sarafraz-S

بوسه بر عصب بیدار عنوان کاتالوگی است که با قطع بزرگ در ۱۱۴ صفحه و کیفیتی خوب به زبان آلمانی و فارسی از سوی نشر گردون در برلین منتشر شده است

 

نمونه ای از آثار نقاشی داوود سرفراز

همراه با چند نقد و مصاحبه به زبان آلمانی

 

بوسه بر عصب بیدار عنوان کاتالوگی است که با قطع بزرگ در ۱۱۴ صفحه و کیفیتی خوب به زبان آلمانی و فارسی از سوی نشر گردون در برلین منتشر شده است. این کتاب حدود ۶۰ طرح و نقاشی داود سرفراز، نقاش ایرانی ساکن غرب آلمان، را در بر می گیرد و با چند نقد و یک مصاحبه به زبان آلمانی همراه است.

نقاشی های منتشر شده در این کتاب در واقع گزیده ای است از صدها تابلوی داود سرفراز که ظرف حدود ۴۰ سال گذشته خلق شده اند.

سرفراز در سال ۱۹۵۴ در تهران متولد شده، در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل کرده و از ۳۰ سال پیش در آلمان زندگی می کند. او در ایران و آلمان تاکنون در نمایشگاه های گروهی و فردی متعددی شرکت کرده و نمایشگاه های فردی اش در سال های اخیر با استقبال گرم شهروندان آلمانی روبرو شده است. آخرین نمایشگاه او، پائیز سال گذشته در گالری “تورهاوز” شهر دورتموند به وسیله شهردار گشایش یافت.

داود سرفراز آزادی را جانمایه هنر می داند. او، توانسته است با استفاده از عناصر شرقی و ایرانی در زبان تصویری نقاشی مدرن اروپایی، میان دو فرهنگ پل بزند و این یکی از دلایل استقبال آلمانی ها از کارهای او است. “راینر نولتنیوس” منتقد هنر آلمانی درباره کارهای سرفراز می نویسد:”گوته پس از آشنایی با شعر فارسی دیوان شرقی و غربی را نوشت. درباره داوود سرفراز می توان گفت که او یک دیوان شرقی و غربی را نقاشی کرده است. این کتاب (بوسه بر عصب بیدار) در زمانی منتشر می شود که کشورهای اسلامی خاور نزدیک و مردم آن ها به عنوان دگماتیسم، اعمال خشونت، عملیات انتحاری و جنگ های خانگی و بیش از همه ناتوانی از دیالوگ با سایر فرهنگ ها پیش داوری می شوند. جای خوشبختی است که در برابر گوته که در قرن نوزدهم با شوق بسیار به سراغ شعر فارسی و به ویژه حافظ رفت، اکنون در قرن بیست و یکم، یک هنرمند ایرانی بدون آن که ریشه های خودش را انکار کند، به سبک خود، هنر مدرن غرب را از آن خود کرده و به این وسیله سنتزی میان شرق و غرب یافته است”.

sarafraz-1

سرفراز آزادی را جانمایه هنر می داند

رویائی و بوسه بر عصب بیدار

عنوان کتاب “بوسه بر عصب بیدار” از یک شعر یدالله رویائی گرفته شده است. رویائی که همشهری داود سرفراز و زاده حاشیه کویر است، درباره این کتاب نوشته:”…بسیاری از اثرهای داود را آن هایی بهتر می شناسند که محیط کودکی او را بهتر می شناسند: دهکده های کویری را، امروان را، قهاب را…این اثرها اثر از همان جاها گرفته اند. از همان زندگی ها. نقاش هم مدام با اثرش در همان زندگی ها زندگی می کند. به بوم سفید هم که نگاه کند به پشت سرش نگاه می کند. عقب عقب می رود تا بهتر نگاه کند. غرق همان جاها، جاهائی پر از فاصله و سمت و مسافت، اسپاس و اسپاسمان. اداره شان اگر نکند، گمشان می کند، گمشان می شود. پس عقب عقب می رود تا بهتر نگاهشان کند و اثر از پشت به او نگاه می کند و او همان جا در هوای اثر می ماند. من او را اینطور دیدم. داود همیشه در همان هواها نفس می کشد. جایی در هوا، به محض آن که بال نزند می افتد. پس تا نیفتد، بوسه بر عصب بیدار می زند، بال می زند”.

یک مصاحبه خواندنی

مصاحبه خانم دکتر هلگا یانسن فیلسوف و هنرشناس مقیم دورتموند با داوود سرفراز از بخش های قابل تامل کتاب بوسه بر عصب بیدار است. در این مصاحبه، سرفراز با بیان دیدگاه های خود درباره هنر، همان را ثابت می کند که دکتر راینر نولتنیوس درباره او نوشته است: “…بدون آن که ریشه های خود را انکار کند، هنر مدرن غرب را از آن خود کرده و به این وسیله سنتزی میان شرق و غرب یافته است.”

ترجمه فارسی این گفت و گو را در اینجا می خوانیدdavood-sarfaraz:

دکتر هلگا یانسن: شما می خواهید چه تاثیری بر آنهایی که کارهایتان را می بینند، بگذارید؟

داوود سرفراز: نخستین هدف من، رسیدن به خودم از طریق هنر است. من اگر واقعا به عصب بیدار مرکز شخصیت خودم برسم، آنوقت نسبتا مطمئن خواهم بود که در هر حال با بینندگان تابلوهایم ارتباط برقرار می کنم. در زبان فارسی ضرب المثلی هست که می گوید:”آنچه از دل برآید بر دل می نشیند”.

* باید چه اتفاقی بیافتد تا شما بتوانید نقاشی کنید؟

– برای نقاشی آدم باید بتواند از روزمرگی فاصله بگیرد. نخستین پله به گرم کردن بدن یک ورزشکار می ماند. آدم خودش را به صورت یک موجود درحال حرکت می بیند. می تواند به گذشته سفر کند و به یادواره های گوناگون برسد. آدم به صورت خودکار با همه چیزهایی که در زندگی روزمره تجربه کرده، در ارتباط قرار می گیرد. پله دوم به معنای آغاز آزادی است. آدم می تواند افکاری را که با خودش هم رای نیستند، پس بزند. او جسم و روح و افکار و احساسات خودش را تجربه می کند. انسان صدای خودش، فردیت خودش و این واقعیت را می شناسد که میان میلیاردها انسان چیزی دارد که دیگران از آن برخوردار نیستند.

* این تجربه آزادی است که به شما توان نقاشی می دهد؟

– به نظر من هسته اصلی نقاشی و هنر به طور عام تجربه کردن آزادی است. برای من این به معنای آغاز کردن در خلاء است. آنجا نه تصوری هست و نه افکاری و نه زندان اطلاعات و عناصر تصویری. من ضمنا نمی خواهم بکشم، بلکه مایلم کشیده بشوم. رنگ ها را روی هم می ریزم و این زندگی روی هم و کنار هم رنگ ها را، به عنوان شاهد دنبال می کنم، نه به عنوان نقاشی که نگاه می کند تا ببیند چگونه رشد می کند. هر تکه از رنگ، برای خودش چیزی روحی دارد. بله، روح می خواهد ( در این رنگ ها) حمام کند، مثل جسم در آب.

* اما یک اثر چگونه از این نقطه های آغازین خلق می شود؟

– وقتی آدم چیزی، عنصری یا فیگوری را کشف می کند که با درون خودش سروکار دارد، ضرورت بیان را حس می کند، زیرا انسان آزادی مطلق را برای رسیدن به یک نتیجه عینی حس می کند. ابتدا فراموشی و بعد مجسم کردن. یک هنرمند مثل ققنوسی است که از میان خاکستر سر برمی کشد.

* بارها تاکید کرده اید که “بیگانه بودن” از نظر شما جایگاه مهمی در هنر دارد.

– اگر آدم از اول بخواهد بدون قید و شرط یک ایده و تصور جاافتاده را در نقاشی تحقق ببخشد، به عصب بیدار برخورد نمی کند. با کپی کردن ایده آل های زیبای نقاشان دیگر، آدم هیچوقت به “خود” خودش نمی رسد. باید فهمید که هر هنری در روند زمان مرزی دارد. انسان ها و در اینجا بینندگان تابلوها بر اساس نیازهای هنری شخصی خودشان، نوع خاصی از هنر را نمی خواهند. هنرمند باید به این بیاندیشد و بداند که چگونه می تواند خودش را از تاثیر هنر کهنه آزاد کند. آدم با عادات خود در هنر می جنگد و سعی می کند آن ها را کنار بگذارد. هنر این گونه زنده می ماند. بیگانه بودن برای من یک مسئله مهم است: یک تابلو زمانی واقعا زنده و نو و همچنین بیگانه است که هنرمند خودش هم بتواند از آن دستخوش حیرت شود. خود حیرت کردن از یک تابلو همچنین اثبات کننده این نکته است که آن تابلو کامل شده است. برای من آزادی از الگوهای پیش ساخته با یک شوک آغاز شد. من عکس های تابلوهایم از ایران را در یک مرکز موسیقی به یک استاد نشان دادم. او به من گفت: “تو تحت تاثیر ون گوگ و دیگران هستی، خودت کجایی؟”

این برای من آغاز مرحله ای بود که هرچه را آموخته ام به فراموشی بسپارم. فراموشی چیز سختی است. دو سه سال دیگر هیچ نمایشگاهی برگزار نکردم. همچنین هیچ نمایشگاه و کاتالوگی ندیدم. من سعی می کردم به خودم برسم و نسبت به خودم خیلی بی رحم بودم. دائم از خودم می پرسیدم که تابلوی من کی کامل می شود؟ وقتی احساس می کردم کارم متاثر از شاگال است، روی آن دوباره نقاشی می کردم. در این دوران تابلوهای من بسیار مالیخولیائی بودند. آنجا من به ترس ها، اندوه ها و خاطرات تلخی رسیدم که بسیار عمیق بودند. من می خواستم خودم را از این ها آزاد کنم. من از رنگ آبی استفاده می کردم. ترکیبی از چندین رنگ. با این همه من تحت تاثیر زبان تصویری غرب هستم. هسته نقاشی تجربه آزادی است.

* شما مهاجری میان جهان درونی و بیرونی هستید، اما همچنین مهاجری میان هنر ایرانی و هنر آلمانی.

برای من مهم است که جسم، چشم ها، قلب و افکار به یک واحد طبیعی برسند. هنر با این واحد سروکار دارد. هنر تنها دکوراتیو نیست، بلکه باید در جسم و روح عمل کند. باید انسانی را که از سوی روزمرگی و جامعه فرمانروائی می شود، با جهان داخلی و “خود” خود حقیقی مرتبط کند. وقتی که آدم به طبیعت خودش برسد، آنوقت موقعیت های ظریف روحی قابل شناسایی می شوند. هرچه ظریف تر، با ارزش تر برای جامعه. موفقیت هنرمند در زندگی روزمره نیز بخشی از هموندی درونی و بیرونی است. هنر و زندگی روزمره در درون به هم می پیوندند.

بخش دیگری از هموندی هم خودش را در نقاشی های من نشان می دهد. زبان تصویری من زبان غربی معاصر است، اما بخش بزرگی از محتوای کارهای من در جهان و فرهنگ ایرانی ریشه دارند. به این دلیل است که هم مدرن و هم بیگانه به نظر می رسند. این می تواند به ناظر اروپایی غنای بیشتر ببخشد. از طریق بحث و گفت و گو در این مورد، تبادل فرهنگی به وجود می آید. هموندی به معنای همرنگ شدن (با جماعت بومی) نیست. همرنگ شدن به معنای باختن ریشه های فرهنگی و موجودیت “خود” است. “من حالا آلمانی می شوم”، هموندی درستی نیست. طبعا برای آلمانی ها و مهاجران قوانین یکسانی وجود دارند، اما فهم متقابل از طریق ارتباط متقابل به وجود می آید. این هم در حوزه هنر اتفاق می افتد و هم در زندگی روزمره.

* هنر برای شما متعلق به یک جهان ویژه نیست، بلکه ارتباط متنوعی با زندگی اجتماعی دارد.

– هنر در جسم و روح عمل می کند و تجربه ما از “خود” را به عنوان یک موجود آزاد ممکن می سازد و این در نخستین قدم یک تجربه آئینی است. این ربطی به یک مذهب معین ندارد. بلکه یک روند آزاد و همواره در تغییر و توسعه است که دائم پیرامون پرسش های مربوط به معنای زندگی دور می زند. یک هدف عمومی هنر همواره ترغیب وحدت احساسات و افکار در انسان بوده است، تا یک واحد و قدرت ایجاد کند. هنر به امیدها، روابط و اخلاق معاصر شکل می دهد. هنر، به “هنر زندگی” فرم می بخشد. حمام روح است. هنر مهمترین فاکتور برای هموندی ظاهر و باطن است و آمیزش نمادهای شرقی و غربی را ممکن می کند.

ریشه من به یک شهر کوچک در حاشیه کویر برمی گردد. آنجا می شود ستارگان را به شکلی تجربه کرد که در هیچ کجای دیگر ممکن نیست. ستارگان به یک باغ انگور می مانند. هر ستاره ای محرک افکار، فلسفیدن ها و حس های آئینی است. خدا در آن بالا، انسان در این پائین. واقعیت کویر، به صورت غیرمستقیم و حسی، خودش را در تابلوهای من نشان می دهد. به عنوان مثال، من برای یک تابلو تنها یک رنگ را بر می گزینم که بخش بزرگی از سطح کار را می پوشاند. این برای من نماد آرامشی عمیق است که در کویر می توان تجربه کرد.

* شما از یک سو روی معنای الهام در بیان ابتکاری نقاشی تاکید می کنید و از سوی دیگر روی اندیشه و دانش. به عنوان مثال روی دوره های نقاشی.

– باید این را درک کرد که هنر در روند زمان یک مرز دارد. زمانی به کنار می رود. آنوقت انسان ها نوع خاصی را دیگر نمی خواهند. این در حوزه دانش است. هنرمند باید این دلمشغولی را داشته باشد. او باید بداند که چگونه می تواند خودش را از تاثیر یک هنر کهن آزاد کند و یک زیبائی و داوری هنری نو به دست بدهد.

صحنه امروزی هنر، یعنی هنر معاصر، به نظر من بشریت را در راه عمیق تر شدن نشان می دهد. به رغم همه فاجعه هایی که در جهان می بیند: سیاست، جنگ و مسائل دردناک دیگر، تعمیق (بشریت) از طریق هنر معاصر همچنان ادامه دارد.

*جواد طالعی، شاعر، نویسنده و روزنامه نگار آزاد با بیش از ۴۰ سال سابقه روزنامه نگاری حرفه ای از سال ۲۰۰۰ میلادی به این سو مسئولیت دفتر اروپائی شهروند را به عهده دارد. او همزمان با رسانه های فارسی زبان دیگر مثل بی بی سی، رادیو فرانسه، دویچه وله و سایت های اینترنتی متعدد همکاری داشته است.