گزارش: فرح طاهری
“شاه و تجددستیزان اطرافش”، عنوان سخنرانی دکتر عباس میلانی، استاد علوم سیاسی دانشگاه استنفورد بود که چهارشنبه ۱۵ جون ۲۰۱۶ به دعوت پرشین سیرکل در بنیاد پریا در تورنتو ایراد شد.
به تعریف دکتر میلانی، تجدد یعنی جامعه ای که در آن خرد انسانی در کنار وحی می نشیند. مشروعیت ظل اللهی نیست و قرارداد اجتماعی است. شک در کنار ایمان مطلق قرار می گیرد. هنر پدیده ی فردی می شود. تجدد مذهب را مسئله ی خصوصی انسانها می داند و کسی را نمی توان به زور مذهبی کرد. در تجدد انسان ها مساوی هستند.
ویسنده ی کتاب “نگاهی به شاه” می گوید، از زمان شاه حدود چهل سال گذشته و ما باید به آن نگاه تاریخی داشته باشیم. کتاب هایی مثل کتاب سید قطب و سیدعلی خامنه ای که در زمان شاه منتشر می شد، از اساس پروژه ی تجدد شاه را می زدند و این یک چالش جدی است
برای آن رژیم.
میلانی افزود: من با آقای ثابتیان مصاحبه کردم و از او پرسیدم شما می دانستید این کتابها در می آید، گفت، نه. شاید آنها که مذهبی بودند دنبال می کردند ولی برای ما مسئله نبود چون فکر می کردیم اینها مخالف چپ هستند.
یعنی در جامعه آن ذهنیتی که داشت با تجدد می جنگید، برایش تبلیغ می شد. چرا؟ برای اینکه رژیم فکر می کرد کسی این حرفها را جدی نمی گیرد و خطر عمده مارکسیست ها هستند و اینها هم دارند با مارکسیست ها مبارزه می کنند.
میلانی ادامه داد: من هر چه بیشتر در این مورد فکر می کنم می بینم گیجی رژیم شاه در مورد تجدد و گیجی جامعه ایران در مورد تجدد خیلی بیش از این هاست. یعنی خانه از پای بست ویران است.
یکی از مسائلی که تجدد در عرصه ی سیاسی دارد، این است که می گوید، دولت برخاسته از اراده ی مردم است و یک نوع قرارداد اجتماعی است. ماکیاول می گوید دوران مشروعیت وراثتی تمام شده. اینکه شما بگویید من مشروعم به خاطر اینکه مشروعیتم را دیگری به من داده. فلانی یادگار امام است، یادگار امام بودن که مشروعیت ایجاد نمی کند. اساس کار سلطنت مشروعیت الهی است. پادشاه مشروعیتش به خاطر خونی است که در اوست نه به خاطر انتخاب مردم. در تمام کشورهایی که تجدد آمده با بحران مواجه شده اند و سه راه در پیش دارند: یا اینکه سعی می کنند تجدد را بکوبند و از بین ببرند، یا اینکه اگر می خواهند با تجدد کنار بیایند، برمی افتند مثل اغلب کشورهای اروپا، یا اینکه راهی پیدا می کنند که به صورت نماد باقی بمانند ولی در سیاست دخالت نکنند، مثل انگلستان و سوئد.
وقتی که تجدد در آغاز به انگلستان می آید، در زمان شکسپیر، یکی از مهمترین مسائلی که در نوشته های شکسپیر است این است که دوران گذار به چه صورت است، ولی پادشاهان متوجه بودند که جریانی وجود دارد. در پنجاه، شصت سال دور و بر زمان شکسپیر، نزدیک به سیصد جزوه نوشته شده که بعضی را خود پادشاهان نوشته اند که نشان بدهند چرا سلطنت می تواند با تجدد همزیستی داشته باشد، یعنی متوجه بودند که یک بحران سیاسی ست و باید یک توجیه تئوریک برایش داشته باشند. هر رژیمی بدون استثنا به یک توجیه تئوریک نیاز دارد. در تمام دوران پهلوی ما یک کتاب جدی نداریم که سعی کند از لحاظ اندیشه ی سیاسی بگوید که چرا تجدد با سلطنت می تواند همخوانی داشته باشد. به روایتی ۲۵۰۰ کتاب در توجیه دستاوردهای سلطنت نوشته شد، اما اینکه بیایند توضیح دهند چرا سلطنت با تجدد همخوان است، نبود.
از عنوان کتاب شاه “مأموریت برای وطنم” معلوم است که کتاب متجددی نیست. در کتاب آمده این مأموریتی ست که خدا به او داده و چند بار هم که خطری متوجهش شده خدا نجاتش داده. یعنی شاه مشروعیتی الهی برای سلطنت قائل بود.
در آن هنگام که جامعه ی ایران دارد جامعه ی متجددی می شود به لحاظ تغییراتی که رضاشاه و خود محمدرضا شاه انجام داده اند، مدرسه زیاد شده، دانشجویان خارج می روند، رادیو ـ تلویزیون راه افتاده، اما تلاشی برای توجیه تجدد نشده است.
تجددستیزان اطراف شاه
وقتی نگاه می کنید به کسانی که در ده، دوازده سال آخر در اطراف شاه و ملکه بودند، کسانی که در دربار یا در عرصه ی فکری ایران نفوذ جدی داشتند، تقریبا بلااستثنا مهمترینشان تجددستیز هستند. یعنی شاه دارد جامعه را به طرفی سوق می دهد، ولی می بینی اینها دارند کار دیگری می کنند.
من به چند نفر از این افراد اشاره می کنم: سیدحسین نصر رئیس دفتر ملکه و رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف)، احمد فردید که با اینکه دکترا نداشت در دانشگاه تهران فلسفه درس می داد، احسان نراقی و داریوش شایگان که رئیس دفتر ملکه بود. آنچه که در همه ی این ها مشترک است، این است که فکر می کنند برنامه ی شاه برای تجدد برنامه ی معیوبی است.
کارهایی که اینها کردند و میزان نفوذی که در فرهنگ جامعه داشتند، شگفت انگیز است. وجه سیاسی اش این است که وقتی شما همه نیروها را حذف می کنید و فقط می گذارید مذهبی ها متشکل شوند، واضح است که وقتی رژیم به بحران می رود، مذهبی ها از همه متشکل ترند. همه می گویند اینها چطور بردند، معلوم است چون هیچ کس دیگر اجازه فعالیت نداشت و اینها داشتند و شبکه درست می کردند. کدام نیروی سیاسی اجازه داشت مدرسه داشته باشد، در حالی که اینها داشتند. کدام نیروی سیاسی حق داشت رسما پول جمع کند و پخش کند. در هر شهر و دهی یک مرکز بسیج داشته باشد!
شما زندگینامه ی آقای روحانی را بخوانید. روحانی در ۱۹۶۰ طرف توجه آقای بهشتی قرار می گیرد. بچه ی دبیرستانی بوده. از ده سرخه از سمنان می آورندش در مدرسه ی ویژه ای که آقای بهشتی با کمک تجار در قم درست کرده بود، که آنجا دانش آموزان درجه یک را جمع می کردند و ترکیبی از درس حوزوی و درس جدید به آنها می دادند. کدام نیروی سیاسی امکان داشت که چنین کالت سازی کند. شما اگر چپی بودید، دو تا دانشجو دورتان جمع می شد، نفر سوم که اضافه می شد، زندان بودید. کادرهایی که اینها درست کردند، ببینید چند نفرشان از موتلفه هستند.
ببینید شبکه ای که در مقابل بهایی ها داشتند، ـ حجتیه ـ چقدر گسترده بوده.
ببینید از کی شروع کردند اتوبوس راه انداختن در محله های فقیر برای این که دخترها را به مدرسه ببرند به شرط اینکه حجاب داشته باشند.
ببینید از کی شروع کردند از وام های کوچک بدون بهره دادن. نواب صفوی می گوید هر وزارتخانه ای باید یک مایکرو فایننس[صندوق قرض الحسنه]، پرچم اسلام، نمازخانه، اذان ظهر و نماز اجباری داشته باشد. شما می بینید احمدی نژاد اینها را اجرا کرده.
یک عده ی دیگر هم بخشی از دستگاه ایدئولوژیک رژیم بودند. آقای نصر رئیس دفتر ملکه، دو نفر را می آورد در دانشگاه آریامهر یک مرکز جدید برایشان درست می کند، یکی حدادعادل و دیگری پورجوادی. فردید را می آورد در دانشگاه. کتاب می نویسد و تجدد را زیر سئوال می برد. کتاب بسیار جدی است که در اساس با تجدد مخالف است. کتابی هست به نام Against the Modern World که Sedgwick نوشته در مورد گروه هایی صحبت می کند که در تمام دنیا داشتند با تجدد می جنگیدند. یک بخش کامل آن در مورد گروهی ست به نام “مریمیه” که آقای سیدحسین نصر رئیس این گروه بوده.
شما سخنرانی های آقای فردید را در تلویزیون پیش از انقلاب دیده اید؟ فردید در آلمان تحصیل کرده و آدم باهوشی بود، ولی کلمات و جملات غیرقابل فهم هم داشت و زبانش معروف بود به زبان پر تعقیید. اگر غربزدگی آل احمد را خوانده باشید، در پانویس می گوید من بیشتر این حرف ها را از دو جا گرفته ام، یکی را از فردید، یکی را از دایی من، سیدفخرالدین شادمان.
فردید جلساتی داشته که دانشجوها و نویسنده ها می رفتند. اساس حرف او گرفتن نظریاتی از فیلسوف آلمانی هایدگر بود که منقد ریشه ای تجدد است. فردید در ۱۹۷۵ در تلویزیون ایران نشسته و دارد از هایدگر صحبت می کند و گرداننده جلسه هم میبدی ست و گه گاه هم می گوید استاد ما که نمی فهمیم شما چه می گویید، ولی ادامه دهید.
فردید خودش کتابی ننوشته، ولی تاثیرش را در غربزدگی می بینید. غربزدگی قطعا جاده صاف کن این انقلاب بود. از دل غربزدگی نقد باسمه ای از تجدد بیرون می آید. به تجدد انتقاد وارد است ولی انتقادهای جدی، نه انتقادهای سطحی.
یکی از پرنفوذترین کتاب های سال های قبل از انقلاب کتاب “آسیا در برابر غرب” نوشته داریوش شایگان است، یکی دیگر از روسای دفتر ملکه؛ ملکه ای که ظاهرا منادی تجدد هنری در ایران است. داریوش شایگان آدم بسیار فرهیخته ای است، هنرشناس است، بودلر ترجمه می کند، بودلر هم منتقد تجدد است. در آسیا در برابر غرب حرفش این است که تجددی که شما دنبالش هستید، انسان بدبخت، تنها و مفلوک ایجاد می کند. می گوید شاید آن دهقان فقیری که در هند از چاه با دست آب می کشد، خوشحال تر از انسان متجددی ست که در دنیای غرب زندگی می کند. ممکن است بسیاری از انتقاداتش درست باشد، اما منتها یک بافت فکری تجددستیز در جامعه رواج داشت، زیر پوست این ظاهر متجدد. و همه ی اینها جاده را صاف کرد. به همین خاطر وقتی فکر ولایت فقیه آمد، آنقدر هم بیگانه نبود.
دکتر میلانی مثل اکثر سخنرانی هایش با پیامی از امید سخنانش را به پایان برد و گفت: خبر خوش به گمان من این است که گرچه شاه و اطرافیانش در فکر یک نوع تجدد واقعی و تئوریزه کردن آن نبودند، ولی جامعه ی ایران بود. و جامعه ی ایران از همان زمان شروع کرده بود به یک نوع بازاندیشی در مورد تجدد، و الان این بازاندیشی در تقابل و تعارض با رژیم، به اوجش رسیده.
این که دائم آخوندها می گویند ما بند فرهنگی را آب داده ایم، می دانند که بازی را باخته اند. بازی سیاسی را هنوز نباخته اند ولی بازی فرهنگی را باخته اند و سیاست و فرهنگ، به مثابه ی زیربنا و روبنا، هستند و نمی شود در جامعه ای که بازی فرهنگی را در آن باخته اید، بازی سیاسی را تا مدتها ادامه دهید.
بخش دوم این سخنرانی به پرسش و پاسخ اختصاص داشت.