هبوطی
از پردیس عشق
در چنگال بهتانِ
این قوم ضحاک
طنابی
پیچیده بر گردن
از گیسوی رودابه
در صعود عشق
می کشاندش
بر دار!
میوزد اما هنوز
از هزارتوها
بر فراز تاریخ
حوا
مثل آهی سرگردان
درشنزار کویر
مثل بوی دریا
در وزش باد
بر بادگیر خیال
مثل بوی نمناک عشق
در کنج صندوقخانهی دل
میوزد او
از ورای تاریخ
با صدای شیرینِ
شیرین
در پیچ و خم
قصههای شهرزاد
چهرآزاد
میخواند او
افسانهی بودن را
در کوی و برزنِ این
هفت شهر
مثل بوی گلِ سرخ
در وزش بادی
مثل درختی ریشه گسترده
در خاکی
مثل کوهی برآمده از
مغاک رؤیایی
مثل یادی رقصان
در نگاهی
مثل موریانههای خیال
در غار تنهایی
مثل رؤیای پانزده، هیجده، بیست سالگی
در سالهای
هنوز و هنوز و هنوز
مثل باران ستاره ها
در شب کویری
نرم نرمک میخزد
در هرم زمین
مثل یک دانه
آه اگر میبارید
بارانی
در برهوت ذهنِ این
قوم غدار
آه اگر قلم نمی شکست
در قلمدانی!
آه اگر مرکب دلمه نمیبست
در رگهایی
آه اگر…
آه. ۴.۹.۲۰۱۶