنین جمعیتی، گرد آیند ولی بعداً که بیدار شدم دیدم این مشاهده در عالم خواب و رویا بود. بگذریم آنچه که مهم بود این بود که حضرت ملانصرالدین در این جمع با صدایی رسا و گویا به خواندن اشعاری مشغول بود که بیان مجدد آن برای شما چه به زبان مطایبه و چه جد، خالی از لطف نیست:
اندر حکایت لیست بزرگان پاناما
بنی آدم سراسر ز یک گوهرند
به هنگام دزدی به یک باورند
کنند جیب خود پر ز پول آن همه
خیال کرده اند مردم هستند رمه
بدزدند همه این از آن آن از این
جهان تا که بوده، همی بوده این
سیاستمداران در این صف جلوی همه
نشستند همی با وقار یک تنه
نگاهی به لیست بلند پاناما کنید
اگر نامتان بود زود حاشا کنید
نمی دانم این عشق مکنت ز چیست؟
که انسان چرا باید این گونه زیست؟
کجا رفت آن شور و هستی و حال
که دیگر نمانده کسی را مجال
سراسر بود گیتی در کام جنگ
که از جنگ دارد انسان ننگ
کسی فکر انسان بیچاره نیست
برای نجاتش ره و چاره چیست؟
جوامع رها گشته بی سرپرست
همه غرق محنت ز بالا و پست
همی باید ترسید از این پوتین
که نه فهم دارد او و نه دین
مدارش اگر اتصال کوتاه کند
جهان نابود چون نقشه راه کند
چو در عالم خودفریبی است گم
جهان را کند زیر و رو با اتم
* حسن گل محمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی دانشگاه در ایران بوده و ده ها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است.
golmohammadihassan@yahoo.com