دوگانگی تبعید انسان را فرسوده می کند
جمشید برزگر روزنامه نگار، نویسنده، تحلیلگر سیاسی و شاعر برای معرفی مجموعه شعرش “روزنامه تعطیل” به دعوت شهروند به تورنتو آمده است. در فرصتی با او به گفت وگو نشستیم. با جمشید برزگر از خلال این گفت وگو بیشتر آشنا می شوید.
ممنون آقای برزگر که وقت تان را به خوانندگان شهروند دادید.
ـ خیلی خوشحالم که در خدمت خوانندگان شهروند، جناب آقای زرهی و شما هستم. فرصت خوبیست که تبریک بگویم از این که وارد کار تصویر هم می شوید این نشان می دهد که شهروند چقدر نشریه زنده ایست. تداوم این نشریه یکی از نقاط قوت آن است که در ۲۶ سال گذشته بی وقفه منتشر شده و کارهای ارزشمندی انجام داده و همه ما می دانیم انجام این کارها خارج از ایران چقدر دشوار است که به همت آقای زرهی، خانم الماسی و همکاران شهروند صورت گرفته.
ما باید جمشید برزگر را چگونه ببینیم؟ شاعر؟ خبرنگار؟ نویسنده؟ تحلیل گر سیاسی؟ و آیا اصولا به چنین تفکیکی باور دارید؟
ـ من فکر نمی کردم مصاحبه را آنقدر سخت شروع کنید. انسان ها تصویری که از خودشان دارند ممکن است آن تصویری نباشد که دیگران از آنها دارند و هم خوان نباشد. شاید کسانی مثل من هیچ وقت راضی نیستند، اگر روزنامه نگاری می کنند دلشان جای دیگری است، اگر شعر می گویند، همین طور. تمام این ها در ما درهم تنیده شده، به نوعی گره خورده. در واقع جنبه های مختلف زندگی اجتماعی ماست که به این شکل بروز پیدا می کند. گاهی در قالب شعر، گاهی در قالب گزارش و مصاحبه. به طور کل آدمی به پدیده های پیرامون خودش واکنش نشان می دهد. این هم البته سنت پر بار و پر دامنه ای است. یعنی من اولین کسی نیستم که به مقوله های مختلف می پردازم.
در نظر بگیرید کسی مثل احمد شاملو، در حوزه روزنامه نگاری، در بخش پژوهش و حتا تحلیل سیاسی. اگر شما سرمقاله های احمد شاملو را در کتاب جمعه بخوانید متوجه توانایی او در بخش های مختلف می شوید. در کل ـ ما به شعر بهای بیشتری می دهیم. در درجه اول می خواهیم که به عنوان شاعر شناخته بشویم، ولی من واقعا این تعصب را ندارم. در لحظاتی که وجهه شاعرانه من پررنگ است خود را شاعر می بینم. در لحظاتی یک داستان نویس. این سنت دیرپاست و از دوران مشروطه به این طرف این مشاغل با هم گره خورده اند. نهضت منورالفکری ما به دلایل متعددی که در این مختصر نمی گنجد در چند جریان مختلف در هم گره خورده اند و تا امروز ادامه پیدا کرده هر چند این در هم تنیدگی در سال های اخیر کم رنگ تر و به نوعی تخصصی تر شده، ولی از دوران مشروطه، ادبیات، روزنامه نگاری و فعالیت سیاسی سه وجه بارز چهره روشنفکری ایران را تشکیل دادند، در هم تلفیق شدند و این سنت تا به امروز ادامه پیدا کرده. این اتفاق به مخاطب بستگی دارد که من را چگونه ببیند. وقتی مخاطبی دارد مقاله من را می خواند یا تحلیل من را می شنود من برای او یک روزنامه نگارم. اگر شعر من را می خواند و با آن شعر ارتباط برقرار می کند در آن لحظه من یک شاعرم. فکر می کنم بیشتر مخاطب هست که نقش تعیین کننده دارد و می تواند انتخاب کند چه برچسبی به من بزند.
این درهم تنیدگی چقدر منافات دارد بین شاعر و روزنامه نگار؟
ـ بستگی دارد از چه زاویه ای نگاه کنیم. از جنبه تکنیکی بله گاهی ممکن است با هم منافات پیدا کند. وقتی با روزنامه سرو کار دارید با عناصر خاصی در ارتباط هستید، شیوه های خاص خودش را دارد ولی در نوشتن شعر از تکنیک های دیگری استفاده می شود.
البته گاهی با هم منافات ندارد و حتا می تواند مکمل هم باشند. همه نویسندگان بزرگ که ما می شناسیم تجربه روزنامه نگاری به آنها کمک زیادی کرده از همینگوی بگیرید تا مارکز. همین طور در ایران. چون در ایران نویسندگی یک امر حرفه ای نیست، ما کمتر کسی را داشتیم که از طریق نویسندگی امرار معاش کند. بیشتر کار دل بوده متاسفانه. برای امرار معاش نزدیک ترین حرفه ها به کار نویسندگی روزنامه نگاریست. همان کار است در جامه و لباس دیگری، روزنامه نگاری و ادبیات از اصل با هم منافاتی ندارند. به نظر من در عصر امروز هیچ منافاتی با هم ندارند و مکمل همدیگرند. همه این ها وجوهی از پدیده ارتباطات است.
وقتی می خواهیم با کسی سخنی بگوییم گاهی به شکل شعر است گاهی به شکل رمان است و گاهی به شکل یک مقاله است ولی از نظر تکنیکی وقتی شما می خواهید روزنامه نگاری کنید و تحلیل سیاسی بنویسید و این تحلیل “شعر” باشد قطعا شکست خورده اید. یعنی کارتان را بلد نیستید. بر عکس اگر شعری بگویید و شعرتان یک تحلیل سیاسی باشد با آن مشخصات و مختصات، پس شاعر نیستید. شاخصه های هر کدام با هم فرق دارد ولی به لحاظ ماهیت، من درگیری ذهنی با خودم ندارم.
شما به عنوان خبرنگار یک زاویه دید مشخصی دارید، وقتی شعر می گویید به عنوان راوی و ناظر بر ماجرا احساس خود را بیان می کنید. این تغییر زاویه دید باعث کمک به کلیت کار می شود یا خیر؟
ـ خیلی سخت است. من می توانم از تجربه شخصی خودم صحبت کنم من نمی توانم قاعده و حکم کلی بدهم. این بستگی به درک اشخاص از کار روزنامه نگاری و آفرینش ادبی دارد. درباره من این دو مکمل هم بوده. حتا تحصیلات من به شدت در کار روزنامه نگاری من و هم کار ادبی من موثر بوده. من علوم سیاسی خوانده ام، نه ادبیات و رشته های مرتبط با آن و تلاش کردم از همه اینها استفاده کنم در پرورش نگاه خودم به دنیا. شما وقتی آن نگاه را دارید دیگر مهم نیست روزنامه نگاری می کنید یا شعر می گویید. مثلاً در انگلیسی ما می گوییم story telling . ما ادبیات تخیلی داریم. Nonfiction , Fiction داریم ولی در شیوه روایت اگر داستان نویس خوبی باشید خیلی جلو خواهید بود در کار روزنامه نگاری چون بلدید یک داستان را چگونه تعریف کنید.
وقتی روزنامه نگاری کرده باشید می دانید که راه راحت و سریع ارتباط برقرار کردن چگونه است و می تواند به آفرینش ادبی شما کمک کند.
به کتاب “روزنامه ی تعطیل” بپردازیم. آیا می توان اشعار شما را در دسته بندی خاصی از شعر مثل شعر سیاسی گنجاند؟ و یا اصولا به تعریفی از شعر سیاسی باور دارید؟
ـ جواب ساده و سرراست آن که من موافقش نیستم، بله ـ البته که این شعرها سیاسی هستند.
جواب پیچیده تر که من موافق آن هستم، نه ـ من نمی گویم این ها شعر هستند ولی اگر آنها را به عنوان شعر پذیرفتیم، پس شعر هستند ـ شعر سیاسی، عاشقانه و… فرع ماجراست. متاسفانه در دهه های اخیر به دلیل نگاه تقلیل گرایانه ای که بر ادبیات ما و شاعران ما حاکم شده و استنباط سطحی ما از سبک و ساختار و فردیت داشتیم، هر کسی فکر می کند صاحب یک مکتب است. هر کسی صاحب یک زبان ویژه است، که البته تاریخ ادبیات نشان می دهد که این گونه نیست.
شما وقتی حافظ می خوانید نگاه نمی کنید که این چند درصدش سیاسی است و به تحولات عصر اشاره دارد. چقدرش عاشقانه و چقدرش عارفانه است. شما به شعر حافظ این گونه نگاه نمی کنید. به عنوان یک کلیت درک می کنید. می توان تحلیل کرد وقتی نیما می گوید “زردها بی خودی سرخ نشدند” منظورش چیست. ولی این ها فرع ماجراست. تقسیم بندی های این چنینی شاید برای نوشتن یک نقد ادبی با چهارچوب خاصی بکار بیاید، ولی در نهایت خیلی راه گشا نیست و به ما کمک نمی کند. به طور مثال احمد شاملو، ما چگونه باید تشخیص بدهیم شعر “دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم” عاشقانه است یا سیاسی؟ تقلیل دادن اینها باعث می شود ما جنبه های دیگر شعر را نادیده بگیریم و فراموش کنیم و خودمان را از درک جهانی که شاعر خلق کرده و به ما هدیه داده محروم کنیم.
به طور مشخص درباره “روزنامه تعطیل”، این کتاب ویژگی خاصی داشت. خیلی ناخواسته شکل گرفته بود. من هم زمان با این کتاب، کتاب دیگری چاپ کردم که چند تا از آن شعرها جایش در این مجموعه بود. من با زبان روزنامه نگارانه داشتم به اتفاقات پیرامونم واکنش نشان می دادم. حس من و عاطفه ی من در آن دخیل بود. دو کتاب را هم زمان آماده کردم و کتاب “روزنامه تعطیل” هیچ وقت مجوز نگرفت. بعدها که من از ایران خارج شدم خیلی از دوستان رفتند که مجوز چاپ این کتاب را بگیرند ولی هیچ وقت اجازه نشر به این کتاب داده نشد.
شما از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۷۹ این شعرها را سروده اید. در ایران اجازه نشر نگرفت وقتی هم که از کشور خارج شدید هیچ تلاشی نکردید برای چاپ آن. چرا؟
ـ چند شعر در این کتاب هست که در سال ۱۳۸۰ که از ایران خارج شدم و در وین زندگی می کردم نوشتم که ادامه همان حال و هوا بود. من این چند شعر را به آن مجموعه که مجوز نگرفت اضافه کردم. به نوعی من علیه سانسور نه تنها شعری را حذف نکردم که برعکس به آن افزودم.
اما چرا در خارج از ایران منتشر نکردم. وقتی که من به خارج از ایران آمدم در نشستی شرکت کردم، رونمایی از کتاب نویسنده ای که بسیار دوستش داشتم. در آن محل امکان خوردن غذا و نوشیدنی هم بود. روی میزی هم چند نسخه از کتاب برای فروش با قیمت حدود ۶ یا ۷ یورو بود، فقط یک نسخه فروش رفت در صورتی که حضار در جلسه حدود ۱۵ تا ۲۰ یورو بابت غذا و نوشیدنی پرداخت کرده بودند و این تجربه تکان دهنده ای بود برای من در بدو ورود. بعد از آن فکر کردم من هرگز قادر نیستم چنین کاری بکنم. برایم پذیرفتنی نبود و ترجیح دادم این اشعار در بایگانی کامپیوترم باقی بماند. در مقطعی تصمیم گرفتم که کتاب را برای چاپ به افغانستان بفرستم، به عنوان یک سند که تاریخ ما چقدر تکرار می شود، که آن هم میسر نشد. در این سال ها چند شعر از آن را در اینترنت منتشر کردم. خیلی از دوستان بعد از اتفاقات سال ۸۸ اصرار می کردند که این کتاب را چاپ کنند ولی من رغبتی نداشتم و امسال تصمیم گرفتم که آن را چاپ کنم. جالب است بدانید که قصد فقط این نیست. مجموعه داستانی هم در سال ۲۰۰۳ نوشتم که آن را هم چاپ نکردند و این اتفاق ها مرا تبدیل کرد به یک انباری و باعث شده بود من دنبال کار جدید نروم. من با چاپ این مجموعه ها سعی می کنم انباری ذهنم را برای آفرینش جدید خالی کنم.
خشونت شاعرانه ای در اشعار شما وجود دارد. خیلی عریان به طور مثال می توانم به شعر “زنجیره” اشاره بکنم. در این باره به ما بگویید.
ـ کاملا درست دیدید. یکی از مسایلی که در این کتاب هست و از اسمش هم پیداست، مسئله سانسور است. نه فقط سانسور ادبی که کلمات را حذف کند، سانسور در معنای حذف آنجایی که شاعر را می کشد. آن جایی که به حذف فیزیکی می رسد مثل همین شعر زنجیره. جایی که با چاقو انشا می نویسند این خشونت در اطراف ما وجود دارد. فکر نمی کنم کار ما این باشد که خشونت را تلطیف کنیم ما باید آن خشونت را با آن شدتش ثبت کنیم که بتوانیم از آن مرحله عبور کنیم. یعنی آن را به یک وجدان جمعی بدل کنیم که دیگر دچار این وضعیت نشویم چه به عنوان کسی که خشونت می ورزد و چه به عنوان کسی که خشونت به او واقع می شود.
به نوعی ادبیات ما ادبیات سانسور است. نه فقط سانسور قدرت، سانسورهای مختلف مثل سانسور عقیدتی، باورها، سانسور افکار عمومی ـ حتا در ادبیات عرفانی ما مناقشه تا به امروز ادامه دارد. بالاخره تکلیف “می” چیست. همان شرابی است که می نوشند یا یک حالت ویژه روحانی که شاعر تجربه کرده. مغ و مغبچه چه کسانی هستند. همان ها بودند که در می خانه های شیراز ساقی بودند یا بخشی از فرایند مرید و مرادی.
این ها سانسور است و شاعر هرگز نتوانسته خود را آن طور که می خواسته مطرح کند. بعدها این مسئله توسط شاعران ادامه پیدا کرده است. در دوران ما در دو دهه گذشته بدتر اتفاق افتاده حتا آن را تئوریزه می کنند که سانسور می تواند خودش منشأ زیبایی شناسی های تازه باشد. می تواند به خلق های تازه بیانجامد، که این از آن حرف های حیرت انگیز است که فقط در کشوری مثل ایران می توانید بشنوید. شما می توانید بروید از کسانی که در این کتاب خانه نشسته اند بپرسید، متعجب به شما نگاه می کنند. چطور است کسی فکر کند بیایند نیمی از تو را حذف کنند و تو هنوز فکر کنی که من می توانم زیباتر هم بگویم! شما با هنر و آفرینش هنری به اطرافیانتان گزارش می دهید به آیندگان، ما که بودیم. چه کردیم. بر ما چه گذشت.
و سانسور چی می خواهد چیزی از تو باقی نماند و فقط یک روایت مورد پسند قدرت باقی بماند و ما با سانسور خود زحمت او را کم می کنیم. من مخالفم و به قول آقای دولت آبادی “ما نیز مردمی هستیم” ما هم زندگی کرده ایم. ما هم افکاری داریم ما هم روایت خودمان را داریم و باید خودمان را بگوییم.
در این کتاب شما نگاه ویژه ای به خود روزنامه دارید. در روزنامه چه دیدید که آنقدر احساساتتان را برانگیخت که درباره آن شعر بگویید. من به دو شعر اشاره می کنم. شعر بعد از تیتر و ستون تسلیت.
ـ یکی از دوستان خوبم نقدی بر این کتاب نوشت و به نکته ای اشاره کرد که من واقعا به آن آگاه نبودم. ایشان می گفت در این کتاب تمام ستون های روزنامه وجود دارد. سر مقاله، خبر، اخبار آب و هوا و حتا ستون حوادث. باید این گونه جواب شما را بدهم. من در روزنامه چه چیزهایی ندیدم که مجبور شدم این اشعار را بگویم من اگر می توانستم این حرف ها را در روزنامه بنویسم در ذهن من شعر نمی شدند. در سال ۷۷ که قتل های زنجیره ای رخ داد ما خیلی چیزها را نمی توانستیم بگوییم. شب هایی که ما با ترس سپری می کردیم. من دوستان خود را می دیدم که وقتی در خانه را می زدند چگونه هراسان می شوند. من دچار توهم نیستم که بگویم در آن سال ها دنبال کشتن من بودند، منظور من درباره دوستان خودم بود کسانی مثل مختاری، مثل پوینده.
سایه مرگ چگونه دنبال ما بود. شما امکان این را نداشتید که در روزنامه بنویسید و بگویید وضعیت شب های این شهر این گونه است.
ما به اجبار آن موقع روزها روزنامه را می نوشتیم و شب ها این شب نامه ها را می نوشتیم، این شعرها واکنش ما بود به آن چه زیر پوست شهر در جریان بود.
روزنامه در این کتاب یک معنای عام دارد. ولی آن چه مد نظر است خود روزنامه نیست، بلکه کارکرد روزنامه است. شاید شعرهای امروز این کتاب به نوعی عذرخواهی آن دوران است. چیزی که آن روزگار نتوانستم بنویسم امروز در این شعرها نوشتم تا بگویم که بر ما چه گذشت.
به همین دلیل بود که ابتدای کتاب روزنامه ی تعطیل نوشتید برای میهنم؟
ـ (با خنده) احتمالا. من میهن دوستم ـ ما بدهکارش هستیم این تلاش برای شناسایی این نکته است نه پرداخت آن بدهی اذعان به این هست که ما می دانیم به آن سرزمین بدهکار هستیم.
شما در صفحه آرایی و گرافیک به صورت خاص از دو مقطع روزنامه نگاری در تاریخ ایران استفاده کردید ـ دوران مشروطه ـ دوران اصلاحات. آیا پیامی در آن نهفته؟ در این باره توضیح دهید.
ـ البته. من هر کاری که انجام می دهم پیامی در آن وجود دارد. تلقی من این بود، تاریخ ما تاریخ گسست است. تاریخ گسست های متوالی است. در واقع اگر ما در تاریخ مان یک پیوستگی داشته باشیم همان گسست است. ما در گسست پیوستگی داریم. هیچ وقت تجارب نسل قبل به نسل بعد منتقل نشده ـ شاملو می گفت ما ایرانی ها حافظه تاریخی نداریم. ما یادمان می رود ۱۰ سال پیش چه اتفاقی افتاد ۴۰ سال پیش چه. و مدام دوباره آزمودیم، مدام آن تجارب را تکرار کردیم، مدام سرمان به سنگ خورد چون این تجارب منتقل نمی شوند.
آن زمان که شعرها نوشته می شد دوره ای بود که روزنامه ها از آن طرف تأسیس می شدند و از این طرف تعطیل می شدند. ما فکر می کردیم توقیف شدن و تعطیل شدن این روزنامه ها اتفاق عجیب و غریبی ست. من نمی توانستم مقاله بنویسم و در این کتاب بگنجانم فکر کردم این کار را به شکل دیگری انجام بدهم. تا آنجا که از منابع آرشیوی به دستم رسید روزنامه های قدیمی را پیدا کردم و از آنها استفاده کردم. البته این گونه نیست که فقط از دوران مشروطه باشد و دوران اصلاحات از روزنامه های دوره پهلوی، مرد امروز، توفیق و بعد از انقلاب اسلامی، آیندگان … در این کلاژها استفاه شد.
من این روزنامه ها را کپی کردم بعد آنها را قیچی کردم و این ها را پشت و رو ریختم. مطمئن بودم هیچ فرقی نمی کند چون همه اینها بازتاب این سال های پر تب و تاب بوده.
آنقدر این تضادها در جامعه ما پررنگ است که اگر شما تک به تک این روزنامه ها را انتخاب می کردید نتیجه اش با این کار یکی بود. من می خواستم خیلی در این روایت مداخله نکنم. تاریخ را هم می زدم تا ببینم چه از آن بیرون می آید. خروجی همان است، تضادهای پر رنگ.
این ترکیب ها را به صورت تابلو درست کردم برای آن که آن فضای کلی را بسازم که این شعرها در آن فضا بشود. برای من مهم بود که این شعر راوی چیست. استفاده از این تصویرها مثل کار روزنامه نگاری وقتی که شما گزارش می نویسید، مقاله می نویسید، در کنارش عکسی می گذارید یا تصویری می گذارید که همان ایده را تشدید کند. این کلاژها همه همان کارکرد را دارند. خوبی دیگری برای خوانندگان دارد و آن این است که اگر حوصله شان از شعرها سر برود می توانند وقت بگذارند کلاژها را بخوانند. (با خنده)
یکی از ویژگی های صفحه آرایی همتراز بودن ارزش بصری کلاژ و اشعار شماست. گاه این کلاژها بیشتر از متن جلب توجه می کند. آیا این چیدمان صحبت از پررنگ تر بودن حواشی در جامعه معاصر از اصل مطلب دارد؟
ـ من به دو شکل به شما جواب می دهم. اگر به آخر این کتاب نگاه کنید من یک مجموعه نقد از قدیم نوشته ام عنوانش هست از متن به حاشیه ـ من هدفم این نبود ـ من این کلاژها را به صورت تابلو درست کرده بودم. آن موقع که در ایران کتاب را برای گرفتن مجوز چاپ تنظیم کردم به این شکل بود که یک صفحه شعر بود یک صفحه این کلاژها که در یک کادر قرار گرفته بود. بنابراین از هم مجزا بودند. این صفحه آرایی فعلی سلیقه ناشر است و سلیقه من نیست. ناشر این صفحه بندی را برای من فرستاد با کلی ترس و نگرانی، من وقتی مجموعه را دیدم تازه فهمیدم کاری که می خواستم انجام بدهم به این شکل بوده و من بلد نبودم. و ناشر من به زیبایی انجامش داده است. کادرها را شکست و شعرها را در متن حوادث عملا نشاند. شما در واقعیت بیرونی هم برای پیدا کردن آنها باید کمی زحمت بکشید به آن نگاه کنید تا شعرها را بیابید.
آیا انتخاب این کلاژها و چیدمان با هر شعر مناسبتی ویژه و پنهان وجود دارد؟
ـ مطلقا نه ـ همه چیز تصادفی بود. و من وقتی آن را به ناشر دادم در کار صفحه آرایی دخالت نکردم. حتا شماره گذاری هم نکردم برای آن که فرقی هم نمی کرد.
آیا شما شکسته نفسی کردید از روزنامه همبستگی که شما سردبیر آن بودید در کلاژها استفاده نکردید؟
ـ من هر روزنامه ای را که در آن موقع در اختیار داشتم در کلاژها استفاده کردم. روزنامه های قدیمی را از کتاب خانه ها، مراکز تحقیقاتی پیدا کردم و از روزنامه های جدید را هم هر آنچه در اختیار داشتم کار کردم.
شما در شهرهای وین، پراگ، لندن زندگی و کار کرده اید. چه تجربه ای هم به لحاظ ادبی و روزنامه نگاری داشته اید. چه تفاوتی با کار در ایران دارد. آیا فکر نمی کنید کار خبرنگاری در ایران هیجان انگیزتر باشد؟
ـ جواب کامل به این سئوال یک مصاحبه جدا را طلب می کند. البته که کار کردن در ایران بهتر است. من هنوز فکر نمی کنم که خارج از ایران خواهم ماند هر لحظه فکر می کنم که ممکن است شرایط برای بازگشت فراهم شود و بتوانم به ایران بازگردم.
ولی متاسفانه به دلایل متعددی تجربه روزنامه نگاری من در خارج از کشور بسیار خوشایندتر بوده تا تجربه روزنامه نگاری من در داخل ایران. من در ایران از خبرنگاری شروع کردم ـ دبیر سرویس و سردبیر. در خارج هم همین مسیر را طی کردم. در خارج از ایران شما آزادید، البته که چهارچوب هایی وجود دارد، استانداردهایی وجود دارد. در این سال ها هزاران مقاله نوشتم در طول این ۱۵ سال خروجم از ایران حتا در یک مورد کسی به من نگفته که این را بنویس یا این را ننویس. متاسفانه در ایران این گونه نبود. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که متاسفانه وقتی در خارج از کشور کار می کنید حرفتان بیشتر خریدار دارد. به نظرم این یک ایراد بنیادین است. منظور حرفم مردم نیست. به محضی که ما در خارج از ایران می نویسیم مجموعه ای علیه ما شکل می گیرد که اینها خائن هستند و وطن فروش. خب این یعنی مطالب ما را می خوانند. البته رسانه ای که من در آن کار می کنم بُرد رسانه ای خوبی داشته، این را بر اساس واکنش ها می گویم و آنچه بیشتر برای من جذابیت دارد این است که شما آزادید و می توانید پای ایده تان بایستید و آن را توضیح دهید بدون این که کسی بخواهد شما را سانسور کند.
خبرنگاری خارج از ایران بدی های خاص خودش را دارد ـ دوری ممکن است باعث شود شناخت شما از واقعیات، شناخت ناقصی باشد. پس باید بیشتر دقت کرد. چیزی نیست که بتوان در تهران با پوست و گوشت خود حس کرد. بنابراین تلاش بیشتری می طلبد.
اینها هزینه های تبعید است. جسمتان این جاست و روحتان آن جاست. این دوگانگی شما را فرسوده می کند. جنبه های احساسی و عاطفی این تبعید هم جای خود.
و به عنوان حرف آخر
ـ من انتظار این همه سئوال را نداشتم و تقریبا حرف ناگفته ای نماند. از شما و آقای زرهی ممنونم و برای مجموعه شهروند آرزوی موفقیت بیشتر می کنم و امیدوارم که شهروند مثل همیشه پویا و پر بار به کار خودش ادامه بدهد.
برنامه ی معرفی کتاب “روزنامه ی تعطیل” همین شنبه ۲۰ آگوست ۲۰۱۶ ساعت ۴ تا ۶ بعدازظهر در سالن شهرداری نورت یورک واقع در ۵۱۰۰ خیابان یانگ برگزار می شود.