اسد رخساریان شاعر و مترجم ایرانی مقیم کشور سوئد به تازگی چهارمین دفتر شعر خود را با نام “من و این سازهای همگون و ناهمگون” توسط انتشارات”ارزان” در سوئد منتشر کرده است. از رخساریان، که از سه دهه  قبل در کشور سوئد زندگی می کند بجز چهار دفتر شعر، چند کتاب در معرفی شعر مدرن فارسی به سوئدی، و نیز ترجمه یک رمان از نویسنده اهل ترکیه، سردار ائوزکان به فارسی انتشار یافته است.

چکامه باستانی جهان (مجموعه شعر ۱۹۸۹)، عطر نان و بوی غنچه ی سرخ (دفتر شعر ۱۹۹۱)، غزل برای زیبای خفته ایرانی (مجموعه شعر ۲۰۱۳ نشر ارزان – سوئد)، اریک هرمه لین کیست و چه کرد؟ (اثر پژوهشی درباره ادیب ایران شناس سوئدی و مترجم ادبیات کلاسیک فارسی به سوئدی/ نشر ارزان، دو جلد ۱۹۹۳ و ۱۹۹۶)، ترجمه شعر مدرن فارسی در دو جلد/ نشر ارزان ۲۰۰۲ و ۲۰۱۵، ترجمه دفتر شعری از م. روانشید به سوئدی/ نشر ارزان ۲۰۱۶ و ترجمه رما صدای گل سرخ، نوشته ی سردار ائوزکان/ نشر میلکان تهران، ۲۰۱۴ از کتاب های انتشار یافته اسد رخساریان است که چند اثر در حوزه پژوهش ادبی و ترجمه رمان و داستان کوتاه از نویسندگان سوئد را نیز در دست انتشار دارد.

رخساریان نشر شعرها و مقالات خود را در اواخر دهه هشتاد میلادی با مجله های ادبی آن زمان در خارج کشور آغاز کرد و در داخل کشور هم در مجله کلک/ بخارا چند مقاله و ترجمه از او به چاپ رسیده است.

دفتر شعر”من و این سازهای همگون و ناهمگون”، شامل شعرهای نو و کلاسیک این شاعر است که در ۹۴ صفحه در ماه آگوست ۲۰۱۶ با چاپ و نشر انتشارات ارزان به بازار کتاب فارسی آمده است. چند نمونه از شعرهای اسد رخساریان را در قالب شعر کهن و نو می خوانیم:

علی صدیقی

قلم و واژه

 asad-rokhsarian

برای محمد نوری که صدایش انعکاس تب و تاب جهان پیرامونی او بود

قلمی از گیاه دارم و

واژه ای از آب

در رگ آن گیاه خون دریاهاست

ماهی ای بی قرار هم در آب

قلم این قصه باز می گوید

 واژه در واژه

خواب به خواب

چه کنم واژه تصویر سرنوشت من است

خواب هم

رازهای نهان سرشته در آن

می نهم سر به کوه و صحراها

 می زنم کاسه ی صبر خود بر سنگ

کز غم ریشه های گیاهی من

مانده ماهی من تشنه در آب

شده دریای من

یک جهان پر تب و تاب

                                                          بهار ۲۰۰۵

شب ها که توفان برمی آشوبد

 

دل به دریا می زنم

شب که توفان برمی آشوبد

باز می گویند:

این دیوانه

خوابش نیست!؟

صبح فردا، بر لب ساحل

پریزاد خزه پوشی

از درون قایقم

با کودکان افسانه می گوید

کودکان آواز می خوانند.

کودکان مستانه می رقصند.

کودکان مستانه می خندند

باز می گویند:

این دیوانه

عارش نیست!؟

دل به دریا می زنم

شب ها که توفان برمی آشوبد.

                                            فروردین ۱۳۹۰

در مرز آشفتگی

 

گاهی

کامجویی پروانه ای

از گل خوشبویی

هزار پرده اسرار آمیز را

در نظرم باز و بسته می کند،

شاید

خستگی ناپذیری پروانه آزرده ام کند

و آن را بگیرم و

 روی یکی از همان پرده ها

کنم سنجاق؛

شاید،

شاید،

شاید!

اما

زین خیال شگفت انگیز

درمانده ام خود نیز.

غزل رمانتیک

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد

فریبنده زاد و فریبا بمیرد/ حمیدی شیرازی

برآنم خود این لحظه برجا نماند

چنان که مجال تماشا نماند

نظر کن کزین لحظه تا لحظه بعد

در آیینه یک نقش زیبا نماند

جوانی و عشق و جوانی و مستی

دریغا، دریغا، دریغا نماند

من آن قوی مستم همو که شب مرگ

ز وحشت در آغوش دریا نماند

در آغوش دریا چنان خواند آواز

که در حس خود تلخ و تنها نماند

به توفان و چنگال امواج وحشی

بجز تخت بند تنم جا نماند

 ولی عشق من در غزل ها نمیرد

 بجز عشق من در غزل ها نماند.

                                               پاییز ۲۰۱۳

شعر و نقاشی

 

                                برای ۶۲ سالگی شهریار دادور

تصویری از یک شقایق وحشی کشیده ام.

و زیر آن شعری نوشته ام

 دو آهو بره

 یکی نشسته کنار شقایق

 یکی  ایستاده کنار شعر،

یکی نگاه اش

پر از صفای کوهستان،

 یکی آینه ی رستنی های قرمز دشتستان،

در زیر پای ما چشمه می روید.

باد در گوش من اسرار می گوید.

دوباره نگاه می کنم به شقایق

 به شعر

به آن دو آهوبره

 و آذرخشی که ناگهان

خطوطی مشوش

از آب و از آتش

 میان آن ها رسم کرده است.

بوم نقاشی ام

در گوشه ای مه آلود است

آنجا که شاعری

خامشی گزیده

در شولای رنگ ها

و اشاره می کند

به ناشنیده

آهنگ ها.