آقای کروبی، نامزد معترض به انتخابات دوره دهم ضمن انتقاد از وضع مملکت فرموده اند:”در هیچ زمانی اینقدر واضح و بیشرمانه کسی دروغگویی و خرافهپراکنی نکرده است. اخلاق از بینرفته و به جای آن دروغ، تهمت و خرافه مثل غده سرطانی در حال گسترش حوزه نفوذ خود است.”
آدم نمی فهمد چرا بعضی ها از جمله آقای کروبی زورشان به چیزهایی از این دست می رسد؟ یعنی در مملکت مسئله ای مهم تر از دروغ و خرافه پیدا نمی شود که از آن انتقاد کنیم؟
مگر هدف دولت حل مشکلات مردم نیست؟ اگر مشکلات مملکت با دروغ و خرافات حل شود چه اشکالی دارد؟!
انتقاد آقای کروبی، مثل انتقادها و ایرادهایی است که خانم من به من می گیرد.
اگر یک چوب کبریت کف اتاق افتاده باشد و بخواهم برش دارم، فریادش به هوا می رود که: چوب کبریت را با دست برمی داری؟ پس جارو برقی واسه چی خریدیم؟!
منظور من این است که وقتی چوب کبریت را با دست می توان برداشت، به جارو برقی چه نیازی هست؟ و وقتی با یک دروغ می شود کلی از مشکلات را برطرف کرد، چه اشکالی دارد؟!
وقتی به کارگری که شش ماه است حقوق نگرفته و از غصه دارد دق می کند بگوئیم یک دسته شمع نذرکن انشاالله حقوق عقب افتاده ات را می دهند و با این کار موقتاً خشم و ناراحتی را از وجود او دور و به زندگی امیدوارش کنیم بهتر است یا اینکه به او بگوئیم برو اعتراض کن که بگیرندش و ببرندش زندان؟
اگر بیاییم در تلویزیون و با خنده و تمسخر به مردم بگوییم: واقعاً مشکل مملکت ما موی بچه های ماست؟ و مردم را وادارکنیم بخندند و بگویند بابا ایواله! بهتر است یا بیاییم بگوییم مردها فقط حق دارند موهایشان را آنطوری که ما می گوییم اصلاح کنند و آنها را پکر و دلخورکنیم؟
اگر بیائیم در تلویزیون به مردم بگوئیم ادرار در آب راکد یا راه رفتن میان دو زن فراموشی می آورد بهتر است یا به مردم بگوییم فراموشی یک عارضه جسمی است و باید کسی را که دچار این عارضه شده نزد پزشک برد و کلی خرج روی دست آنها بگذاریم؟ روی لینک زیر کلیک کنید تا حرف بنده را قبول کنید:
www.youtube.com/watch?v=xJa3jbuc-P8
اتفاقاً در مورد راه رفتن میان دو زن و فراموشی حاصله از آن، من خودم هم تجربه دارم.
یک وقتی من با دو تا از همکاران مونث خودم به طرف ایستگاه اتوبوس می رفتیم و اتفاقاً من میان آن دو راه می رفتم. بمنزل که رسیدم دیدم یکی از خانم ها شماره تلفنش را در جیب سمت راستم گذاشته است و آن یکی در جیب سمت چپم و فهمیدم که واقعاً راه رفتن بین دو زن فراموشی می آورد البته برای آن دو زن. خانم ها یادشان رفته بود که من ازدواج کرده ام!
حاشیه نشینان تهران برج می سازند!
بعضی از آدمها روحیه عجیبی دارند. میلیاردر هم که می شوند باز دوست دارند مثل آدمهای درمانده و بدبخت زندگی کنند.
پدر همین دختربچه ای که در عکس می بینید، نمونه اش! داره برج می سازه به این بزرگی، ولی خودش توی خرابه های کنار همین برج زندگی می کنه.
البته ما هم مثل شما فکر می کردیم برج ها را میلیاردرها می سازند اما چند روز پیش این دختر بچه چهار ساله ما را از سوءتفاهم بیرون آورد و برایمان فاش کرد که پدر او که به ظاهر مرد فقیر درمانده ایست یکی از برج سازان است!
خبرنگار ما که این عکس را در سایت پیک ایران دید رفت از این دختربچه سراغ پدرش را گرفت که با او مصاحبه ای بکند، دخترک با دست برج پشت سرش را نشان داد وگفت بابام اونجاست. داره برج می سازه.
خبرنگار ما پرسید بعد که برج تون! تموم شد میرین اون بالا زندگی می کنین؟ جواب داد نه عمو. ننه ام از بلندی می ترسه و سرش گیج میره. میگه ما همین پایین می مونیم اون بالا را تماشا می کنیم، اینجوری آدم پرت نمیشه پائین!
همه چیز به بدحجابی مربوط است
سرهنگ فخاری، معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان قزوین درگفتگو با ایلنا اظهار داشت همه چیز به نوعی به بدحجابی مربوط است.
خبرنگار ما هم که در جمع خبرنگاران ایستاده بود پرسید جناب سرهنگ مثلا وقتی نانوا نان به این گرانی را خمیر یا سوخته تحویل مشتری می دهد هم به بدحجاب مربوط می شود؟
جناب سرهنگ فرمودند وقتی یک دختر بیست ساله زیبا و بدحجاب قاطی مشتری ها ایستاده باشد و هی چادرش را باز و بسته کند، معلوم است که شاطرآقا که مجرد است، حواسش پرت می شود و نان ها را یا می سوزاند یا به خاطر عجله ای که دارد که دختره را دوباره نگاه کند، خمیر از تنور درمی آورد!
خبرنگار ما پرسید شما می فرمائید همه مسائل با بدحجابی مربوط می شود. جنگ ایران و عراق که هشت سال طول کشید و حالا آقای موسوی هی تهدید می کند که اسرارش را برملا می کند هم به بدحجابی مربوط می شد؟
ایشان فرمودند اتفاقاً این یک مورد که صد درصد با بدحجابی مربوط می شد.
خبرنگار ما پرسید مثلا چه جوری؟
ایشان فرمودند یادته قرار بود بریم بغداد را فتح کنیم؟
خبرنگار ما گفت یک چیزهایی توی این مایه ها خوانده ام و شنیده ام.
جناب سرهنگ توضیح داد وقتی در اتاقی که چند تا از نقشه کش های جنگ نشسته باشند و بخواهند نقشه حمله به بغداد را بکشند یک مرتبه در باز شود و یک دخترخانم بیست ساله زیبا و بدحجاب وارد شود و بگوید تلفن با آقای فلانی کار داره. حواس آن افراد پرت نمی شود و فکرشان نمی رود دنبال آن دختره ورپریده و نقشه را عوضی طرح ریزی نمی کنند؟
جناب سرهنگ وقتی لبخند معنی دار خبرنگار ما را دید و حدس زد که چه فکر می کند، توضیح داد نه اینکه فکرکنی خدای ناکرده مهندسین به این فکر بیفتند که این دختره کیه و کی استخدام شده و شماره تلفنش چیه. آنها ناراحت می شوند که چرا باید چنان دختر بدحجابی در چنان جایی استخدام شده باشد و می روند توی این فکر که هرچه زودتر ترتیب اخراجش را بدهند و در نتیجه نقشه حمله به بغداد را کج وکوله طرح می کنند!
هرمیهمان، یک گوسفند!
در یک میهمانی باشکوه در قطر، شاهزاده میزبان دستور داد برای هر میهمان یک گوسفند بریان کنند. خبرنگار ما هم که جزو میهمانان بود، از شاهزاده پرسید قربان نفری یک گاو کباب می کردید بهتر و باشکوه تر نبود؟
شاهزاده جواب داد اتفاقاً من هم گفتم برای هر نفر یک شتر یا گاو بریان کنید ولی سرآشپزمان گفت قربان اگر چنین کاری بکنیم، میهمانان پشت شتر یا گاوکباب شده گم می شوند و همدیگر را نمی بینند در نتیجه نمی توانند بگو و بخند کنند و مجلس خالی از لطف می شود، منهم به ناچار با نفری یک بره موافقت کردم!
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.