از اینجا، از آنجا، از هر جا /۶۵
از متون نثر در ادب فارسی آثار زیادی باقی مانده که همه آنها ارزش گرانبهایی دارند. این کتاب ها خوانندگان فراوانی دارند و بارها به چاپ رسیده اند. یکی از این متون، داستانی کهن است با عنوان “سندباد نامه” که با نثری مصنوع و زیبا در قرن ششم هجری به نگارش درآمده است.
سندباد نامه یا کتاب حکیم سندباد، داستان هایی قدیمی هستند که آنها را سندباد، حکیم هندی روایت کرده است. این کتاب به دستور نوح بن منصور سامانی توسط خواجه عمید ابو الفوارس قناوزی به فارسی دری ترجمه شده است. ترجمه دیگر آن به زبان فارسی توسط محمدبن علی ظهیری سمرقندی در قرن ششم هجری صورت گرفته است. سندباد نامه حتی به شعر نیز درآمده است. ترجمه ظهیری از این کتاب آمیخته به حدیث ها، سروده ها و تمثیل های فراوانی به فارسی و عربی است. این ترجمه در سال ۱۳۸۱ توسط محمدباقر کمال الدینی تصحیح شده و مرکز پژوهشی میراث مکتوب آن را منتشر کرده است.
سندباد نامه شبیه کتاب های داستانی دیگر مانند کلیله و دمنه، مرزبان نامه و انوار سهیلی است. موضوع این کتاب داستان زندگی پادشاهی عادل و نیکوکار است که پس از چندی که آرزوی فرزندی را داشت، خواسته اش اجابت می شود و خداوند فرزندی به او عطا می کند. برای آموزش این فرزند شاه دستور می دهد که فلاسفه و دانشمندان جمع شوند و مشورت کنند و راه حلی مناسب بیابند. سرانجام از بین این فیلسوف ها “سندباد” تربیت فرزند شاه را به عهده می گیرد. سندباد در جواب سئوالات دیگران داستانی را آغاز می کند که تا پایان کتاب ادامه می یابد و شاهزاده نیز تحت تربیت و گفته های او بزرگ می شود و جوانی صاحب فضل و کمال می گردد.
در روند تداوم زندگی، یکی از کنیزک های پادشاه دل به عشق شاهزاده می بندد و به او می گوید: اگر به این عشق جواب مثبت دهد، او شاه را مسموم کرده تا شاهزاده به پادشاهی برسد. شاهزاده این کار را قبول می کند و کنیزک به او بهتان می زند و شاه در صدد قتل پسر بر می آید. تا آن که پس از هفت روز سخن نگفتن شاهزاده به اشاره سندباد لب می گشاید و از خود رفع اتهام می کند و این داستان همین گونه ادامه پیدا می کند.
از کتاب سندباد نامه داستانی با نام “میمون احمق و روباه مکار” با نثری ساده و خلاصه شده که با بسیاری از مسائل روز کشورمان نزدیکی دارد را تقدیم خوانندگان می کنم:
***
یکی بود یکی نبود. در روزگاران گذشته روباه مکاری بود که قدرت شکار کردن و تهیه غذا نداشت. ناچار با حیله و نیرنگ، حیوانات دیگر مثل مرغ و خروس را گول می زد و به آنها نزدیک می شد و می گرفت و می خورد.
یکی از روزها که او گرسنه و بیحال چیزی برای خوردن پیدا نکرده بود در فکر تهیه غذا حرکت می کرد که ناگهان در سر راه خود به چیز عجیبی برخورد کرد. یک ماهی درشت و تر و تازه در وسط چند چوب و مقداری نخ، که در سر راه گذاشته بودند. اول باورش نمی شد که چنین چیزی اتفاقی باشد. بنابراین خوب به اطراف نگاه کرد و چند بار چشمانش را مالید. دید نخیر کاملاً درست دیده است.
از آنجا که روباه ها مکار و حیله گرند، پیش خودش گفت: این اتفاق شانسی نیست. اینجا هم نزدیک دریا نمی باشد. کسی هم که از این جا رد نشده است. پس حتماً یک حقه ای در کار است. قطعاً این ماهی با وسایل اطرافش دامی است که یک شکارچی ماهر آن را بر پا کرده تا حیوانی را به چنگ آورد.
از طرف دیگر گرسنگی به او فشار می آورد و نمی توانست از خوردن یک وعده غذای چرب و نرم چشم پوشی کند، لذا به فکر چاره افتاد و شروع کرد در اطراف گشتن و راه حلی یافتن.
همین طور که می گشت ناگهان چشمش به میمونی افتاد که در بالای درختی نشسته بود و با آن قیافه کریهش می خندید. روباه پیش خودش فکر کرد اگر بتواند با زبان تملق که در آن کار استاد بود، میمون را به آن دام بکشاند همه چیز درست می شود. این بود که نزدیک درخت رفت و با صدای بلند گفت: “قربان، سلام عرض می کنم. چقدر خوشحالم ک امروز پس از مدت ها که در جستجوی شما بودم، پیدایتان کردم. لطفاً خوب به حرف های من گوش کنید و عجله ننمایید چون اتفاقی افتاده و همه منتظر شما هستند.”
میمون که از حرف های روباه سر در نمی آورد، متحیر و حیران پرسید: “چه اتفاقی افتاده؟ این حرف ها چیست که می زنی؟” روباه جواب داد: “مثل این که شما از وقایعی که چند روز پیش در جنگل اتفاق افتاده خبر ندارید. طی دیروز و امروز در جنگل راهپیمایی بود و همه حیوانات جمع شدند و شیر را از سلطنت خلع کردند و او را فراری دادند. آنگاه همه به اتفاق رای دادند که برای خود رهبری از میان میمون ها انتخاب کنند. حالا همگی منتظر شما هستند که به آنها بپیوندید.”
میمون احمق که از این خبرها جاخورده بود مکثی کرد و گفت: “تو مطمئن هستی که چنین تصمیمی گرفته اند. درسته که ما میمون ها می توانیم خوب ادا و اطوار درآوریم ولی به درد رهبری جنگل نمی خوریم. چون برای این کار باید کسی انتخاب شود که دارای عقل و شعور درست حسابی و قدرت بدنی زیادی باشد.”
روباه گفت: “اختیار دارید. شکسته نفسی می کنید. امروز دیگر دوره این حرف ها گذشته. وقتی همه در یک رای گیری این موضوع را تصویب کرده اند دیگر جای بحث و جدل نیست. از آن گذشته میمون ها از همه بیشتر لیاقت این کار را دارند. آنها تا حدودی زبان آدم ها را می فهمند. مثل هنرپیشه ها می توانند شکلک در بیاورند. در هر حال این درست نیست که شما این مسئولیت را قبول نکنید. باید خدمت گزار بود. این یک تکلیف در قانون جنگل است که به عهده شما گذاشته شده است. پس زود باشید که همه منتظرند.”
میمون که از این انتخاب از ته دلش خوشحال بود از درخت پایین آمد و به دنبال روباه به سمت محلی که ماهی قرار گرفته بود حرکت کرد. روباه در بین راه فرصت فکر کردن و احتمالاً پشیمان شدن به میمون نمی داد و مدام از رهبری بر جنگل و چگونگی تقسیم مسئولیت ها و درآمدها صحبت به میان می آورد. روباه می گفت: میمون باید کاری انقلابی کند تا تلافی همه ظلم هایی که شیر در مدت حکومتش بر اهالی جنگل روا داشته بود جبران گردد. آنها گرم مشاوره بودند تا این که به نزدیک ماهی رسیدند. روباه ناگهان شروع کرد به گفتن این که این انتخاب را باید به فال نیک گرفت، چون علامتش هم همین ماهی است که در سر راه ما قرار گرفته و نشان از برکت و نعمت فراوان دارد. از هم اکنون که شما انتخاب شدید، برایتان خوراکی های خوشمزه تدارک دیده اند. آن گاه رو به میمون کرد و گفت: “بفرمایید، جناب رهبر از این ماهی خوشمزه تناول فرمایید تا برای گفتگو و سخنرانی در جمع کثیر حیوانات انرژی و توان لازم را داشته باشید.”
میمون گفت: “نخیر، اول شما بفرمایید. این حق مسلم شماست که از میان این همه میمون در این جنگل من را کاندید رهبری کردید.” بالاخره روباه مکار آنقدر تعارف کرد که میمون بی توجه به جلو رفت تا ماهی را بردارد، اما وقتی که دستش را دراز کرد، هنوز به ماهی نرسیده چوبها و نخ های تله به حرکت درآمدند و دست و پای میمون را محکم گرفتند و او را به دام انداختند.
روباه وظایف خودش را انجام داده بود و میمون احمق در حالی که جیغ می کشید گرفتار شده بود. روباه مکار هم از فرصت استفاده کرد و سریعاً ماهی را که چند قدم آن طرف تر افتاده بود برداشت و شروع به خوردن کرد.
میمون بیچاره که از روی نفهمی با مکر و تزویر دچار این گرفتاری شده بود به روباه گفت:”پس چرا این اتفاق افتاد؟ مگر آنها من را برای رهبری جنگل انتخاب نکرده بودند؟ پس چرا تو تند تند ماهی را می خوری؟”
روباه حیله گر که ماهی را تمام کرده بود و داشت آخرین لقمه را نوش جان می کرد به میمون گفت: “بله جانم، هر کسی باید خودش مواظب دام هایی که ممکن است در سر راهش قرار دهند باشد. درسته که رهبری جنگل چیز خوبی است، ولی سیاست پدر و مادر ندارد و این طور گرفتاری ها را هم با خود دارد. تو ماهی را دیدی و دام را ندیدی ولی من اول دام را دیدم و بعد ماهی را. آدمی که احمق باشد مثل تو عمل می کند.”
آنگاه روباه مکار، میمون احمق را میان دام رها کرد و با سرعت از محل فرار کرد تا دست شکارچی جنگل به او نرسد.
همه چیز دستگاه حکومت غصبی است
گویند: ابواسحق شیرازی از خواجه نظام الملک مستمری می گرفت و در نظامیه تدریس می کرد. وقتی که صدای اذان ظهر یا عصر از گل دسته های نمازگاه مدرسه برمی خاست، وی عبای خود را بسر می کشید و از مدرسه خارج می شد و به مسجد کوچکی که در نزدیکی های مدرسه نظامیه قرار داشت می رفت و نماز می گزارد. وقتی از او پرسیدند که چرا در نمازگاه مدرسه نماز نمی گزارد، او گفت: “آخر من می دانم که هر چه در این دستگاه هست، غصب است!”
“وفیات الاعیان ـ ابن خلکان”
دشمنی میان رئیس ده (دهدار) و خطیب ده (ملای ده)
دشمنی میان مامورین دولت و خطبای مذهب، سابقه ای دیرینه دارد. عبید زاکانی در این باره در رساله دلگشای خود نوشته است:
میان رئیس و خطیب دهی دشمنی بود. رئیس بمرد. چون به خاکش سپردند، خطیب را گفتند تلقین او بگوی. گفت: از بهر این کار دیگری را بخواهید که او سخن من به غرض می شنود. و اگر من رحمت فرستم، او لعنت پندارد.
“رساله دلگشا ـ عبید زاکانی”
بازاریان و انوری شاعر
روزی پسری با پدر خویش چنین گفت
کاین مردک بازاری از آن زرق چه جوید؟
گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی
کز گند طمعشان سگ صیاد ببوید
عاقل به چنان طایفه دون نگراید
مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
بازار یکی مزرعه تخم فساد است
ز آن تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید؟
امید مکن راستی از پشت بنفشه
تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید
قولی نبود راست تر از قول شهادت
زان در همه بازار یکی راست نگوید
“دیوان انوری”
گفتاری از ابولفضل بیهقی
ندیمی در مجلس وزیری بخیل و تنگ چشم رتبه همنشینی یافته بود و در آن مجلس قصه جوانمردی و سخاوت برمکیان می خواندند. آن وزیر این حکایات را مخالف طبیعت و عادت خویش می یافت که گفته اند: “آزاده عطا دهد و دل بنده درد گیرد.”، چنان گمان برد که محال و موضوع است، چه بیشتر آفریدگان آنچه در باطن خویش اثر آن نیابند آن را… محال دانند. پس گفت: این حکایات برمکیان همه موضوعات و دروغ هاست. ندیم گفت: زندگانی خداوند… دراز باد چرا از این حکایات موضوعات و از این سخاوت های ناراست از این خداوند هیچ حکایت نکنند؟ نه از آنست که اینجا هیچ نیست و آنجا بوده است؟ و مردمان هوشمندتر از آنند که کسی را مدح گویند مگر وقتی که نزد او نشانه های احسان ببینند…
“تاریخ بیهقی”
اخبار کتاب و تازه های نشر
*”برو دیده بانی بگمار” دومین رمان “هارپر لی” رمان نویس آمریکایی که در ژوئیه ۲۰۱۵ توسط انتشارات “هارپرکالینز” در آمریکا منتشر شده بود، با ترجمه های متعدد توسط مترجمان ایرانی به بازار عرضه شده است. داستان این کتاب بیست سال پس از داستان “کشتن مرغ مقلد” نخستین رمان هارپر لی رخ می دهد. این کتاب که در دو میلیون نسخه منتشر شده است تنها چند ساعت پس از عرضه در رتبه نخست فهرست کتاب های پر فروش سایت آمازون قرار گرفت. رمان “برو دیده بانی بگمار” با ترجمه سمانه توسلی در ۲۵۱ صفحه در قطع رقعی به بهای ۱۶۵۰۰ تومان با شمارگان ۷۰۰ نسخه از سوی انتشارات چترنگ به بازار آمده است.
*رمان “ننامیدنی” که در گذشته با نام “نام ناپذیر” انتشار یافته بود، این بار با ترجمه مهدی نوید توسط انتشارات چشمه به بازار آمده است. نویسنده این کتاب ساموئل بکت است. ساموئل بکت را اغلب با نمایشنامه های “آخر بازی” و “در انتظار گودو” می شناسند، در حالی که او علاوه بر نمایشنامه، به رمان و داستان کوتاه نیز پرداخته است. این ترجمه در ۳۴۸ صفحه رقعی به بهای ۲۴ هزار تومان با شمارگان هزار نسخه به بازار عرضه شده است.
*”چه بر سر وحشی سفید آمد؟” نوشته فرانسوا گارد که برنده جایزه ادبی گنکور شده با ترجمه مریم خراسانی از سوی نشر چشمه به بازار آمد. این کتاب در ۲۹۵ صفحه رقعی با بهای بیست هزار تومان در شمارگان یک هزار نسخه به چاپ رسیده است. “چه بر سر وحشی سفید آمد” رمانی است درباره گم شدن، درباره تک افتادگی انسانی که از سنت رابینسون کروزوئه تبعیت می کند.
*رمان “پس از تو” نوشته جوجو مویز نویسنده انگلیسی که با ترجمه مریم مفتاحی در بیست و نهمین نمایشگاه بین المللی تهران عرضه شده بود، در کمتر از یک ماه به چاپ چهارم رسید. “پس از تو” و “من پیش از تو”، بر اساس داستان یک فوتبالیست انگلیسی که در سن ۲۳ سالگی تصادف می کند و قطع نخاع می شود نوشته شده است. این دو رمان بارها در صدر پرفروش های نیویورک تایمز قرار داشته است. رمان پس از تو در ۵۴۴ صفحه رقعی با بهای سی و چهار هزار و پانصد تومان توسط نشر آموت به بازار آمده است.
*علاقمندان به تهیه این کتاب ها می توانند برای سفارش آنها به کتاب فروشی های پگاه و سرای بامداد در تورنتو مراجعه کنند.
تفکر هفته
انسان همواره در زندگی اش دنبال گم شده ای است. فکر نکنید تنها شما هستید که احساس می کنید چیزی را گم کرده اید، نه، همه این احساس را دارند. این حالت ناشی از تنهایی و خلاء روحی خلقت است. یکی عشقش را گم کرده، یکی جایگاه اجتماعی اش را و دیگری حتی خودش را. حال چه باید کرد تا این گم شده را پیدا کنیم. به درون خود مراجعه کنید، این گم شده در درون شما و در وجود شما پنهان شده است. بله، عزیزم، خودت را پیدا کن. خودشناسی مقدمه راهی است که تو را به گم شده ات می رساند.
ملانصرالدین در تورنتو
لازمه اجتماعی زندگی کردن، حضور فعال و دائمی در فعالیت های جامعه است. رشد و شکوفایی فرهنگ و اندیشه های انسانی از همین گونه فعالیت ها میسر می گردد. آن چه که موجب تعالی انسان و جامعه انسانی می گردد آن است که ما منافع مالی و معنوی خود را به صورت جمعی و گروهی پی گیری نمائیم. تاریخ روند رشد جوامع مختلف بویژه جوامع پیشرفته نشان می دهد که آنها تجربه و فعالیت به صورت گروهی و جمعی دارند و از تک روی و خودمحوری و رجحان دادن منافع فردی بر جمعی اجتناب می کنند.
در محفلی که جمعی از دوستان در کنار حضرت ملانصرالدین داشتیم و از هر دری سخن به میان می آمد از ایشان پرسیدم: “استاد، این روزها به چه مسئله و فرایند اجتماعی در کامیونیتی ایرانیان تورنتو فکر می کنید؟” او که گرم صحبت بود و گاهی نیز جرعه ای قهوه نوش جان می کرد، گفت: “عزیزم، بگذار در این گوشه دنج قهوه خانه تیم هورتون به زیبایی های رفتاری این افرادی که از قومیت های مختلف وارد اینجا می شوند و در نهایت آرامش قهوه ای می خرند و در گوشه ای می نشینند و چند لحظه ای از غوغای زندگی دور می شوند، فکر کنیم. ما ایرانی ها را همین گونه فکر نکردن ها به جایی نرسانده است.” از این سخن استاد قانع نشدم و پس از چند لحظه سئوال خود را تکرار کردم، آنگاه دلسوزانه و در کسوت معلمی گفت: “این روزها که من در داخل کامیونیتی خودمان سیر و نظاره می کنم سخت به این فکر می کنم که چرا ما ایرانی ها نمی خواهیم از اندیشه های آزاد و امکانات فراهم شده در این کشور زیبا بهره جوییم. همه ما گرفتاری های نبودن یک دفتر کنسولگری در کانادا را حس می کنیم و برای یک امضاء یا کار ساده هزینه و رنج سفر تا واشنگتن را تحمل می کنیم ولی هنگامی که می خواهیم یک تشکل اجتماعی ـ حقوقی ایجاد کنیم چیزی شبیه همین کنگره ایرانیان که شاید بتواند کمکی در جهت گرفتاری های جامعه ایرانی باشد، هر یک چوبی در دست می گیریم و این گاری حرکت نکرده را می خواهیم از حرکت باز داریم. آیا فکر می کنید از این درد و ناراحتی بزرگ تر می تواند قلب انسان را آزرده کند که ما در خارج از کشور هم این گونه ایم و کامیونیتی های دیگر کشورها آن گونه؟” آنگاه سر خود را به دستانش تکیه داد و من مشاهده کردم که چشمان استاد به اشک نشسته است.
* حسن گل محمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی دانشگاه در ایران بوده و ده ها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است.
Golmohammadihassan@yahoo.com