حسن زرهی

بیست سالگی بسیار زیباست. من اما هروقت به این بیست سال خیره می شوم، آدم می بینم، جوانی می بینم، زیبایی و از خودگذشتگی می بینم. کلمه ها حکم جانها و آدمها و زندگی ها و زحمت کشیدن ها را پیدا می کنند.

شهروند حاصل زحمت و مرارت صدها نویسنده، روزنامه نگار، مترجم، نقاش، طراح، گرافیست و بسیاران همکاران دیگرش است. شهروند ثمره ی جان و جوانی و زیبایی انسانهایی است که در برابر تمام کمبودها و کم آوری ها و دست تنگی های او به روی جوان و جویای خویش نیاوردند، و با هر سختی و نداری کنار آمدند تا برای آن میهن در بند و برای آن مردم که عشقشان و امیدشان و آینده شان را به آنان گره زده بودند، کاری در حد بضاعت خویش کرده باشند. شهروند آمده و رفته ندارد، هر کس به این خانه آمده، چه باشد چه نباشد، اهل این خانواده است.

ستون های جوان این آرزوی ما برای دمکراسی و بردباری و شکیبایی در برابر هم و برای آن میهن و مردم، از شیره ی جان انسان هایی است که شما چه بخواهی و چه نخواهی، آنها چه بخواهند و چه نخواهند، برپاکننده و نگاه دارنده ی او هستند. حالا اما که بیست ساله شده است یعنی قدم به بیست سالگی نهاده است، نام و نشانش در همه جهان فارسی هست.

کودک که بود و ما گمان می بردیم حرف شنو و سربه راه نیست، در همه ی این سالها نبود، می خواست به هر زحمت که هست به آرزوهایش برسد، مهم نبود که ما کمک حالش بودیم یا سد راهش، مهم این بود که انگار می دانست چه می خواهد و کجا می خواهد برود و برسد که خستگی ها و کم بیاریها و ناامیدیهای گاه و بیگاه ما اثری در اراده اش نداشت.

بی گمان این جوان بیست ساله ی جویای نام تا رسیدن به چنان قله ها به سالها و دهه ها درک و دانش و آموزش و عشق محتاج است، اما مهم آن است که پای در ره دارد و دل در گرو آزادی آن مردم و آبادی آن میهن.

فراموشمان نشود که حمایت جامعه ی پویا و پر مهر ایرانیان تورنتو اگر نبود هرگز این نهال قدم به بیست سالگی نمی نهاد، آنان که در همه ی این سالها و ماهها و در همه ی بالا و پایین های اقتصادی به حکم شرافت و وظیفه ی اجتماعی و انسانی یاری دهنده ی شهروند بودند و گاه حاضر می شدند از هر هزینه ای بزنند تا همچنان پشتیبان نشریه ی مورد علاقه ی خودشان بمانند، و نویسندگان و هنرمندانی که گوهر جانشان را به رایگان در کلمات نهادند، تا از دریچه ی شهروند به ایران و ایرانیان خدمت کنند، حق بزرگی بر گردن شهروند و ما شهروندیان دارند.

در بیست سالگی فرزندی که نام و نشان و احترامش از پدر و مادر و قوم و خویش و قبیله اش بیشتر است چه می شود نوشت که نشان از فهم درست داستان در خود داشته باشد.

من که گمان می کردم به همه ی پیچ و خم و بالا و پایین و کم و زیاد شهروند اشراف دارم، حالا که نگاهش می کنم می بینم چاره ای جز اینکه بگویم فرزند خلف ایران و ایرانیان است، ندارم. فرزند همه ی شما که خواننده اش بودید، که نویسنده اش بودید، که آگهی دهنده اش بودید، که شبها و روزها و سالها و بیش از دو دهه از روزگار تبعید و غربتتان را در طبق اخلاص نهادید تا نام ایرانیان کانادا و بویژه تر نام ایرانیان تورنتو به نیکی در تاریخ ایران فردا برده شود.

انتشار نشریه ای که هم غم بزرگ نان دارد و هم اندوه مردمان و هم دغدغه ی فکر و فرهنگ و هنر، و هم دوست دارد اهرمی باشد برای کمک به جامعه ی نوپای ایرانی، کار آسانی نیست، باری هم نیست که یک نفر و دو نفر و ده نفر بتوانند به دوش کشند. همت همه ی ایرانیان بود که این ناهموار را هموار کرد.

پس دست مبارکتان درد نکند و دل دریایی تان همچنان با ما و این جوان جویای نام و عاشق مام میهن بماند تا شاید روزگار به غداران زمان درسی بیاموزد که پایان کار به سود هموطنان در بند و بلای ما باشد. شهروند به قدر همت خود کوشیده است هم به آن میهن ماتم زده وفادار بماند و هم سرزمین دومش را گرامی بدارد. سرزمین و مردمانی که از آنها درسها آموخته است و به آنها دین ها دارد.

بیست سالگی مرز عبور از کودکی و جوانی و قدم نهادن در سالهای سخت تر و پرمسئولیت تر زندگی است. برای همین شهروند بیست ساله بیش از همه ی این سالها به حضور و حمایت شما هموطنان دل و جان بسته است. شمائی که او را از تولد تا بیست سالگی همراهی و حمایت کردیده اید.