حسن گل محمدی، همکارمان، به تازگی مجموعه اشعار خود را در ۷۰۰صفحه توسط نشر کومش در تهران منتشر کرده است. برای معرفی این کتاب دو شعر از آن را تقدیمتان می کنیم.
خوابیدن پشت پنجره های شیشه ای
هر چند که من از بلندی می ترسم
اینک مدتی ست
هر شب پشت پنجره های شیشه ای می خوابم
تا سپیدی صبح را فراموش نکنم
اکنون دیگر نمی دانم
آواز خروس سحری چگونه ست
چون من زندانی کاندومینیومی شده ام
که کسی در اطراف ما مرغ و خروس ندارد.
اینجا تا دلت بخواهد همسایه ها سگ دارند
سگ همسایه ما سه نوبت در شب پارس می کند
من صدای او را با بانگ خروس روستای محل تولدم
اشتباه می گیرم.
دیشب باز دوباره پشت پنجره های شیشه ای خوابیده بودم
نیمه های شب، سروصدای خنده ی چند عابر را
در خیابان شنیدم
که با می و مستی، زندگی را فراموش کرده بودند.
هنوز پلک هایم سنگین نشده بودند که
نور شدید صاعقه ای بی امان بیدارم کرد
آسمان با شدت بارانش را به پشت پنجره های شیشه ای می کوبید
از لابه لای خطوط افقی پرده ها
سایه برج های کنار خیابان یانگ
از شدت باد و باران
خم و راست می شدند و به من دهن کجی می کردند.
بی خوابی های شبانه، طرح هزار خیال را
در ذهنِ من ریخته که در آن تصاویر کش داری زل زده
نگاهم می کنند
حتی اگر چند لحظه به خواب روم
در میان خواب و بیداری احساس می کنم
از برجی به برج دیگر می پرم و خیابان یانگ
همچون دره ای ژرف در زیر پاهایم نمودارست.
رویاهایم آنقدر پر هیجانند که به همه می گویم
همواره تخت مرا
پشت پنجره های شیشه ای قرار دهند
مشرف به خیابان یانگ
تا سپیدی صبح را فراموش نکنم.
تورنتو ـ ۱۵ آگوست ۲۰۱۳
هنوز شب است …
هنوز شب است و سیاهی
فروغ جان
دیگر نیازی نیست اگر به دیدنت آمدیم
با خود چراغ بیاوریم و یک دریچه
تا تو به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگری
چون مدتهاست که دیگر
خوشبختی از میان کوچه ها
رخت بربسته
و شکل لبخند از ذهن ها پاک شده
ازدحام سر کوچه نیز
به علت درگیری در پشت ترافیک
بین دو راننده ست
که رهگذران دل مرده
آنها را به تماشا ایستاده اند.
اینجا هر که را می بینیم
چون مجسمه ای رنگ پریده
از کنارمان می گذرد و
رغبتی ندارد تا به ما نگاه کند
تنم از تبی سوزان می سوزد
درونم از غمی سنگین
فرو می ریزد
به کف خیابان
و کسی فرصت کوچک ترین توجه
به من را ندارد.
تو نیز سهراب جان
نگران چینی نازک تنهایی مباش
که ترک بردارد
چون کسی از دل عاشق دیگر
سراغ نمی گیرد
تا به کنار او برود
ما همه بی کس و تنها شده ایم
آدم عاشق همیشه تنهاست.
من به چشم خود دیدم
که چگونه شمشادهای کنارِ پنجره
دست در آغوش هم
در انتهای کوچه ای بن بست
از رنج بی آبی
به هم پیچیده و خشک شدند
کسی حتی قطره ای آب
به آنها تعارف نکرد.
روز و شب می گذرد
در دل ما غروبی ست سیاه و تاریک
کوچه ها تنهایند
نسترن ها و اقاقی سرگردان
هیچ نشانی ز محبت نیست
همه جا خالی ست
از بویِ عطرِ نیاز
نور مهتاب شده زرد
محو در پشت یک برج بلند
آری، آری، فریدون جان
کی دگر عاشقی می گذرد از کوچه
در شب مهتاب
تا بگردد خیره به دنبال معشوق
تا که جام وجودش شود لبریز
ز عشق
کوچه خالی شده از هر غوغا
کوچه تاریک و سیاه و غم افزا.
روز و شب می گذرد
در دل ما غروبی ست سیاه و تاریک
من نمی دانم که ز خاک
پس چرا یک تن چون نیما
سر برون نگذارد
تا که فریاد آرد:
« آی آدم ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید
همهِ ما در آب داریم می سپاریم جان»
تهران ـ ۲۳ ـ ۶ـ ۲۰۱۴
جناب آقای توحیدی عزیز. از اظهار نظر جنابعالی در باره اشعار اینجانب سپاسگزارم.البته از روی یک یا دو اثر نمی توان قضاوت کلی روی آثار یک شاعر یا نویسنده کرد.بسیار خوشحال می شوم اگر نشانی پستی شما را داشته باشم و بسیاری ار کتابهای خود را برایتان بفرستم.شعر ونثر موقعی پخته و جا افتاده می شود که مورد نقد و بررسی درست و بی غرض قرار گیرد.من اعتقاد به هنر برای هنر و فرمالیسم در شعر ندارم .اعتقاد به هنر برای مردم و جامعه دارم.شعر را پلی ارتباطی برای روشنگری و انتقال پیام میان شاعر و آحاد جامعه می دانم. در هر حال با ر دیگر از توجه شما تشکر می کنم و به شما درود می فرستم. حسن گل محمدی
شعر های آقای گل محمدی اگرچه پخته وجا افتاده نیستند حداقل معنی دارند ، به ندرت شهروند چیزی که شبیه شعر باشد چاپ میکند