( با ارزشی معادل سی و نه هزار و سیصد دلار)
اگر از دیدگاه فرهنگی بخواهیم به موضوع انسانی بپردازیم سعدی و فردوسی و مولانا را داریم که هر یک به زیبایی دیوارهای بین انسانی را شکافته اند. اگر به حقوق بشر پایبند باشیم باز هم جایی برای خط کشی بین بشر در بندهای آن وجود ندارد و هیچ کجا برای یاری انسان دیگر، ملیت، مذهب، رنگ پوست، پوشش و زبان تعریف نشده.
اگر مذهبی بررسیاش کنیم در اوستا، تورات، انجیل، قرآن و درکتاب اقدس بهایی به زبانهای مختلف میخوانیم که محبت کنیم و نیکی و منظور از محبت به دیگران را نه هم نوع دانسته اند و نه هم کیش.
امروز تصمیم دارم بنویسم که در یک حرکت انسانی، چه دستهای خوبی ازهر تفکر و وضعیت مالی در هم گره خورد و چه نتیجه خوبی عاید همه ما شد. میخواهم بنویسم که بخشش نیازمند ثروت نیست. میخواهم بنویسم که در این حرکت از یک بسته نمک کمک داشتهایم
تا ارقام خوب مالی که در کنار هم مکمل یکدیگر شدند….
شروع این ماجرا به حدود سه ماه پیش برمیگردد که برحسب تصادف شنیدیم که فرزندان خانوادههای سوریهای پناهنده که تازه به کانادا آمدهاند نیاز به کامپیوتر دارند. هنوز هیچ خانوادهای را خودمان از نزدیک ندیده بودیم اما با چند نفر در این زمینه صحبتکردیم. در همان ابتدا آقای حسن زرهی دو کامپیوتر شهروند را اهدا کرد، آقای علیرضا کیا یک کامپیوتر دیگر و دو تا هم خودمان داشتیم. این کامپیوترها آماده شد و نزدیک به یک ماه مانده بود وسط اتاق پذیرایی، و ما هرروز منتظر بودیم که مسئولی از این خانوادهها برنامه رفتن ما را به این خانهها تنظیم کند و راستش را بخواهید اواخر آن ماه بشدت ناراحت و دلخور بودیم که چرا آنها دست دست میکنند تا اینکه بالاخره طلسم شکست و ما راهی اولین خانه شدیم.
آن روز هرگز فکر نمیکردیم که هنگام خروج از آنجا نوع نگاهمان آنقدر تغییر کند. باید بگویم که تصور من از زندگی پناهندگان تازه وارد این بود که دولت امکانات خوبی در اختیار آنها میگذارد. نمیدانستم که وقتی ۲۵ هزار پناهنده وارد کشور میشوند طبعا دولت توانایی رسیدگی مانند قبل را نخواهد داشت و همین که زندگی آنها را از آوارگی نجات داده حقیقتا هنر بزرگی کرده است. ما در لابی یک آپارتمان منتظر بودیم که بیایند و ما را راهنمایی کنند که برویم و کامپیوتر را وصل کرده و به قول معروف برویم دنبال زندگیمان. من هرگز زمانی که در آسانسور باز شد را فراموش نمیکنم. مردی به غایت کلام مستاصل، مهربان با دنیایی از درد در چشمانش که نمیدانست بخندد یا نه به همراه کسی که مسئول رسیدگی به آن خانواده بود به سمت ما آمدند. آن خانواده با ۴ فرزند که یکی از آنها معلول بود تاثیر بزرگی در ما گذاشتند و ما وقتی که از آنجا خارج شدیم فهمیدیم که نمیتوانیم فکر کنیم ماموریت ما با دادن همان کامپیوتر تمام شده. همانطور که با دیدن چند خانواده بعدی بیشتر مصمم شدیم که باید کاری کنیم. حالا دیگر فهمیده بودیم که همه این خانوادهها هر یک فرزند معلولی دارند که نیاز اولیه آنها مانند دایپر هنوز برآورده نشده بود. در فیس بوکی که تا آن زمان مختص رساندن دارو به بیماران سرطانی بود نوشتم که نیازمند کمک هستیم. بلافاصله شاهین فدوی، مرجان دلاور، ماها خلفی، محمد سلیمانی نوشتند: ما هستیم. فردای آن روز ۱۰ صبح ماها خلفی به همراه همسرش بابک پورسعید جلوی خانه ما بودند. کمک مالی آنها به همراه بسته بزرگ مرجان دلاور و چند بسته آقای سلیمانی و کارتهای خرید فروشگاه شاهین فدوی توانست نیازهای یکی از خانواده ها را که خیلی مستاصل بود برآورده کند. بعد از آن شعله خلیلی که سرش همیشه برای کمکرسانی درد میکند پیغام گذاشت که خانواده ای را در چهار قدمی ما میشناسد که آنها نیز دختر معلولی دارند. شعله کمکهایی از سوی دوستانش جمع آوری کرده بود و پیشنهاد کرد که با هم به خانه آنها برویم. ما نیز مقداری وسایل به همراه دایپر و کامپیوتر آماده کرده و به آنجا رفتیم. تا اینجای داستان همه چیز در اندازه رساندن کمکهای اولیه از سوی چند خیر به دو خانواده بود، اما بلافاصله ما در برابر ۵ خانواده قرارگرفتیم. حالا دیگر دوستان پیام میدادند که لوازمی دارند که شاید به درد این خانوادهها بخورد. ولی حقیقت این بود که لوازم اضافه دوستان، لزوما مورد نیاز این خانوادهها نبود. پس فکر کردم که بهتر است این وسایل در جایی فروخته شود و بعد با پول آن دقیقا لیست مورد نیاز این خانواده ها خریداری شود. این بود که ایده گاراژ سل به سرمان افتاد. با بنیاد پریا صحبت کردیم و آقای تبریزی بدون دریافت هیچ پولی فضای باز بنیاد را با همه امکانات از جمله حدود ۳۰ میز و چتر در اختیار ما قرار داد. با پنج مجله و دو رادیو و یک تلویزیون تماس گرفتم که همه آنها با روی باز به مدت سه هفته آگهی ما را تمام صفحه رنگی و البته به رایگان منتشر کردند. بعد از آن اسپانسرهای خوبی ما را حمایت کردند. ما متوجه شدیم که مردم بسیار خوبی داریم. کمک ها سرازیر شد و گاه من فرصت شنیدن پیامهای تلفنی را در همان روز نداشتم. کسانی که نمیشناختیم بی هیچ سئوالی آماده یاری شدند مثلا خانم شیدایی که ما را تا آن زمان نمیشناخت یک دست مبل نو اهدا کرد. آقای عزت زنگنه علاوه بر پرداخت پول اسپانسری ۵ تخته فرش نوی نفیس به همراه لوازم دیگر اهدا کردند. خانم مهری که متاسفانه حتی نام فامیلش به خاطرم نیست یک تخته فرش زیبا و نو، آقای سعید فرح آبادی یک تخته موکت فرش نوی دیگر، خانم حوری مزینانی همه لباسهای یک دستی که در روز گاراژ سل پوشیدیم را به رایگان دوختند و …. همه چیز به دنبال هم عالی پیش رفت. در مدت سه هفته در خانه ما دیگر جای راه رفتن نبود. از سوی دیگر در گوشه بنیاد پریا نیز لوازم زیادی جمع شده بود و عده ای قبل از برگزاری گاراژ سل کلی وسیله آنجا گذاشته بودند. به طرز باورنکردنی مورد حمایت قرار گرفتیم. دوستان زیادی پیدا کردیم که اینها ارزشمندترین بخش این ماجرا محسوب میشوند. در پایان گاراژسل ما توانستیم لیست نیازمندی های ۹ خانواده را خریداری کرده و تحویل دهیم. خوشحالم که مینویسم در این کمپین، تفکرات مختلف سیاسی در کنار هم همراهیمان کردند. خوشحالم که اکنون در هنگام نگارش این گزارش، در ۹ خانه، کودکان روی فرش نشسته و بازی میکنند نه روی زمین، همهشان کامپیوتر دارند و میز کامپیوتر، لوازم خانه دارند و مشکل دایپرشان تا مدتی برطرف شده و خیلی لوازم دیگر که به لیست کامل آن اشاره خواهم کرد؛ و خوشحالم که شما اجازه دادید ما واسطه رساندن خوبی شما به آنها باشیم.
متشکریم از رسانه های خوب شهر تورنتو که بدون آنها امکان جمع آوری چنین کمکی نبود: مجلات شهروند، ایران استار، ایران جوان، سلام تورنتو، جوانان، لیبرال، خردمند، پُرسا، رادیو صدای ایران، تلویزیون تصویر ایران و رادیو فارسی تورنتو.متشکریم از عزیزانی که بدون یاری شان چنین نتیجه ای حاصل نمی شد: عزت زنگنه، حسن زرهی، احمد تبریزی، شاپور تنباکویی، ماها خلفی، بابک پورسعید، محمد سلیمانی، شاهین فدوی، مرجان دلاور، محمد سهی، فریبا نامور، مریم امینیان، محمد احمدی، نگین ناظم زاده، علی دلجومنش، محمد باقر صمیمی، مهرداد زنوزی، علیرضا کیا، رضا مریدی، مایکل پارسا، فریده جلایی فر، فروزان جلایی فر، شهرام بینش، محسن تقوی، کوروش شهبازیان، بهلول پنجه بندپور، افسانه احمدی، سعید فرح آبادی، شیکان فرح آبادی، فرانک سلیمانی (از امریکا)، شعله خلیلی، سعیدسلطانپور، نیاز سلیمی، بهزاد جزی زاده، حوری مزینانی، کاووس صوفی، مهدی شمس، سپیده شالبافان، پیمان رامندی، مریم مهدی زاده، رسول حبیب اللهی، سیما ایران نژاد، هنگامه سروری، پدرام مینویی، حسین رضایی، رویا حسینی، میترا نوروزی، پوریا همتی، مهناز سالوت(شیدایی)، پانیدا عبداللهی، اشرف ثریا نژاد، مهتاب حاجی باقری، ندا آزرمی پور، سورن تبریزی، سوده قاسمی، سپیده نجم زاده، خانم مهری، مرتضی باقرزاده و همچنین مسئولین و مترجمانی که امکان برقراری ارتباط بین ما و خانواده های سوریه ای را برقرار کردند:
Cam Joynt، Margaret Kohr ، Heather Harkness، Cathy Sprowl، Michael Coulter، Toni Brem Dariel Leslie Taylor، Monica Harhay، Samina Karim، Sally Ghazal، Shahira Hafez
لوازم تحویل داده شده از آغاز کمپین با فکر خودمان و بعد از گاراژ سل طبق لیست ۹ خانواده سوریهای اقلام زیر بوده است:
پنج کامپیوتر به همراه مانیتور، آدابتور اینترنت، ماوس و کیبورد به همراه میز کامپیوتر- مواد غذایی، تعداد ۷ بسته بزرگ دایپر برای نوزاد و نیز برای دختران معلول بزرگسال، اسباب بازی برای هشت کودک، تعدای پتو، تشک تخت دبل به همراه باکس و ست ملافه برای تخت، سه تخته پرده، سه دستگاه دو میکر(وسیله ای است که برای درست کردن نان لازم داشتند، به عبارتی همان همزن را در نظر بگیرید در ابعاد بزرگ)، پنج تخته فرش دستباف ایرانی- یک تخته فرش ماشینی ایرانی- یک موکت فرش پرز بلند- یک موکت فرش طرح دار- پنج کیسه برنج، نمک و آبلیمو و نخ دندان، دوچرخه سایز ۲۶ به همراه کلاه و زنگ و قفل، دوچرخه برای کودک ۱۲ ساله، دوچرخه برای کودک ۷ ساله، تعداد زیادی ماشین های بازی، صندلی غذا خوری برای کودک ۱۲ ماهه، شیر خشک و شیشه و لباس کودک از نوزادی تا ۱۵ ماهگی، لباس های دخترانه و پسرانه ۶ تا ۹ سال، چهار کافی میکر، توستر، دو دستگاه کوتاه کردن مو، ست ملافه برای دو تخت بزرگسال، تعدادی کوسن، مبل، اسکیت، پی اس تری به همراه تعداد زیادی بازی، رومیزی، چهل عدد بشقاب، فنجان، لوازم آشپزخانه، دو عدد جارو برقی، تعدادی عروسک برای پنج دختر، وسیلهای برای پهن کردن لباسهای خیس(ببخشید معادل فارسیاش راحت نیست)، کارتهای خرید والمارت و نوفریلز، قابلمه های سایز بزرگ، کتری برقی، لباسهای مردانه، آبگرمکن، مخلوط کن و تعداد زیادی ظروف آشپزخانه، سه کولر، چرخ گوشت، گوشی سامسونگ، مقدار زیادی گوشت و مرغ و ماهی و سه بسته بزرگ دایپر مردانه که دو قلم آخر برای خانوادهای برده شد که در آن پدر خانواده سرطان و حال نامساعدی دارد. همه لوازم فوق را در یک روز با یک کامیون یک و نیم تنی که اجاره کرده بودیم در فاصله زمانی هفت و نیم صبح تا هشت شب تحویل همه خانواده ها دادیم.
ارزش تقریبی کمکهای نقدی و غیر نقدی در این کمپین سی و نه هزار و سیصد دلار برآورد میشود.
در انتها یادآور می شوم که مدت سه هفته است که این گزارش را نوشته ولی نمی توانستم تمامش کنم، علت این است که دنبال کلماتی بودم که بتوانم در اندازه شایسته از دوستان نام برده بالا تشکر کنم. دنبال جملاتی بودم که احساس این خانواده ها را در هنگام رساندن کمکهای شما روی کاغذ منعکس کنم. اما حقیقت این است که عاجزم. آنچه شما دوستان به آنها منتقل کردید صرفا نیازهای اولیه نبود، شما در حقیقت به آنها آموختید که انسانیت مرز زبانی، جغرافیایی و نژادی نمیشناسد. کودکان آنها هرگز فراموش نخواهند کرد که به کشوری پا نهادهاند که یکپارچگی به یک زبانی نیست و این بزرگترین دستاوردی است که میتوانستید بدون نیاز به گفتگو به نسل آینده منتقل کنید. آنچه مسلم است این راه پایانی ندارد. در کنار هر یک از ما باز تلنگرهایی زده خواهد شد. در قطار زندگی، همانطور که به ادامه راه نگاه میکنیم گاه کسانی کنار ما مینشینند، جملهای میگویند و پیاده میشوند. تاثیر کلام آنها به همراه میزان توجه ما در آن مقطع میتواند مسیر زندگی هر دو سمت را تغییر دهد. ما هر روز به دست میآوریم و از دست میدهیم. یکیمان در قطار عمر چشمانش را میبندد، یکیمان برای نشنیدن گوشهایش را، یکیمان خوابش میبرد و یکی هوشیار میشود و میخواهد که در شتاب رفتن به انتهای جاده زندگی، کاری کند. ممنونم از شمایی که چشمانتان را نبستید، با شادی و با همه قلبتان جلو آمدید. متشکرم که در روند زندگی، سه هفته در یک مسیر کنارمان ماندید. حالا که می روید همه دعاهای قشنگ، به همراه انرژی های شاد دهها کودک و نوجوان، به همراهتان. من ایمان دارم که آنچه از پنجره راه زندگی میبینید، سبز و پرطراوت خواهد بود. امیدوارم بزودی برای هدف زیبای دیگری دوباره کنار هم قرار بگیریم.
عطر این خاطره در سراسر زندگیتان جاری.
در پناه حق
Aiding People
https://www.facebook.com/helpsicks