کدام پل؟

 

 

دختران شهر

 

به روستا فکر می‌کنند

دختران روستا

 

در آرزوی شهر می‌میرند

 

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می‌کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

 

می‌میرند

 

کدام پل

در کجای جهان

 

شکسته است

 

که هیچکس به خانه اش نمی رسد؟

**************

مادونِ قرمز

 

می ترسانَدَم قطار،

وقتی که راه می افتد

و این همه آدم را

از آن همه جدا می کند

حالا نوبت باد است

بیاید،

چند دستمالِ خیسِ مچاله شده

و یک کلاهِ جامانده در ایستگاه را

بردارد، ببرد

بعد شب می آید

با کلاهی که باد برده بود،

آن را

بر ایستگاه می گذارد به شعبده،

ادامه ی شعر تاریک می شود…

از این جا

با دوربین مادون قرمز ببینید:

چند مرد، یک زن

که رفته بودند با قطار،

نرفته اند…

دستمالی را که باد برده بود

نبرده است

اصلاً ریل

کمی آن طرف تر تمام شده

و این قطارِ زنگ زده

انگار سال هاست

همان جا ایستاده است

مسافرانش

حرف می زنند

قهوه می خورند

می خندند

و طوری به ساعت هایشان نگاه می کنند

که انگار نمی بینند

عقربه به استخوان شان رسیده است

 

****************

 

 

چه غمگنانه است

ایستاده‌ام

 

در اتوبوس

 

چشم در چشم‌های نگفتنی‌اش

 

یک نفر گفت:

«آقا

جای خالی

 

بفرمایید»

 

چه غمگنانه است

وقتی در باران

 

به تو چتر تعارف کنند

 

 

**************

 

 

دو سال

 

دو سال است که می‌دانم

بی‌قراری چیست

درد چیست

 

مهربانی چیست

 

دو سال است که می‌دانم

آواز چیست

 

راز چیست

 

چشم‌های تو شناسنامه مرا عوض کردند

 

امروز من دو ساله می‌شوم

 

 

**************

 

 

 

خواب

 

حالا که رفته‌ای، بیا

بیا برویم

بعد مرگت قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

 

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

 

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت بزنم کنار

بعد

 

موهایت را از روی لب‌هایت…

 

لعنتی

 

دستم از خواب بیرون مانده است

****************

 

 

آواز مه

 

 

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

 

بلیت قطار را پاره ‌می‌کنم

 

و با آخرین گله‌ گوزن‌ها

به خانه برمی‌گردم

آن‌قدر شاعرم

 

که شاخ‌هایم شکوفه داده است

و آوازم

 

 

چون مهی بر دریاچه می‌گذرد:

شلیک هر گلوله خشمی است

 

که از تفنگ کم می‌شود

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

 

تا تو مهربان‌تر شوی