رضا علوی

سیاست علم تولید دمکراسی و تقسیم عادلانه و عاقلانه آن است. سیاست علم “نقد قدرت” و “آزاد اندیشیدن” است. “نقد قدرت” شرط لازم سیاسی بودن است. چرا به “آزادی” نیاز داریم؟ چون آزادی همچون بختکی می ماند که بر جان حکومت ها می افتد و قدرت را از اقتدارگرایان می گیرد و بخردانه به “حکومت شوندگان” باز پس می دهد.

 جنبش فاشیستی یا دولت فاشیستی؟

جنبش فاشیستی با دولت فاشیستی متفاوت است. جنبش فاشیستی در تلاش یافتن “پایگاه اجتماعی” است. جنبش فاشیستی، با منطق خود کوشش می کند که اتصالی و ارتباطی بین مردم و حکومت فاشیستی به وجود آورد، دلال و واسطه است. جنبش فاشیستی، “قرائت فاشیستی از دین” یا ایدئولوژی را در جامعه تبلیغ و ترویج می کند. در حال حاضر، سمبل های جنبش فاشیستی در ایران؛ روزنامه کیهان، صدا و سیما، موسسات گوناگون و رنگارنگ پژوهش ها و … می باشند.

اما حکومت فاشیستی که اکنون در ایران، حضور بارز دارد، یک ایدئولوژی کل گرا و تمامیت خواه و توتالیتری دارد، و چندین نهاد دولتی فراگیر، با یاری نیروهای سرکوبگر، کنترل انحصاری سازمان های اقتصادی، رسانه های همگانی و نهادهای نظامی و امنیتی را در اختیار می گیرد. دولت فاشیستی از کانال یک جنبش فاشیستی قدرت سیاسی را تسخیر می کند، و “عفریت خودکامگی” و “سایه ی شوم فلاکت” را بر همه جا مسلط می کند.

یکی از اهداف فاشیست هایی که دولت تشکیل داده اند، نابودی غیرفاشیست هایی است که در سودای تسخیر قدرت هستند، بدین منظور به حربه ی ایجاد “تبلیغات دروغ های کلان” و ایجاد “دسیسه چینی ها” و ابداع “فتنه ها و چشمان آن” روی می آورند. ارعاب، ترفند آنان است و خشونت ابزار ایشان.

در ایدئولوژی فاشیسم، مردان بر زنان، نظامیان بر غیرنظامیان و “بسیجی خوب ذوب شده در وجود پیشوا” بر “بسیجی دفن شده” برتری دارد. بسیجی ذوب شده باید بر آسفالت راه برود و پرچم “یالثارات” را بر دوش کشد و مملکت اهدا شده توسط امام زمان را بین خود تقسیم کنند و با چکمه های “نعلین وار”ش بر سر سکولارها بزنند و امر تجاوز به پسران و دختران معترض را عرفی کنند.

فاشیست های حکومتی به هم مسلکانشان نصیحت می کنند که “دوران سپری شده” سپری شد، و “خردستیزی” و “عشق ستیزی” باید جایگزین قوانین حقوق بشری شرک آمیز! شود. “دوران سپری شده” آنان از “خونین شهر” آغاز شد و در “والفجر” به پایان رسید. فعالیت های هسته ای جایگزین آه و اشک و سوز و فغان آوازه خوان ها و شعارسازان و نوحه سرایان جبهه ها می شود و در کانال های گنداب خودنمایی، نمایان می شود. چفیه ها به کناری زده می شود و جگرهای بچه های وطن را تکه پاره می کنند و نمایشی از خشونت را برای وارثان علی خامنه ای به ارمغان می آورند.

 

استراتژی ایجاد خشونت

 

خشونت تمایل به گسترش و تزاید دارد. خشونت به گونه ی تصاعدی تولید خشونت می کند. آغاز خشونت آسان است و پایان دادن بدان بسیار دشوار است. نه فقط جسم و اندیشه ی قربانیان خشونت آسیب می بیند، بلکه بی هویت می شوند. فرآورده ی خشونت در یک جامعه، ارعاب می باشد. حکومت های فاشیستی در فضای مملو از ارعاب امکان حیات و بقای موقتی دارند. دولت های فاشیستی برای حل معضلات اجتماعی و سیاسی و مدیریت جامعه، به ناگزیر به خشونت روی می آورند. آغاز اعمال خشونت، برای آنان در نخستین روزها دشوار است، اما پس از چندی که آلوده می شوند نه تنها “شیرین” می شود بلکه جری تر، جدی تر و گستاخ تر می شوند.

توتالیتاریست ها و دولت های فاشیست با “منطق گفت وگو” دشمنی دیرینه ای دارند. آنان شیفته ی “منطق خشونت” هستند، چرا که “منطق گفت وگو” واجد پشتوانه های خرد جمعی و مدرنیته می باشد، در حالی که “منطق خشونت” برای بودن خود به “سرکوبگری” پناه می آورد.

اگر “رایزنی جمعی اندیشه ورزان” نمایشگر یک جامعه ی مدنی است، خشونت و سرکوب نفس و دم یک حکومت فاشیستی می باشد.

 

تبارشناسی تاریخی خشونت

 

“کودتای آبجوفروشی” در سال ۱۹۲۳ به همراه گاردهای پیراهن قهوه ای “اس. آ” توسط یکی از مجروحان جنگ جهانی اول به نام هیتلر در سودای تسخیر قدرت سیاسی آغاز شد.

هیتلر در ژانویه ۱۹۳۳ قدرت را به دست گرفت و کارنامه ی ننگین و خونینی را تا اپریل ۱۹۴۵ از خود باقی گذاشت.

در نوامبر ۱۹۲۰ حزب سوسیالیست ایتالیا اکثریت را به دست آورد. گروهی از فاشیست ها ناگهان به سوی مردم تیراندازی کردند و در میدانگاه شهرداری نارنجک دستی پرتاب کردند. سیاه پوشان فاشیست، در تمام طول تابستان ۱۹۲۲، به غارت کردن و سوزاندن و حمله کردن به شوراهای مدنی و نهادهای مردمی و حمله کردن به دفاتر روزنامه های سوسیالیستی و دموکراتیک ادامه دادند. راهپیمایی “سیاه پوشان فاشیست” به رم به وقوع پیوست و حاصل آن دولت فاشیستی موسولینی بود که تا سال ۱۹۴۵ به کشتار مردم و نابودی نهادهای اجتماعی و دموکراتیک ادامه داد.

در جمهوری اسپانیا، جبهه ی خلقی چپ گرا، در انتخابات فوریه ۱۹۳۶ پیروز شدند. اما فالانژیست ها دست به فعالیت های تروریستی و ضد مردمی زدند. تا اینکه “فرانکو” رهبر حزب “فالانژیست های سندیکالیست” با حمایت فاشیست های ایتالیا و آلمان در طول سه سال از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ نزدیک به یک میلیون انسان را نابود و قدرت را تسخیر کردند و فرانکو تا سال ۱۹۷۵ که از دنیا رفت به حکومت فاشیستی خود ادامه داد.

 

فیلسوفان رازدار و عارفان نازپرور

 

عارفان، خدا را “ناز” می دانند. آنان بر این باورند که “خدا” خودش را بر آدمیان “متجلی” می کند، زیرا که انسان ها به خدا “احتیاج” و خدا به انسان ها”اشتیاق” دارد، اما فیلسوفان نواندیش دینی، خدا را “راز” می دانند که به ناگزیر برای اثبات منطقی، به ادله ی عقلی ایده آلیستی و برهان مبهم و حرکت جوهری پیامبران و احادیث صدیقین و حدوث ائمه پناه می برند.

عارفان نازپرور و فیلسوفان دینی رازدار همدیگر را برنمی تابند و علیه یکدیگر شمشیر را از رو می بندند و برای “اثبات صالح” سناریوی “جدلی الطرفین” آغاز می شود. اما در این میان شریعتمدارانی که بر این باورند که “امور اعتباری” برهان ناپذیر” است وارد رزمگاه می شوند و “ولایت مطلقه فقیه” را از “باب اعتباریات” می شمارند و مخالفان آن را گردن می زنند و چون شیوه ای دیگر وجود ندارد و “ولایت مطلقه فقیه” برهان عقلی ندارد پس چاره چیست، بجز سرکوب و اعمال خشونت؟

خمینی در کتاب “ولایت فقیه” روشن و مبرهن می گوید:

“ولایت فقیه از امور اعتباری است و واقعیتی جز جعل ندارد…”

البته این واژه ی “جعل” که در نزد تو خواننده معنای “جعل” دارد در نزد علما و شریعتمداران به معنای فقهی “قرار دادن و تعیین کردن” می باشد.

بنابراین در ذات ایدئولوژی دینی و نفس وجودی ولایت مطلقه فقیه زمینه ی به وجود آمدن فاشیسم می باشد. دولت فاشیستی یک جامعه ی ریاکار و بی هویت است. افراد را به گرداب دروغ و ریا می اندازد. انسان ها مجبورند آن گونه که نیستند، بگویند هستیم و مدعی باوری بشوند که به آن باور ندارند.

دین وقتی به حکومت ایدئولوژیک روی آورد، به جامعه ی فاشیستی کشیده می شود. اندیشه های دینی، یک نوع ایدئولوژی می باشد که هستی آن نه دلیل دارد نه علت. و این یک نوع “نابخردی کاذب و دروغین” است که به ناگزیر به “پدیده ی خطرناکی” تبدیل می شود و فرآیند این دگردیسی فاشیسم است، چون بر این سودا است که در جامعه “تغییر کل گرایانه” ایجاد کند، بنابراین هیچ نقد و اعتراضی را هم نمی پذیرد.

دولت فاشیستی همچون خیاطی می ماند که یک جامه بدشکل و زشت قواره ای دوخته و مصمم است که آن را با خودکامگی به تن همه افراد جامعه کند، اما ایرانیان چون فربه شده اند آن را می کنند و پاره می کنند. پس جدال و نزاع آغاز می شود. ایدئولوژی اسلام همین است، می خواهد از شیوه ی خشونت استفاده کرده و جامه ی دین را با خودکامگی به تن جامعه کند، لباس پاره می شود. حکومت به علت ویژگی توتالیتاریسم به ناگزیر جامعه را کوچک می کند و انسان ها را به خودی و ناخودی و شهروندان درجه یک و دو تقسیم می کند. هیچ راه دیگری وجود ندارد بجز ارعاب و خشونت. با خودکامگی و سرکوب می توان انسان ها را از خیابان های خشمگین به خانه ها فرستاد، اما نمی توان آدم ها را کوچک و خوار کرد و جامعه را تغییر ماهیت داد.

پرسش این است: با این وطن سوخته آیا می توان سیاسی نبود؟ 

 

* رضا علوی، مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت و فوق لیسانس مهندسی ساختمان از آمریکا. از فعالان جنبش آزادی خواهانه و حقوق بشر است .  سال ها است که در زمینه ی سیاست و تاریخ  پژوهش می کند و می نویسد. در حال حاضر ساکن تگزاس است.