rahele-tarani

متن سخنرانی دکتر راحله طارانی در مراسم یادمان قتل عام سال ۶۷

 

تورنتو  ـ ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۶

“نانی تلخ و شرابی گس

و فریادِ بیگاهِ مسافری

کِه اش خار و صلیب در راه است

ا‌ین بوسه‌ی وداعم را یکسان بین تمامی مردم قسمت کنید

زان پیشتر که یهودا لب به زهرِ کینه بیالاید

ـ شب بر مدارِ فاجعه خفته‌ است

در جلجتا چه می‌گذرد؟

که ناقوس‌های ندبه خاموشند؟

من با نوشیدن آخرین جرعه‌ی جامم

میعادِ عشق را

بر سفره‌ی شامِ آخر تکرار می‌کنم.

ـ و بر فراز شبستان

توفان تند خون

بر صلیب می‌گذرد. ….”

زنده یاد حسین اقدامی صدرایی ـ زندان اوین تابستان۶۷

کشتار دگراندیشان در رژیم جمهوری اسلامی از فردای انقلاب آغاز شد ـ و تا به امروز ادامه دارد. کشتن سعید سلطانپور در سال ۶۰ ، یا هبت اله معینی ها و هزاران زندانی سیاسی دیگر در سال ۶۷ ، قتل های زنجیره ای، کشتارمعترضانی چون برادر من شهرام (فرج زاده طارانی) در جنبش مردمی سال ۸۸ و حتی فشارهایی که منجر به مرگ زنده یاد شاهرخ زمانی در زندان شد، همه اشکال گوناگون جنایت رژیم علیه مخالفان خود است، اما برای من درک عمق این جنایت از لحظه ای آغاز شد که یکی از دوستانم، از اعضای خانواده حسین اقدامی در تیرماه سال ۶۷ این شعر حسین را برایم خواند و خبر داد که کشتارهای بی رحمانه و فاجعه اعدام های دسته جمعی در زندانها آغاز شده و رژیم جنایتکار داس مرگ به دست، با شقاوت زندگی را در زندانها درو می کند. حسین در همان روزها اعدام شد و ۲۸ سال است که این سؤال در من تکرار می شود که آخر چگونه توانستند آن همه انسان آزاده را که مثل حسین حتی بوسه وداعشان را یکسان بین تمامی مردم قسمت کردند، با آن قساوت از زندگی محروم کنند؟

درک ابعاد این فجایع نیازمند بررسی آنها از زوایای گوناگونی ست. ابعاد تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی آن نیازمند بررسی دقیق است و هر رویکردی می تواند به گونه ای عمق فاجعه را بازگو کند و پرده هایی را کنار بزند و ما را در تلاشمان برای دادخواهی یاری کند. قصد من این است که در این مجال کوتاه از یافته های روانشناسی برای درک تاثیرات این فجایع، مدد بگیرم و درد مشترکمان را از زبان یک روانشناس که خود زخم خورده است، بازگو کنم.

بررسی تاثیرات روانی قتل عام سال ۶۷ روی خانواده های این زندانیان سیاسی از ضروریات اصلی درک عمق این فاجعه و نیازمند یک کار وسیع و همه جانبه است، اما من امروز بیشتر از تاثیرات این کشتارها روی جوان های آرمانخواه، روی فعالین سیاسی آن زمان که خودم جزو آنها بودم، سخن خواهم گفت.tarani-speech

واقعیت این است که آن قتل عام ما را هم در کنار خانواده های آن عزیزان داغدار کرد و سوگوار. هر گاه به آن حس سوگواری می اندیشم، این شعر کدکنی در ذهنم تداعی می شود که: …. در سوگت ای درخت تناور، ما را حتی امان گریه ندادند!

روانشناسان معتقدند که تجربه های دردناکی چون از دست دادن عزیزان در انسانها سوگ و ماتم(گریف) ایجاد می کند و برای هر انسانی که سوگ را تجربه می کند ضروری ست که این مراحل سوگواری را در یک روند طبیعی طی کند. حمایت فردی که سوگ را تجربه می کند برای طی طبیعی مراحل سوگواری یک نیاز اساسی انسانی است.

مراحل سوگواری از نظر روانشناسان عبارتند از: – “انکار” (باور نکردن واقعیت دردناک از دست دادن عزیزان) – “خشم” (عصبانیتی که با شروع باور فقدان آغاز می شود) – “سؤال کردن و چانه زدن” (چرا او؟، چرا من؟ اگر این نمی شد، اگر آن نمی شد،…) –”افسرده شدن” (در غم از دست دادن عزیزان فرو رفتن) و در مرحله آخر – “پذیرفتن” (پذیرش اینکه واقعیت را نمی توان تغییر داد و باید بدون عزیز از دست رفته به زندگی ادامه داد).

انسانها برای طی کردن روند سوگ به طور طبیعی که لازمه سلامت روانی ست به یکدیگر نیازمند هستند و حمایت اجتماعی برای سپری کردن این دوره ضروری ست.

اگر بنا به هر دلیلی حق سوگواری از فردی سلب شود و کسی که سوگوار شده نتواند پروسه سوگواری را به طور طبیعی طی کند، سوگ او به افسردگی و اضطرابی مزمن تبدیل می شود که می تواند سراسر زندگی او را تحت الشعاع خود قرار دهد. این غم نهادینه شده، این اضطراب تلخ پنهان، نه تنها می تواند روی احساسات و خلقیات افراد که روی طرز نگرش آنها به دنیا نیز تاثیر بگذارد و افکار آنها را تخطئه کند.

شهرام فرج زاده طارانی از قربانیان اعتراضات سال 88

شهرام فرج زاده طارانی از قربانیان اعتراضات سال ۸۸

از نظر روانشناسان ویژگی های تفکر فردی که از اضطراب مزمن رنج می برد عبارتند از :

ـ مسائل را سیاه و سفید دیدن (هرچیزی را کامل خواستن و اگر بی نقص نباشد، آن را بی ارزش و بی فایده تلقی کردن)

ـ عمومیت بخشیدن (با اتکا به چند نمونه جمع بستن ـ تفکر “همه” “هیچیک” “همیشه” “هرگز”) .

 ـ فیلتر کردن وجوه مثبت و فقط کاستی ها را دیدن، منفی نگری (نیمه خالی لیوان را دیدن).

ـ به نتیجه گیری پریدن که معمولا دو شکل دارد، یا به صورت “فکر خوانی” ست یعنی با پیش زمینه های ذهنی، فکر دیگران را خواندن و قبل از شنیدن توضیحاتشان به نتیجه گیری پریدن، یا به شکل” آینده نگری منفی بافانه ” است.

یعنی پیش بینی اینکه آنچه اتفاق خواهد افتاد مطلوب و مفید نخواهد بود و همه تلاش ها بی نتیجه خواهند ماند؛

ـ بزرگ یا کوچک کردن و توانایی ارزیابی صحیح از درجه اهمیت پدیده ها نداشتن (از کاه کوه ساختن یا کم اهمیت پنداشتن آنچه بسیار با اهمیت است)؛

ـ منطق احساسی داشتن یعنی بر مبنای احساسات تفکر و ارزیابی کردن؛

ـ برچسب زدن و لقب دادن (مثلا به جای “اشتباه کرده است”، “خائن است” و یا “مغرض است” به کار بردن،

ـ مسائل را شخصی کردن و به دنبال مقصر گشتن (به جای بررسی عوامل دخیل در امری به دنبال اینکه “تقصیر از که بوده” گشتن؛

و البته خطاهای فکری دیگری که در حوصله این مجال کوتاه نمی گنجد .

فردی که نحوه نگرش او به دنیا و پدیده هایش با تلخی تجربیاتش تلخ شده، انعطاف پذیری را از دست می دهد، دچار تعصب می شود، و چون سختگیری خود را هوشیاری و وفاداری به اصول می بیند، بحث و مجادله با او دشوار می شود.

طبیعی ست که میزان خطاهای فکری در همه افراد یکسان نیست و به تناسب اینکه فرد تا چه حد حساس تر و از نظر روانی ـ عاطفی ضربه پذیرتر باشد، خطاهای فکری ناشی از اضطراب مزمن در او بیشتر خواهد بود.

67-88-victoms

اگر رابطه اینکه چگونه فرصت و امکان سوگواری نیافتن افکار و خلقیات افراد را تحت تاثیر قرار می دهد، درک کنیم، توضیح اینکه چرا بعد از آن کشتارها، بسیاری از ما جوانان آرمانخواه و حساس، سالها بعد به میانسالان سختگیر و پرکینه و عصبی تبدیل شدیم، دشوار نخواهد بود و دلایل تعارضات، اختلافات و با هم کنار نیامدنمان هم روشن تر خواهد بود. تعارضاتی که امکان شکل دهی یک آلترناتیو متحد، توانا و قابل اتکا را از ما گرفته و عرصه را برای رژیم با همه جنایت هایش خالی گذاشته است. این هم از پی آمدهای آن شرایطی است که موجب شد از بستری که در آن به دنبال آرمان هامان بودیم دور شویم و دربه در، دل های سوگوار و زخم خورده مان را با خود به این طرف و آنطرف بکشیم. هر چقدر این زخم کهنه تر و عمیقتر شد و دیوار آرمان هامان فرو ریخت، بیشتر به دور خودمان دیوار کشیدیم و … اما هنوز هم می شود که این زخم باز را تیمار کرد و در واقع هر حرکت دادخواهانه ای به التیام این زخم یاری خواهد رساند. تمامی تلاش هایی که در طی این سالها برای حقیقت یابی و دادخواهی صورت گرفته بسیار با ارزش هستند، چه برپایی دادگاه تربیونال، چه فعالیت هایی که موجب شد دولت فدرال کانادا، کشتار ۶۷ را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسد، چه تلاش های قابل تقدیر مادران خاوران که جایزه حقوق بشری گوانگجو را نصیب این عزیزان کرد، و چه تلاش هایی که به انتشار فایل صوتی آقای منتظری انجامید و موجب شکستن سکوت ۲۸ ساله سران رژیم اسلامی شد، همه و همه قابل ستایش هستند و تیمار کننده یک زخم کهنه، اما از یاد نبریم که بذر این دادخواهی هم در خود زندان توسط همان عزیزانی کاشته شد که حتی در آن شرایط وحشتناک هم از پا ننشستند و به هر شکل ممکن تا پای جان از حق خود شان دفاع کردند و برای نجات جان یارانشان کوشیدند.

نامه ای که دکتر احمد دانش در همان روزها از داخل زندان برای آقای منتظری نوشت، نمونه خوبی از آن تلاشهاست. دکتر احمد دانش که اولین جراح پیوند کلیه و از پزشکان حاذق میهنمان بود قبل از اینکه همراه عزیزان دیگر در قتل عام سال ۶۷ کشته شود، طی نامه اش شرایط خود و سایر زندانیان را به گونه ای شرح می دهد که محال است انسانی که ذره ای از انسانیت در او باشد با خواندن آن تحت تاثیر قرار نگیرد. چه بسا که این نامه در تصمیم گیری آقای منتظری تاثیرگذار بوده و امروز جمهوری اسلامی را با این معضل مواجه کرده است. در قسمتی از نامه دکتر دانش به آقای منتظری می خوانیم:

“… شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده اید، آیا می توانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمه های شب با چشمانی بسته و در گوشه های خلوت و تاریک زندان، با این احساس که تنهای تنهاست، کوچکترین حقی ندارد و هیچکس به فریادش نمی رسد، باید انواع شکنجه های روانی و جسمی را تحمل کند؟ در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجه های بیرحمانه انسان های دیگر بوده ام. انسان هایی که صدای خش خش خزیدن پیکر علیل آنها را شنیده و از زیر چشم بند دیده ام که چون در اثر شکنجه قادر به راه رفتن نبوده اند و برای نقل مکان بر روی پای خود می خزیدند و من با دیدن این صحنه ها، درد خود را فراموش می کردم و با خود فکر می کردم این کیست؟ و جواب می دادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیده اش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همه ی انسانیت و همه ی بشریت است که چنین ذلیل و بیچاره بر روی زمین می خزد…”

بله عاملان و آمران آن جنایات که همه بشریت را خار و ذلیل می خواستند، برایشان مهم نبود که کسی که جانش را می گیرند توده ای است یا پیکاری. اسم و عقیده شان مهم نبود، آنچه برایشان مهم بود زخم عمیقی بود که بر سینه مخالفان خود می زدند و خلاء بزرگی بود که ایجاد می کردند.

اما این زخم با حرکت های دادخواهانه تیمار خواهد شد و ما بدون اینکه در پی انتقام جویی باشیم، نه خواهیم بخشید و نه فراموش خواهیم کرد و فریاد دادخواهی مان بلند و بلندتر خواهد شد.