زنگ مدرسه‌های ایران امسال روز اول مهر به صدا در نیامد. اندوه من اما مانند همه‌ی سال‌ها در کنارم بود و مرا به روزهای دور کودکی برد. روزهایی که کیف را به جای بر دوش داشتن در دست می‌گرفتیم؛ کیف‌های چمدان مانندی که حلبی بودند را با دفتر، مداد، پاک‌کن، مدادتراش و لیوان آب‌خوری پر می‌کردیم و راهی مدرسه می‌شدیم. بیشتر کودکان روز اول مهر را به مدرسه می‌رفتند؛ گیرم که برخی کیف نداشتند و لوازم‌التحریر و کتاب‌شان را در کیسه پلاستیکی می‌کردند، اما نیازی به کار کردنشان نبود.

بزرگتر که شده بودیم، همان روز اول مهر روی تابلو می‌نوشتیم ۱۸۰ روز به تعطیلات عید باقی مانده است!! حالا فکر می‌کنم که چرا کودکان این دیار برای رفتن به مدرسه، ذوق دارند و ما از روز نخست به فکر دو هفته تعطیلی عید بودیم و همه‌ی هفته را هم برای رسیدن جمعه می‌شمردیم؛ روز سه‌شنیه که می‌شد، می‌گفتیم: کمر هفته شکست. هنوز یادم هست که معلم کلاس سوم همه‌ی جدول ضرب را در دو روز روی تابلو می‌نوشت و ما می‌بایست روز سوم همه را از حفظ می‌بودیم. امان از کسی که اشتباه می‌گفت؛ مداد شش گوش لای انگشت‌ها چنان دردی داشت که اشک بر گونه جاری می‌شد و فرار از مدرسه را در ذهن می‌نشاند.

هنوز هم روز اول مهر برایم روز هیاهوی دانش آموزان شاد … روز معلم های صبور و مهربان … روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی … روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار، است. روز اول مهر همه دیوارها، میزها و صندلی‌های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده‌اند، به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند. روز اول مهر آغاز رژه منظم کیف‌ها سر صف‌های صبحگاهی که می‌روند به سمت باغ دانایی است.

انگار روز اول مهر روز ساختن است؛ از امروز، قرار است همه ما جایی را بسازیم. می پرسید کجا را؟ همان خانه‌ای را که با آجر واژه‌ها ساخته می‌شود، همان جا که پنجره‌هایی از جنس برگ‌های سبز و زنده دارد، همان جا که وقتی آباد است که با کتاب خواندن و یاد گرفتن، تر و تازه شده باشد، خانه دل‌های‌مان را می‌گویم. پس همه شما امروز به مدرسه می‌روید که دل‌های نازنین‌تان را آبی بزنید، از روی شیشه‌هایش گرد و خاک نادانی را پاک کنید و این خانه ارزشمند را صفایی بدهید. به گل ها و سبزه ها دستی به نوازش بکشید و روز تولد مدرسه را جشن بگیرید.

***

مدرسه صبح رویش دخترانه

مدرسه صبح رویش دخترانه

ایکاش کمتر می‌دانستم تا اندوه روزهای اول مهرم کمتر می‌شد. ایکاش کودکان کار در خیابان‌های همه‌ی شهرهای ایران به جای جعبه‌ی واکس، دسته‌های گل رُز، آلات موسیقی و … لوازم‌التحریر و کتاب و کاغذ در دست داشتند تا دیوارهای سکوت و تیره‌ی بیسوادی را جلا دهند و برگ‌های پاییزی درختان خاموشی را رنگ رُز می‌زدند و با موسیقی دانش درخت معرفت را در گوشه‌گوشه‌ی ایران می‌کاشتند.

زنگ مدرسه در همه‌جا مانند هم نیست. در مدرسه‌های پایین شهر کودکان لباس چندان رنگارنگ و نویی بر تن ندارند. به گزارش ایسنا در برخی از مدارس ویژه حال و هوای روزهای اول مدرسه متفاوت است از معلمان جوان گرفته تا دانش آموزان و مادران. در ابتدای در ورودی مادرانی را می‌بینم که دست فرزندشان را گرفته و تازه برای ثبت نام آمده‌اند. از کودک هفت ساله گرفته تا نوجوان ۱۴ ساله در این مدرسه ابتدایی با هم درس می‌خوانند و در حیاط کوچک مدرسه‌ای که رنگ آمیزی شادی دارد دنبال هم می‌دوند و بازی می‌کنند تا زنگ به صدا در بیاید و همه سرجای خود بنشینند.

همین گزارش می‌افزاید، مدرسه «صبح رویش» دارای دو ساختمان ویژه دختران و پسران است؛ مدرسه پسرانه آبی و مدرسه دخترانه صورتی است. مدرسه تخصصی کودکان کار “صبح رویش” که در محله هرندی از سال گذشته به همت خیران و کمک شهرداری تهران شروع به کار کرده است و حالا با مدیریت تیمی جوان به دنبال شناسایی و جذب کودکان کار بازمانده از تحصیل در این منطقه پرآسیب است، تلاش می‌کند دنیای کودکی را به آنها بازگرداند و کمک کند تا رویاهای شان را دست یافتنی ببینند.

درختان هنوز سبز هستند اما نم‌نم باران و خنکی هوا خبر از آمدن پاییز می‌دهد. پاییز بوی مدرسه می‌دهد، بوی کیف و کتاب نو و مدادهایی که تا به حال تراش‌ نخورده‌اند. پاییز بوی مدرسه می‌دهد، بوی کلاس‌هایی رنگ‌شده، نیمکت‌هایی تازه و تخته‌سیاهی که اول سال حسابی سیاه بود و هنوز هیچ تکه گچی ردی روی آن باقی نگذاشته بود.

پاییز بوی مدرسه می‌دهد، بوی آدم‌های جدیدی که قرار است ۹ ماه تمام همکلاسی شان باشی. آدم‌هایی که بعدها مثل حیاط وسط آن چهاردیواری بزرگ دست‌نیافتنی می‌شوند.

پاییز بوی مدرسه می‌دهد؛ هم برای کودکان و نوجوانانی که این روزها از این مغازه به آن مغازه می‌روند تا خود را برای روز اول مهر آماده کنند و چه برای پیرمردهایی که روزهای آخر تابستان را روی نیمکت‌های توی پارک یا سکوهای جلوی خانه سپری می‌کنند.پاییز بوی مدرسه می‌دهد، چه فرق می‌کند که این مدرسه در خاطرات سال‌های سال پیش ما جا‌مانده باشد و غباری از زمان، چهره آدم‌های توی آن را تار کرده باشد.

پاییز بوی مدرسه می‌دهد، حتا اگر آن قدر بزرگ شده باشی که دیگر چهار‌دیواری دور حیاط مدرسه مانع همیشگی‌ات باشد، برای ورود به حیاطی که زنگ‌های ورزش معنای دیگری داشت. پاییز بوی مدرسه می‌دهد، حتا اگر معلم‌های دوران ابتدایی‌ات حالا زیر خروارها خاک خفته باشند و همبازی‌های شاداب دوران کودکی‌‌ات هر کدام گوشه‌ای افتاده باشند و روزهای مانده را شماره کنند.

مدرسه صبح رویش پسرانه

مدرسه صبح رویش پسرانه

پاییز بوی مدرسه می‌دهد و همین مهم است، روز اول مهر کودکان قد و نیم قد را می‌‌بینی که با لباس یک شکل، خیابان بی‌منظره دیروز را پر از حجم زندگی کرده‌اند. همین مهم است که صدای سروصدای بچه‌ها را از حیاط مدرسه ته کوچه می‌شنوی و با صدای ضربه خوردن به توپ فوتبال در دل زمان سفر می‌کنی و رویاهای روزهای رفته را مرور می‌کنی، روزهایی که مثل امروز نبودند، روزهایی که پرواز یک بادبادک می‌بردت از بام‌های سحرخیزی پلک تا نارنج‌ زارهای خورشید، روزهایی که غم بود اما کم بود.

پاییز بوی مدرسه می‌دهد حتا اگر مدرسه‌‌ات پشت زمان‌ها جا مانده باشد.

به گزارش ایسنا: داودی، مدیر مجتمع “صبح رویش” با بیان اینکه شعار ما در این مدرسه “جایی برای کودکی” است، می‌گوید: می‌خواهیم چگونه زندگی کردن و بهتر زندگی کردن را به دانش آموزان بیاموزیم. الگوی تدریس ما بر مبنای سند تحول بنیادین و ابداع ابزار خلاقانه جدید است تا بتوانیم آن دسته از  کودکان که دارای شرایط خاص بوده و یا دوست ندارند به مدرسه بیایند را ترغیب کنیم.

سارا رضاحاجی، مسئول روابط عمومی مدرسه صبح رویش درباره پایه های راه‌اندازی این مدرسه می‌گوید: ما در ابتدا در قالب سازمانی مردم نهاد NGO فعالیت می‌کردیم و موفق شدیم مجوز راه‌اندازی اولین مدرسه کودکان کار و در معرض آسیب را از آموزش و پرورش دریافت کنیم. سال گذشته حدود ۴۰۰ نفر شناسایی و پرونده برای آنها تشکیل شد. با خانواده‌هایی سروکار داشتیم که فرزند ۱۴ ساله داشتند که به مدرسه نرفته بود.  گروه اجتماعی ما با خانواده ها صحبت و آنها را راضی کرد تا به مدرسه بیایند و بعدازظهر به محل کارشان بروند. بسیاری از این کودکان سر چهارراه‌ها مشغول بودند و همکاران ما آنها را به مدرسه دعوت کردند.

sobhe-rooyesh-school-2

دستان بچه های کار بر دیوار مدرسه نقش می زند

وی به ماجرای ثبت نام دانش آموزان در اولین سال راه‌اندازی مدرسه در سال گذشته اشاره می‌کند و می‌گوید: سال گذشته خیلی‌ها حاضر نمی‌شدند به مدرسه بیایند و ما برای جذب آنها اقدامات متفاوتی انجام می‌دهیم که برگزاری اردو از جمله آنهاست. گروه روانشناسی در مدرسه مستقر است و کودکان بر اساس مشکلشان گروه بندی شده‌اند و مسئول ثبت‌نام نیز پیگیر تک تک مشکلات بچه‌هاست.

رضا حاجی با بیان اینکه طایفه‌های مختلفی در این محله ساکن هستند که با یکدیگر سازش ندارند ولی ما در اینجا با برگزاری ورزش‌ها و بازی‌های تیمی وحدت و نظم را به کودکان می‌آموزیم اظهار می‌کند: معلمان ما در ابتدا مسائلی چون رعایت نظم را به بچه‌ها در قالب کار گروهی آموزش می‌دهند.

***

مدرسه‌ها بازشد، مدرسه‌هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه‌هایی که سه ماه در انتظار بودند؛ مدرسه‌هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند؛ مدرسه‌هایی که حالا پر از سر و صدا و شادی‌اند. مدرسه‌ها دیگر از تنهایی در آمده‌اند، مدرسه‌ها حالا یک عالم دوست دارند. یک عالم دوست کوچک و بزرگ.

مدرسه، خانه‌ای پر از کتاب، پر از دفتر، پر از کلمات، پر از تخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش. مدرسه و درختان گوشه حیاط آن، همان جا که پاتوق زنگ‌های تفریح است، همان جا که دل‌ها دور هم جمع می شوند، کلمه‌ها را بر زبان می‌آورند تا روزی خاطره شوند.

هر روز، اول مهر است و هر روز، آغاز پاییز و هر روز آغاز آموختن، می‌خواهیم بیاموزیم. چشم به دهان معلم دوخته‌ایم تا بگوید و ما با جان و دل گوش کنیم و برای ابد در زندگی‌مان به یاد داشته باشیم.

کلاس اول، کلاس دوم . . . . یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم. یکی یکی مِهرها را پشت سر گذاشتیم، یکی یکی کلمه‌ها را بوسیدیم، یکی یکی در جمله‌ها نفس کشیدیم. صدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار می‌شود و از شکوفه‌های خود همه جا را عطرآگین می‌سازد. بهارها می‌آیند؛ بهارهایی که از مهر متولد شده‌اند؛ بهارهایی که نفس‌های سبزشان همه جا ما را دنبال خود می‌کشانند. بهار در بهار، مهر در مهر.

دفترت را بازکن. بوی کاغذ، بوی درخت به مشام می رسد. آغاز نوشتن است، آغاز خواندن است. به نام معرفت، دانش و آگاهی شروع کن، به نام زیبایی‌های رنگین‌کمان زندگی. مهر است و آفتاب پاییزی دل را پر کرده است. خیابانی که به مدرسه می‌رسد، کوچه‌هایی که به مدرسه می‌رسد، چراغانی شده است، با آفتاب پاییزی. راه مدرسه چقدر لطیف است. انگار پا روی ابرها می‌گذاری، پا روی جاده‌ای که تو را به سوی نور می‌برد، نوری که در دل همه آدم‌های خوب دنیاست، نوری که دست ما را می‌گیرد و می‌برد به کوچه‌های مهربانی، به سوی چشمه‌های زلال عشق، به سوی تمام خوبی‌ها.

کودک کار

کودک کار

مدرسه، کتاب، کلاس، هم کلاسی، . . . چه واژه‌های زیبایی، همه مرا تا تو می‌رساند، تا دوست داشتن تو، تویی که این همه واژه و کلام را به من آموختی. معلم با آن لبخند دلنشین، کلمه‌ها را مهمان دل‌هایمان می‌سازد و تخته سیاه، خاطرات سبز درختان را برای‌مان تعریف می‌کند و پنجره‌ی کلاس، چشمان‌مان را با پرواز کبوتران حیاط مدرسه، آشنا می سازد. معلم قصه‌ی آنچه آن سوی پنجره است، برای‌مان می‌گوید. می‌گوید تا بتوانیم آن سوی جهان را از پنجره‌ی آگاهی ببینیم، آن سوی زندگی را.

مهر است. کتاب را باز کن. بوی گل بلند می شود، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک. کتاب را باز کن. کتاب را بازکن. آفتاب پاییزی و صدای خنده ی بچه ها همه جا را پر کرده است. باز زنگ تفریح است. باز هم شادی این سو و آن سو حیاط می‌دود. چه زیباست این لحظه‌ها. چه زیباست تفریح پس از خواندن و نوشتن. چه زیباست دست در دست هم کلاسی‌ها، تمام لحظه‌های مدرسه را نفس کشیدن، نفس کشیدن و جایی در دفتر خاطرات ثبت کردن. دفتر خاطرات مدرسه را باز کن و بنویس: باز هم مهر، باز هم مهربانی، باز هم بهار.

مسئولان مدرسه “صبح رویش” هرچند به مشکلات مالی و سختی تأمین امکانات اذعان دارند اما کمک نیکوکاران را بسیار موثر دانسته و می‌گویند که تحصیل در اینجا رایگان است و همه هزینه‌ها از سوی نیکوکاران تامین می‌شود.  رضاحاجی در این باره توضیح می‌دهد که در کنار تأمین هزینه کتاب و دفتر و کیف، لباس، درمان و … با کمک خیران امکانی فراهم شد تا یک وعده صبحانه در هر روز در میان دانش آموزان توزیع کنیم. متاسفانه بسیاری از بچه‌ها دچار سوء تغذیه هستند و  تنها غذایی که در طول روز می‌خورند همین صبحانه است. سعی می‌کنیم در قالب سبدهای نوروزی و ماه رمضان به خانواده ها نیز کمک کنیم. هم‌چنان به کمک خیران در این مدرسه نیاز داریم.

وی به رویاهای کودکان کار اشاره می‌کند و می‌گوید: بسیاری از این کودکان دوست ندارند کار کنند و برخی مجال فکر کردن به آرزوهای خود را پیدا نکرده‌اند و حتی کودکی را داشتیم که وقتی از او می‌پرسیدیم می‌خواهد در آینده چه کند می‌گفت چون مادرم فال فروش است من هم می‌خواهم فال فروش بشوم. اینجا بچه‌ها وضعیت عادی در خانواده ندارند و هرکدام گرفتار مشکلاتی هستند، به همین خاطر تلاش می‌کنیم فضایی را فراهم کنیم که وقتی کودکان وارد مدرسه می‌شوند احساس امنیت و آرامش کنند، معلمان ما حتی از کار و شرایط کودک سئوال نمی‌کنند و تنها گروه روانشناسی پیگیر این مسائل است، زیرا می‌خواهیم فارغ از مسئولیت‌شان در بیرون، احساس خوب و مفید بودن کنند. برخی کودکان ما در مشاغل خانگی هستند و پسرانی را داریم که کلاس ششم هستند و  سرپرست خانوارند و کارهای سختی چون جوشکاری را انجام می‌دهند.

***

فصل مهر ، فصل رویش جوانه‌های امید، فصل خواندن و نوشتن، از راه رسید، فصل مهر، فصل آشنایی با علم، فصل خوشه چینی ستاره‌ها، فصل همکلاسی‌های دیروز و هم نیمکتی‌های امروز، از راه رسید.

اول مهر زنگ آگاهی به صدا در می‌آید و پرچم دانش برافراشته می‌شود، دروازه‌ی گلستان معرفت گشوده می‌شود و صدای جنب و جوش و شور و هیاهوی بچه‌ها، فضای مدرسه را پر می‌کند.

یاسمن‌ها از قصه‌های دیروز می‌گویند، معلم‌ها درس امروز می‌دهند و کبوتران وجود را به پرواز در می‌آورند، تا به دانش آموزان درس خوب زیستن را بیاموزند.

و تو ای معلم بوستان خرد که از مهر اندیشه‌ات، و تو ای نیکوکار همیشه مهربان که با سبزی وجودت، پر طراوت‌تر از همیشه، وجودم را طراوت می‌بخشی  تا من نیز با پرورش استعداد و اندیشه‌ام و بالا بردن قابلیت‌ها و ظرفیت‌های خویش، خردمندانه نقش آفرین زندگی شوم؛ سپاس‌ام که در شاخه گلی بی زرورق و تزیین پیچیده‌ام را تقدیم‌تان می‌کنم که امکان آموختن زلال واژه‌ها را برای من فراهم کردید.

سپاس که توانستم شاخه‌ای گل را نفروشم و تقدیم شما کنم، سپاس که جعبه‌ی واکس‌ام را کیف مدرسه کردید تا در کنار کار، کلمه را هم بیاموزم، سپاس که فرصت دادید تا فردا که خوب آموخته شدم، شعر شعورتان را بسرایم و با کودکان کار همراه با آکاردئون، ویلون، تنبک و دف به گوش جهانیان برسانم. سپاس که پاییز و مدرسه و مهر را رنگی دیگر زدید که با صدای زنگ مدرسه طعم زندگی عوض شود.