مراسم یادبود عباس کیارستمی، هنرمند برجسته ی ایران در سینما تیف بل لایت باکس، روز یکشنبه ۱۴ آگوست ۲۰۱۶ با حضور صدها تن در تورنتو برگزار شد. دیدن مشتاقانی که دو ساعت پیش از شروع مراسم در سرسرای سینما جمع شده بودند تا بتوانند بلیت ورودی رایگان را دریافت کنند، حس خوبی داشت، در عین حال که دیدن چهره ی غم زده ی افرادی که علیرغم زود آمدن نتوانستند وارد سالن شوند و به دنبال بلیت می گشتند، ناراحت کننده بود و این افسوس را به همراه داشت که کاش سالن به جای ۵۲۰ صندلی، گنجایش بیشتری داشت تا همه ی علاقمندان را در خود جای می داد.

پیش از شروع مراسم، فیلمی از نمایشگاه درهای کیارستمی در موزه ی آقاخان به نمایش درآمد.

بروشور مراسم بزرگداشت عکس : پویا میری

بروشور مراسم بزرگداشت
عکس : پویا میری

امیر سلطانی، گرداننده ی مراسم، از سوی برگزار کنندگان، به حاضران که برای بزرگداشت زندگی و آثار کارگردان بزرگ سینما، عباس کیارستمی حضور داشتند، خوشامد گفت. این مراسم کار مشترک جشنواره فیلم تورنتو (TIFF)، موزه ی آقاخان، جشنواره فیلم دیاسپورا، جشنواره فیلم ایران (CineIran)، گروه هنری موج نو و جشنواره تیرگان بود.

سلطانی گفت، اکثر شما می دانید عباس کیارستمی کیست و احتمالا بعضی از فیلم های او را دیده اید. او در سال ۱۹۴۰ در ایران متولد شد و در طول پنج دهه فعالیت هنری در حوزه های مختلف فیلم، عکاسی، نقاشی، طراحی گرافیک و شعر، آثار بسیاری خلق کرده که او را در میان مهمترین شخصیت های تاریخ ایران قرار داده است.

سلطانی سپس از فیلم های کیارستمی و دستاوردهای آنها گفت و افزود: کیارستمی عمیقا تحت تأثیر شعر و چشم اندازهای طبیعت ایران بود. او از طریق داستان های ساده، پیچیده ترین مفاهیم همچون هویت، بلوغ، زندگی، مرگ و خود سینما را کشف می کرد و در کارهایش به طور مداوم مرز بین مستندسازی و فیلم داستانی را محو می کرد.

کیارستمی کارش را در دهه ی ۱۹۷۰ از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد و وسیله ای شد تا کانون را به یکی از مراکز نیرومند فرهنگی در ایران تبدیل کند.

سلطانی افزود، با نمایش فیلم های او در جشنواره های جهانی، چهره ای متفاوت و مهربان تر از ایران در دوران جنگ در دهه ی هشتاد، به دنیا نشان داده شد.

Amir-soltani
piers-handling-2
aidin-aghdashloo
aidin-aghdashloo–amir-soltani
godfrey-cheshire
Ramin-Bahrani
mehrnaz-saeed-vafa
Ahmad-kiaroostami
piers-handling
Daryoosh-shayegan
tahmineh-milani
jafar-panahi
piers-handling-1

سلطانی ضمن اشاره به اینکه ما برای عزاداری گردهم نیامدیم، بلکه برای تجلیل از زندگی و آثار کیارستمی اینجا هستیم، از پیرس هندلینگ، رئیس جشنواره جهانی فیلم تورنتو که چند ماه پیش میزبان عباس کیارستمی در تورنتو بود، به عنوان اولین سخنران دعوت کرد.

پیرس هندلینگ در سخنانش ضمن خوشامدگویی به حاضران، و ذکر نقل قولی از کیارستمی به هنگام گفت و گویش با او در زمستان ۲۰۱۶، گفت که او همواره در طول سالیان کارهای کیارستمی را تحسین کرده است. سپس از خاطره گفت وگویش با کیارستمی در نمایشگاه “باغ بی برگی” او که ده سال پیش در لندن برگزار شد، گفت. در این نمایشگاه کیارستمی چیدمانی از صدها درخت بی برگ را با قراردادن آینه هایی به جنگلی بی برگ تبدیل کرده بود.

بیرون نمایشگاه درخت زیبایی در خیابان قرار داشت، که عباس متوجه شد بازدیدکنندگان توجهی به آن ندارند و به سرعت به داخل می آمدند تا درخت های مصنوعی را ببینند. از دوستش دلیل این را می پرسد و آن دوست در توصیف این صحنه، می گوید به خاطر این است که در پشت این درختان مصنوعی هنرمندی نهفته است که دیدن کارها را با ارزش می کند، عباس اما با کلمات خودش ادامه داد، هر چیزی که بر روی پرده در فیلم های من می بینید، چیزی نیست که من خلق کرده باشم، اینها در زندگی وجود دارند و هستند، اما ما عادت نداریم آنها را ببینیم. ما نمی دانیم چگونه باید چیزها را ببینیم، اما این فرصت را داریم که جلوی پرده بنشینیم و خودمان و یا همسایه مان را از طریق غیرمعمولی ببینیم.

او افزود، ما در تیف رابطه ی طولانی مدتی با عباس داشتیم. در سال ۱۹۹۲ دیمیتری اپیدیس، یکی از برنامه ریزهای فستیوال، برنامه ی مخصوصی گذاشت که در نوع خودش از اولین برنامه های خارج از ایران بود، متشکل از هجده فیلم ایرانی از جمله سه فیلم عباس کیارستمی: “زندگی و دیگر هیچ” ،”کلوزآپ” و “خانه دوست کجاست”. بعدها فیلم های بسیاری از عباس در جشنواره به نمایش درآمد از جمله  “زیر درختان زیتون” و “همچون یک عاشق”.

هندلینگ افزود، دیمیتری در یادداشتی که برای یادبود عباس نوشته، می گوید، استعداد او در ثبت جنبه هایی از ارزش های قدیمی، ارزش هایی که به تدریج در دنیای مدرن کمتر به چشم می خورند، به کارهایش جنبه ای عمیقا انسانی و شاعرانه داده است.

هندلینگ از ورک شاپ کیارستمی گفت که در آن به هنرجویانش گفته بود، صداهای خارج از صحنه به ما می گوید حتی وقتی که چشم هایمان را می بندیم، زندگی همچنان جریان دارد.

او همچنین به پرداختن کیارستمی به دنیای کودکان در کنار دنیای بزرگترها اشاره کرد و فریمی از فیلم مسافر او را توصیف کرد و در پایان گفت، من میزبان یک گفت وگوی دو ساعته همین جا با عباس بودم و چون گفت وگوها از طریق مترجم منتقل می شد و وقت گیر بود، بسیاری از پرسش هایم باقی ماند. پشت صحنه به او گفتم که من پرسش های بیشتری دارم، لبخند زد و گفت، برمی گردم برای دور دوم مصاحبه. چیزی که دیگر امکان پذیر نخواهد بود.

در ادامه ی مراسم، پیام تصویری داریوش شایگان پخش شد. او نیز از خاطراتش با کیارستمی گفت و اینکه بیشترین چیزی که در کیارستمی او را تحت تأثیر قرار داده، نگاه او بوده گویی آنتنی مخفی دارد در گرفتن امواجی که در اطراف ما وجود دارد.

پس از این پیام، بخش کوتاهی از فیلم “خانه دوست کجاست” به نمایش درآمد.

سخنران بعدی، آیدین آغداشلو، هنرمند نقاش و دوست دیرینه ی کیارستمی بود.

پیرس هندلینگ رئیس جشنواره فیلم تورنتو نمایی از فیلم مسافر کیارستمی را توصیف می کند

پیرس هندلینگ رئیس جشنواره فیلم تورنتو نمایی از فیلم مسافر کیارستمی را توصیف می کند

او سخنانش را به فارسی ارائه داد و امیر سلطانی کار ترجمه را برعهده گرفت. آغداشلو گفت، دوستی من و عباس به ۶۲ سال می رسد. من قبلا در هشت مقاله ی مفصل اهمیت کار کیارستمی را گفته ام. عباس کیارستمی قطعا یک نابغه بود. باید ببینیم که چگونه او نابغه شد و این جستجو باید ادامه پیدا کند، بلافاصله پاسخی برای این ندارم و فقط طرح مقدمه می کنم.

وقتی همدیگر را در مدرسه جم قلهک دیدیم چه چیزی مشخص می کرد که او میان همه ی ما تبدیل به یک نابغه خواهد شد، تبدیل به مهمترین شخصیت فرهنگی ایران در خارج از ایران بعد از حکیم عمرخیام نیشابوری خواهد شد.

در خانه ی عباس یک کتابخانه بود که بیش از صد جلد کتاب در مورد کارهایش چیده شده بود.

در بچگی اش علامت چندانی از آن نبوغ را نمی شد در او سراغ کرد. ما همه در یک مدرسه درس می خواندیم. زمانی هم که مدرسه نبودیم اطراف محل خانه عباس در رستم آباد در مزارع می گشتیم و درس می خواندیم. همه ی ما مثل هم بودیم ولی مثل هم نماندیم. ما بچه های خیلی شیطانی بودیم که دائما کتک کاری می کردیم، میان ما عباس متفاوت بود، بسیار پسربچه ی متشخصی بود و خودش رو قاطی هیچ چیز مبتذلی نمی کرد.

دوستی ما شروع شد و من می دیدم که در عین حال چقدر به هنر و فرهنگ علاقه دارد. شعر می خواند و از بر می کرد. هنوز چیزی خلق نکرده بود ولی معلوم بود با همان آنتن هایی که داریوش شایگان گفت، هر چه که در اطرافش بود دارد جذب و ضبط می کند، و ما چه می دانستیم.

روزگار ما ادامه پیدا کرد، دوست ماندیم به خاطر اینکه بعدها عباس به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران آمد و دانشکده را تمام کرد که من تمام نکردم. بعد نقاشی کشید و نقاشی را دوست داشت. نقاشی هایش حسی بود از طبیعت و منظره و علفزارها. وقتی وارد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد، بیشتر همدیگر را دیدیم. در اولین فیلم داستانی اش “گزارش”، من همراهش بودم.

از یک نقطه فهمیدم که عباس کیارستمی، عباس کیارستمی شده و این اتفاق تدریجا افتاد. نابغه بود چون چیزی را تأسیس کرد که تا پیش از او این چنین نبود. نابغه ی از میانسالی بود، تا آن موقع ذخیره و جمع کرد و هر چه دید در ذهنش ثبت کرد تا به وقتش استفاده کند، و به وقتش استفاده کرد.

آغداشلو در پایان گفت، ده دقیقه ی من داره تمام میشه ولی تحسین من نسبت به عباس کیارستمی صحبت دقیقه و ساعت ها نیست. من به عنوان دوستش وظیفه داشتم همیشه همراهش باشم، و کارهاش رو ببینم و نظرم رو بگم. من بسیار زیاد دوستش داشتم. آدم بزرگی بود و بزرگیش در طول زمان آشکار خواهد شد در کنار تمام سوءتفاهم هایی که نسبت به کارش و خودش وجود داشت، و کدام بزرگی ست که این سوءتفاهم ها در اطرافش نباشد.

آخرین باری که دیدمش آخرین فیلمش را به من هدیه کرد فیلمی که از روی نقاشی بروگل ساخته بود و در آن نقاشی برف می آمد و من آن نقاشی را خیلی دوست داشتم، بنابراین یادگاری را به من داد که هرگز فراموش نخواهم کرد و مهمترین هدیه ای ست که من در عمرم از کسی گرفته ام.

پس از سخنان آغداشلو، پیام تصویری تهمینه میلانی پخش شد.

میلانی در این پیام گفت، به واسطه ی دستیاری آقای مسعود کیمیایی در اوایل انقلاب، شانس این را داشتم که با اساتید سینما آشنا بشم که در میان آنها آقای عباس کیارستمی یکی از نزدیکترین دوستان من و بعدها از دوستان همسرم شدند. نکته قابل توجه در دوستی ما این بود که ما بیشترین فاصله را در نوع فیلمسازی داشتیم،  اما علیرغم این اختلاف، جالب این جا بود که ایشان وقتی فیلم جدیدی می ساختند اگر بویژه قهرمان قصه یا موضوع به زنان مربوط می شد، اصرار داشتند که حتما من و همسرم فیلم را ببینم و نقد کنیم. گاه پیش می آمد بخصوص در مورد فیلم “ده” که به بحث و جدل می کشید که کار به اینجا که می رسید آقای کیارستمی می گفتند رفاقت ما اینقدر با ارزش است که نباید قربانی چیزهای کوچک کنیم. بعدها که من به دلیل سوءتفاهمی که پیش آمده بود به زندان افتادم، واقعا این رفاقت را ثابت کردند. شبی که من دستگیر شدم ایشان خودش رو به همسر و دخترم رسوند و شب را با آنها گذراند تا راهی پیدا کنند که چه طور به من کمک کنند.

در پایان میلانی کیارستمی را انسانی باسواد، بذله گو، نکته سنج و فیلسوف توصیف کرد.

بعد از این پیام، بخشی از فیلم “ده” به نمایش درآمد.

مهرناز سعیدوفا، فیلمساز و مدرس فیلم کالج کلمبیا، سخنران بعدی بود. او نویسنده چندین کتاب است از جمله “عباس کیارستمی: یک دیالوگ بین نویسندگان” که به همراه جاناتان روزنبام در سال ۲۰۰۱ منتشر کرده است.

سعیدوفا گفت، دوستی من با عباس کیارستمی به چهل سال پیش برمی گرده زمانی که فیلم گزارش را ساخت. وقتی ایران را ترک کردم و به آمریکا آمدم او را در چندین برنامه دیدم. ۱۹۹۲ وقتی به تورنتو آمدم برای دیدن هجده فیلم از ایران از جمله فیلم های کیارستمی، و اینجا بود که اولین گفت وگوی رسمی ام را با او انجام دادم چون می خواستم در موردش بنویسم. جاناتان روزنبام هم در آن زمان در فستیوال بود و او را تشویق کردم که به دیدن این فیلم ها بیاید که منجر شد به گفت وگو درباره ی سینمای ایران و ادبیات و شعر و همکاری ما در نوشتن کتاب در مورد کیارستمی.

بعدها آقای کیارستمی به شیکاگو آمد و من یک هفته میزبان او بودم. آخرین دیدارم با او در نیویورک بود بعد از نمایش فیلم “همچون یک عاشق” و آخرین مصاحبه ی  تلفنی ام با او در رم بود که در حال آماده کردن نمایشگاه عکس اش بود.

مثل بقیه دوستانش که در مورد او گفتند، او فرد بسیار فروتنی بود. وقتی به او گفتم که هنرجویان کارگاه های آموزشی اش، خیلی خوش شانسند که در کارگاه های او می آیند، گفت، نه من قدردان هنرجویانم هستم. من از آنها بسیار آموخته ام. او همچنین بسیاری از کارگردانان ایرانی تشویق و حمایت کرده و فیلمنامه هایی برای تعدادی از آنان نوشته است.

برای آنهایی که فیلم های کوتاه او را که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته، ندیده اند، باید بگویم که این فیلم ها دیدگاه فلسفی و شاعرانه او را در مورد زندگی و  کودکی نشان می دهند.

نگاه کردن به یک مسئله از زاویه ای دیگر. به طور مثال “دو راه حل برای یک مسئله”، “قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم”.

بعضی ها می گویند سینمای کیارستمی نئورآلیستی ست. من با این موافق نیستم. از نظر من فیلم های او فراتر از نئورالیسم است. فیلم های او مثل آینه ای دوسویه است. شما به فیلم نگاه می کنید، انگار از طریق شخصیت فیلم دارید به خودتان نگاه می کنید، همانگونه که او دارد به شما نگاه می کند. جنبه هایی از سینمای او واقعا آوانگارد و تجربی بود و مرزهایی که سینما را تعیین می کنند، مرتب پس می زد و این واقعا حیرت آور است.

مردم به او می گفتند که تو مستند و داستانی را قاطی می کنی. در این مورد او نقل قولی دارد که من خیلی دوست دارم. می گوید، وقتی در مورد مستند حرف می زنید، مثلا فیلم “ده” به نظر میاد که کارگردانی نداره، او میگه مستند میتونه این باشه که دوربینی را به شاخ گاوی ببندی و او را رها کنی بین بقیه تا فیلم بگیرد. هر چیزی که دوربین ثبت کند، آن می شود مستند، اما تو هستی که گاو را انتخاب کرده ای، زمین را انتخاب کرده ای و اینکه چه وقت روز این کار انجام شود.

من سپاسگزار او هستم برای سینمایی که به ما نشان داد.

در ادامه مراسم بخشی از فیلم “طعم گیلاس” پخش شد.

سپس از گادفری چشایر، فیلمساز، منتقد فیلم و روزنامه نگار که درباره سینمای ایران و کیارستمی بسیار نوشته و دیگران را با سینمای ایران آشنا کرده است، برای سخنرانی دعوت شد.

گادفری چشایر ضمن تشکر از دعوتش به برنامه، گفت، من از دو جنبه اینجا هستم، یکی به خاطر منتقد فیلم بودن و دیگری به خاطر اینکه دوست کیارستمی بودم و باعث افتخار است که از نزدیک او را شناختم و در جاهای مختلف و کشورهای متفاوتی با هم بودیم.

او گفت، از من می پرسند که چه شد به سینمای ایران علاقمند شدی؟ حلقه وصل اینجا تورنتو بود. پاییز ۱۹۹۲ در برنامه ویژه تیف و نمایش هجده فیلم ایرانی با کیارستمی آشنا شدم و بعد در فستیوال دیگری در نیویورک فیلم های بسیار خوبی از ایران بعد از انقلاب دیدم و اولین مقاله ام را در مورد کلوزآپ کیارستمی، فیلمی که بر من تأثیر گذاشت، نوشتم.

از این به بعد بوده که چشایر تمایل پیدا می کند سینمای ایران را بیشتر و بهتر بشناسد. او سپس در زمستان ۱۹۹۷ به جشنواره فیلم در ایران دعوت می شود. عباس را در خانه اش ملاقات می کند.

چشایر گفت، دوست دارم بعضی از خاطراتم را با او با شما در میان بگذارم. وقتی فوریه ۹۷ در ایران بودم،  او داشت روی فیلمش طعم گیلاس کار می کرد، تحت فشار و سختی های زیادی از سوی مسئولان برای ویرایش فیلم بود. من همه ی اینها را شنیدم و وقتی آنجا را ترک کردم، نگران بودم که چه بر سر فیلم خواهد آمد. قرار بود فیلم در جشنواره کن به نمایش درآید، و مشکلات بسیاری سر بیرون آوردن فیلم از ایران بود. فیلم در جشنواره فجر به نمایش درنیامده بود، موضوع خودکشی در اسلام یک تابو بود، و در آن زمان مقرراتی وجود داشت که هر فیلمی که به خارج ارسال می شد، می بایستی در جشنواره فجر به نمایش درآمده باشد. یکی از نزدیکان عباس به من گفت اگر مطلبی در این مورد در “ورایتی” بنویسم و از جریان این فیلم بگویم، ممکن است به دولت فشار بیاورند و کمکی به حل مسئله شود. من به کن رفتم در حالی که نمی دانستم آیا بالاخره این فیلم به جشنواره می رسد یا نه، در نهایت فیلم رسید ولی فرصت بسیار کمی برای گذاشتن زیرنویس بود و باز معلوم نبود که بتواند به نمایش گذاشته شود. و در نهایت وقتی به نمایش درآمد، توجه منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد و شد اولین فیلم ایرانی که نخل طلای کن را برنده شد. بعد از مراسم با هم جایی نشستیم و گفت وگو کردیم و در خیابان کناره دریا با هم قدم زدیم، مردم از کنارمان رد می شدند و هیچکس او را نمی شناخت، اما وقتی به سرسرای محل جشن اختتامیه جشنواره رسیدیم، یک نفر او را شناخت و یکباره سیصد عکاس و خبرنگار و مردم دور او ریختند و در آن نقطه بود که من فکر کردم شاهد این هستم که عباس کیارستمی، یک فیلمساز ایرانی، به یک چهره ی فرهنگی جهانی تبدیل شده است. عباس روی فرش قرمز مثل موسی بود که آب را شکافت. او به من اصرار کرد که همراه او بروم، گفتم من با تی شرت هستم، یک نفر به من یک کت داد، و من هم همراه شدم با کاترین دونو و مایک لی و دیگران.

من با عباس به ایران برگشتم و تابستان را با او بودم. او با من خیلی سخاوتمندانه برخورد کرد. از فیلم هایش برایم می گفت. مرا به خانه سینما برد. او مرا به کوکر، همانجا که سه گانه ی “خانه دوست کجاست”، “زیر درختان زیتون” و “زندگی و دیگر هیچ” را ساخته است، برد. مرا در اتوموبیل کنار خودش نشاند، و به من گفت، هر نمایی که از داخل اتوموبیل گرفته است، همیشه روی یکی از صندلی های جلو خودش نشسته است و بازیگر دارد با او حرف می زند نه با همدیگر.

بعد از زلزله عباس به همان جا رفت تا ببیند بر سر بچه هایی که در فیلمش بودند چه آمده، و فیلم “زندگی و دیگر هیچ” را از این سفر ساخت. او به من تپه ای که جاده ی زیگزاگ و درختی در بالایش هست، نشان داد و گفت، این زیگزاگ ها اینجا نبوده، این را من درست کردم. گفتم این برایت چه معنی دارد، گفت، دوستی. این تپه ی دوستی ست.

چشایر گفت، کیارستمی با نامیدن سه فیلم “خانه دوست کجاست”، “زیر درختان زیتون” و “زندگی و دیگر هیچ” به عنوان “سه گانه کوکر” موافق نبود و می گفت اینها به هم وصل هستند فقط به این خاطر که به طور تصادفی محل شان یک جاست، ولی سه گانه ی من “زندگی و دیگر هیچ”، “زیر درختان زیتون” و “طعم گیلاس” است که موضوعش جدال بین مرگ و زندگی ست و این حرف به نظرم خیلی جالب آمد.

چشایر در پایان گفت، موجب افتخار من است که با او آشنا شدم و شناختمش. او در اوایل دهه ۹۰ در آمریکا شناخته شده نبود، اما در پایان دهه ی ۹۰، منتقدان بزرگ آمریکا او را بزرگترین فیلمساز دهه انتخاب کردند.

پس از سخنان گادفری چشایر، بخشی از فیلم “کپی برابر اصل” به نمایش درآمد و سپس پیام تصویری جعفر پناهی پخش شد.

پناهی که به احترام کیارستمی، پیامش را در داخل اتوموبیل، یکی از لوکیشن های مورد علاقه ی کیارستمی، ضبط کرده بود، گفت:

کیارستمی جزو آن دسته از هنرمندانی ست که در هر کشوری باید سالها و دهه ها و شاید قرن ها بگذرد تا همچون اویی پدید بیاید که خود متر و معیار شود؛ متر و معیارهایی نظیر حافظ، سعدی، مولانا، نیما،

پناهی از خاطرات کار با کیارستمی گفت. از اولین روز کاری اش در فیلم زیر درختان زیتون گفت.

کیارستمی روزی  او را سوار اتوموبیل می کند و در جاده های پرپیچ و خم می رود و دستمالی به او می دهد تا چشمانش را ببندد و دوباره می راند و پس از توقف از او می خواهد دستمال را از چشمانش بردارد، و او دشت وسیعی که در پایان فیلم زیر درختان زیتون هست را در مقابل می بیند. کیارستمی به او می گوید، من از این زاویه می خواهم صحنه را ببینم.  او همواره انسان را در دل طبیعت می دید و این شعرگونگی کارش را بیشتر می کرد.

هرگز یادم نیست که از مرگ گفته باشد. یک بار که بحث مرگ پیش آمد، گفت من اگر بفهمم دارم می میرم، دلم برای هیچکس و هیچ چیز تنگ نمیشه، فقط برای این طبیعت دلم تنگ میشه. برای همین هم مزارش در روستایی در دل طبیعت است.

در ادامه از رامین بحرانی، فیلمساز و فیلمنامه نویس ایرانی تبار آمریکایی دعوت به سخنرانی شد.

بحرانی که با احمد کیارستمی دوست است، در نوجوانی با دیدن فیلم “خانه دوست کجاست؟” به فیلم های کیارستمی علاقمند می شود، و دو فیلم دیگر او را با نسخه ی کپی بد نوار VHS می بیند.

در نیویورک فرصتی پیش می آید تا در جشنواره فیلم نیویورک سال ۱۹۹۴ به تماشای فیلم “زیر درختان زیتون” بنشیند. می گوید، در جلسه پرسش و پاسخی بعد از نمایش فیلم ، یک زن سالمند پرسید در آن لانگ‌شات آخر فیلم چه اتفاقی افتاد؟ و کیارستمی  پاسخ داد: «من خیلی دور بودم و نتوانستم چیزی بشنوم.» آن زن با عصبانیت سالن را ترک کرد، من، اما کاملا مسحور این فیلم شده بودم.

او بعد از نمایش فیلم یواشکی پشت صحنه می رود تا با کیارستمی گفت وگو کند، و کیارستمی به کوتاهی با او حرف می زند، و رامین می گوید من واقعا میخواهم با شما در ارتباط باشم، و کیارستمی به او شماره فکس می دهد تا با او تماس بگیرد.

رامین بحرانی که در آمریکا به دنیا آمده است، برای شناخت فرهنگ و سرزمین پدر و مادرش در  اواخر دهه نود به تهران می رود. او دوست داشته که سینمای کیارستمی، بیضایی و امیر نادری را بشناسد. در طول سه سالی که در ایران بوده، کیارستمی  چندین بار با او ملاقات و راهنمایی‌ اش می‌کند.

درسهایی از کیارستمی یاد می گیرد مثل اهمیت پیاده‌روی‌های طولانی، پیدا کردن خلاقیت در محدودیت، اینکه باید فیلم دومت را بلافاصله بعد از فیلم اول بسازی، انجام مصاحبه با نابازیگران و بازنویسی متن برای آنها و براساس لوکیشن‌های فیلمبرداری، و اینکه یاد بگیری چطور باید نگاه کنی.

چشمها را باید شست/ جور دیگر باید دید (سهراب سپهری)

سخنان بحرانی فشرده ای بود از یادداشتی که در مرگ کیارستمی نوشته بود. در این یادداشت می نویسد:

در سال ۲۰۰۱۵ وقتی داشتم اولین فیلمم را در فستیوال مراکش اکران می‌کردم، درخواست کردم که در ورک‌شاپ یک هفته‌ای که کیارستمی به دعوت مؤسسه فیلم ترایبکا، و کالج هانتر در آنجا برگزار می‌کرد مترجم باشم. من با احمد کیارستمی همراه شدم، تا یکی از مهمترین و به یاد ماندنی‌ترین هفته‌های زندگیم را تجربه کنم. کیارستمی می‌گفت هیچ غلط و درستی وجود ندارد، و من چیزی برای یاد دادن به شما ندارم. یکی از جملاتی که زیاد تکرار می‌کرد این بود که «ساده بمانید»

در آن زمان من کاملا بی‌‌پول بودم و روی کاناپه‌ خانه دوستان و آشنایانم زندگی می‌کردم و همزمان مشغول انتخاب بازیگر برای فیلم جدیدم بودم. از میک هبریس- چری، که در کالج هانتر استاد بود درخواست کردم که مرا استخدام کند. من مدرک دانشگاهی بالایی نداشتم و فقط یک فیلم ساخته بودم، وقتی او قبول کرد و من را به عنوان دستیار استخدام کرد،  واقعا متعجب و سپاسگزار بودم. یک سال بعد از او پرسیدم چرا من را استخدام کرده است. کمی فکر کرد و بعد خندید. گفت “البته من فیلمت را دوست داشتم، اما اگر راستش را بخواهی، یک هفته در آن ورک‌شاپ تو داشتی جملات کیارستمی را می‌گفتی، و من حس کردم حتما نابغه‌ای. “ده سال از آن روز گذشته، و من هنوز هم دارم جملات کیارستمی را تکرار می‌کنم. هم برای دانشجویانم در دانشگاه کلمبیا، و هم برای خودم.

وقتی کیارستمی فیلم اولم «من پوش کارت»‌را دید بسیار خوشش آمده بود، اما یک نکته به من گفت: موسیقی ارکستری فراز و فرود دارد، غم و شادی دارد. لحظاتی از انفجار سریع انرژی، و به دنبال آن موسیقی مانند لالایی‌ که می‌توانی با آن به خواب بروی. این موسیقی مثل یک خط مستقیم نیست. او این را گفت و بعد شروع کرد روی دستمال کاغذی جلویش خطی منحنی کشید و همه احساساتی که شرح داده بود را با آن خط نشان داد.

سال بعد، او در جشنواره کن پشت سر من نشسته بود و اولین اکران فیلم دومم «چاپ شاپ»‌را تماشا می‌کرد. وقتی فیلم تمام شد مرا در آغوش کشید و بوسید، و گفت این خیلی بیشتر شبیه زندگی واقعی‌ست. فردای آن روز جایی اتفاقی به هم برخوردیم. دو ایراد از فیلمم گرفت: یک پلان باید شش فریم کوتاهتر می‌بود، و  پلان دیگر ۳۶ فریم باید کوتاهتر می‌بود. رفتم و فیلم را نگاه کردم. حق با او بود. این میزان دقت جزیی‌نگرانه چیزی بود که اصلا انتظارش را نداشتم. این نمونه‌ای از عمق، پیچیدگی و قدرت بی‌همتای سینمای او بود.

امشب وقتی برای قدم زدن رفتم تا به کیارستمی و آثارش فکر کنم، به یکی از دانشجویان بسیار بااستعدادم برخورد کردم. یک مرد جوان تایوانی‌الاصل اهل ونکوور. او به تازگی فیلمبرداری فیلم پایان‌نامه‌اش را تمام کرده بود. وقتی خبر بد را به او گفتم، واقعا گیج شد. کلمات نامفهومی گفت و عقب رفت. به سمت بازیگر ژاپنی فیلمش قدم برداشت تا به او تکیه دهد. وقتی به او نگاه کردم متوجه شدم که دانشجوی من تنها یکی از هزاران دانه‌ایست که کیارستمی بدون اینکه بداند در سراسر جهان کاشته است. در زمان‌های تاریکی و ظلمت، سینمای کیارستمی چون نوری درخشان بر آنها می‌تابد و آنها را پرورش می‌دهد. و با نمایش زیبایی‌، سادگی، تنهایی، شعف، طنز و خارق‌العاده بودن زندگی، کیارستمی همچنان بر همه ما می‌تابد.

آخرین سخنران احمد کیارستمی، فرزند بزرگ عباس کیارستمی بود که سالهاست در صنعت فیلم ـ تهیه و توزیع فیلم ـ فعال است.

احمد کیارستمی از برگزارکنندگان مراسم تشکر کرد و گفت، در ایران بعد از فوت شخص، سه مراسم مختلف سوم، شب هفت و چهلم برگزار می شود، من از فستیوال لوکارنو می آیم که در چهلم پدرم برگزار شد، و این فستیوال جایی ست که اولین جایزه را در خارج ایران پدرم از آن گرفت.

او گفت، من می خواهم بعضی از خاطرات شخصی ام از پدر را با شما در میان بگذارم.

احمد در مقاله ای از میلان کوندرا خوانده است که پدرش هنگام مرگ دو کلمه “It’s Strange” را بر زبان آورده و کوندرا این دو کلمه را توصیف ماهیت زندگی پدرش نامیده بود، این را  با عباس در میان می گذارد، که چگونه می شود ماهیت زندگی را در یک یا دو کلمه توصیف کرد. این گفت وگو تبدیل به یک بازی می شود تا چیزها و انسان ها را با یک کلمه توصیف کنند.

او خود یک کلمه برای عباس به کار می برد، “صداقت”، او با خودش و دیگران از اینکه که هست و که نیست، صداقت داشت.

احمد به ورک شاپ پدرش در مراکش اشاره کرد که در آن کارگاه آموزشی مارتین اسکورسیزی هم حضور پیدا می کند و نیمی از روز برای هنرجویان عباس صحبت می کند. در گفت وگو با عباس در مورد اسکورسیزی، پدر به او می گوید، اسکورسیزی همان است که هست، و من همانم که هستم. من نمی توانم فیلم های او را بسازم و او نمی تواند فیلم مرا بسازد. مهم است که بدانی که واقعا که هستی و به آن ارزش و احترام بگذاری.

احمد کیارستمی به خاطره ای از ساختن فیلم کلوزآپ توسط پدرش اشاره کرد.

احمد گفت، او (پدرش) همیشه سادگی را تحسین می کرد و برای این نیز خاطره ای طنز در مورد یک ساندویچ فروش ارمنی گفت که ساندویچ های ساده و خوشمزه ای درست می کرد ولی بیش از یک ساندویچ به کسی نمی فروخت و دلیلش را هم می گفت، اگر سیر نشده بروید، قدر ساندویچ های مرا بیشتر می دانید و دوباره برمی گردید. این کاری ست که عباس کرد، زود ما را ترک کرد و ما را گرسنه گذاشت.

احمد کیارستمی به چند پروژه اخیر پدرش از جمله تلفیقی از نقاشی های مونه و عکس های خود کیارستمی اشاره کرد و اظهار امیدواری کرد که بتوان این نمایشگاه را سال آینده به تورنتو آورد.

پس از پایان سخنرانی ها، فیلم “زیر درختان زیتون” به نمایش درآمد.

این مراسم، یکی از بهترین برنامه هایی بود که با همکاری جامعه ی ایرانی و کانادایی تاکنون برگزار شده است. مراسم بدون تاخیر آغاز و سخنرانی ها در مدت زمان تعیین شده انجام شد.

در پایان از حامیان برنامه سپاسگزاری شد.

نشریه شهروند و شهر ما و رادیو تورنتوپرشین از حامیان رسانه ای این مراسم بودند.

از برنامه فیلمبرداری شده و به زودی بر روی وب سایت برگزارکنندگان قرار خواهد گرفت.

گفت وگوی پیرس هندلینگ و عباس کیارستمی را در لینک زیر ببینید.

https://youtu.be/-1CCPg5UY-E

عکس ها: فرح طاهری ـ شهروند