از اینجا، از آنجا، از هر جا/ ۹۹
هر یک از ما کودکی در درون خود داریم. کودک درون بخشی از وجود ماست. روانشناس ها برای شناخت روحیه و رفتار انسانها از کودک درون افراد استفاده می کنند. برای آن که شادتر زندگی کنیم، باید خصوصیات کودک درون خود را کشف کنیم و به او اهمیت بدهیم. بسیاری از نیازهای برآورده نشده ی ما در ذهن کودک درونمان باقی مانده است. شکست ها، موفقیت ها، افسردگی ها و دلخوشی های ما هر یک به کودک درون وجودمان ارتباط دارد. انسان وقتی بزرگ می شود رفتار و اعمالش در بزرگسالی نیز به کودک درونش مربوط می گردد. جایگاه کودک درون هر کسی در ضمیر باطن و گاهی ضمیر ناخودآگاه او است. چون این فرایند به دوران کودکی ما ربط پیدا می کند، افراد گاهی اوقات رفتاری از خود نشان می دهند که بچه گانه است، مثلا با یک حرف بی ارزش و کودکانه قهر می کنند و یا به حرکاتی دست می زنند که با توجه به سن و سال آنها، این حرکت بعید به نظر می رسد.
مدتی قبل این کودک درون من به سراغم آمد. ولی این بار چگونه؟
به یاد دارم در زمان کودکی و مدرسه رفتن همواره خاطرات و انشاهای خوب می نوشتم. وقتی در آستانه ی هفتاد سالگی این کودک درون به سراغم آمد، شروع کردم به همان انشاهای کودکانه نوشتن و سر کلاس درس خواندن. اکنون که در آغاز سال نو هستیم، خالی از لطف نیست تا یکی از آن انشاها را در اینجا برایتان بازنویسی کنم، بدون هیچ تغییر و دستکاری. موضوع این انشا که کودک درون من نوشته این است:”چه آرزویی در زندگی خود دارید؟”
اینک متن انشاء:
«آرزو در زندگی چیز خوبی است. آرزو انسان را به آینده امیدوار می کند. گاهی وقت ها آرزو باعث می شود که ما به زندگی خود ادامه دهیم والا هر آن اگر آرزو نباشد ممکن است کاری دست خودمان بدهیم. من از آدم هایی که می گویند هیچ آرزویی برای آینده خود و دیگران ندارند، بدم می آید. مگر می شود کسی آرزویی نداشته باشد؟ آدم بی آرزو اگر بمیرد بهتر است تا زنده باشد. هر کسی بسته به سطح فکر و نوع اندیشه اش آرزویی دارد. مثل خاله سکینه همسایه ما، عمری است که آرزوی رفتن به کربلا را دارد و هنوز به آرزویش نرسیده است. پسر او هوشنگ خان که دلال است و وضع مالی اش خوب است، اگرچه می تواند آرزوی مادرش را برآورده کند، ولی حاضر نیست او را توی این شلوغی ها به کربلا بفرستد.
من خودم با همین گوشهایم شنیدم که او به مادرش می گفت: مادر جان، بیا به جای کربلا بفرستمت دوبی حال کن. یکی دو روزی این روسری و چارقد را از سرت بردار تا پس از هفتاد سال آفتاب به موهای سرت بخورد شاید عقلت سر جایش بیاید. ولی مادرش می گفت: پسر من کافر شده و به همه چی پشت کرده. پناه بر خدا.
چرا جای دور برویم، همین مادر خود من همیشه میگه چند تا آرزو داره که اگر برآورده بشه بعدش بمیره، هیچ ناراحتی نداره. شما را به خدا ببینید آرزوهای او چیه؟ آرزوی اولش اینه که من در درس و کارم آدم موفقی شوم. آرزوی دومش اینه که من یک کار نان و آب دار پیدا کنم و ازدواج نمایم. آرزوی سومش اینه که زنده بمونه و نوه اش یعنی فرزند برومند من را ببینه. یکی نیست به او بگه: آخه مادر جان توی این وضعیت درب و داغون این هم شد آرزو که بخواهی بچه ات را بیندازی توی گرفتاری. من چون خودم را بهتر از او می شناسم و می دانم اهل درس و کار درست و حسابی و ازدواج و این طور چیزها نیستم، یعنی نمی توانم با این شغلی که دارم، باشم، زیاد سختگیری نمی کنم و توی ذوقش نمی زنم که خدای نکرده فکر نکنه این آرزوها را زبانم لال به گور می بره.
خوب، حالا برگردیم سر اصل انشاء که من چه آرزویی دارم. آرزوی من کمی عجیب و غریبه. اگر آن را سر کلاس عنوان نکنم بهتره، ولی چه کنم که دارم انشاء می نویسم و اگر تکلیفم را خوب انجام ندهم، هرچند که معلممان آدم خوبی است ولی نمره به من نمی دهد. بنابراین اگرچه از ته دلم راضی نیستم آرزویم را برای کسی تعریف کنم و نمی خواهم تا زمانی که تحقق پیدا نکرده، این موضوع را با احدی در میان بگذارم، ولی یواشکی آن را برای شما معلم عزیزم می نویسم. خواهش می کنم این آرزو پیش خودتان بماند، چون یک سرّ است. سرّ یک دانش آموز، ممکن است برملا شدن آن برایم دردسر درست کند و بیایند سراغم که چرا این آرزو را دارم. آن وقت به قول قدیمی ها خر بیار و باقالی بار کن. علی الله. جهنم. چون اطمینان به شما دارم، آن را برایتان می نویسم. اگر آدم به معلمش اطمینان نکند پس به کی اطمینان کند؟
معلم عزیز و گرامی ام که من شما را قد پدر و مادر دوست دارم، آرزوی من این است که پول هایم را جمع کنم و وقتی که بزرگتر شدم، یک بانک بزنم و اسم آن را بگذارم “بانک شما” آن وقت هنگامی که مردم آمدند و پول هایشان را آوردند در بانک من (یعنی بانک شما)، یک شب که همه خوابند، یواشکی تنهایی بروم داخل بانک و تمام پول ها را در کیسه ای بگذارم و مثل خیلی ها فرار کنم بروم خارج کشور و یک عمر راحت و با آرامش زندگی کنم. چند سال که در خارج ماندم و زبان خارجکی را خوب یاد گرفتم، بروم دنبال مدرسه و تحصیل. بعدش زن بگیرم و سر فرصت یک پسر کاکل زری درست کنم. یعنی با این تیر چند نشان بزنم. هم آرزوی خودم را برآورده کنم و هم آرزوی مرحوم مادرم را که حتما تا آن موقع عمرش را داده به شما.
معلم جان، این آرزو به نظر شما چطوره؟ می پسندی؟ حتما ته دل خیلی می پسندی. پس مرد و مردانه یک نمره ی بیست زیر این انشای من بگذار. مرسی.»
وحشت سرا، شعری از ادیب برومند
دل به تنگ آمد ازین وحشت سرا کو مأمنی؟
تا پناه آرم در آنجا بی هراس از رهزنی
شهر جان خاموش و پیک آرزو گم کرده راه
کوچۀ دل بی نشان و تن به ویران مسکنی
کو امیدی؟ کو قراری رُستم این جا گو مپای
این نه آن چاهی ست کز وی سر برآرد بیژنی
جان پناهی نیست ما را حال و روز ما مپرس
روز را باید به شب بردن به هر جان کندنی
دامن از خون دلم گلگون بود بی روی دوست
کو قرار وصل در دامان سبز گلشنی
مهر و مه را پرتو افشانی بر این گردون مباد
گر بدان زندان نتابد پرتوی از روزنی
غم به رویین دژ همی ماند درو جان ها اسیر
کو امید و آرزو را جنبش رویین تنی
تنگ چشمی های دونان داردم آن سال ملول
کز ملالم هر سر مویی ست بر تن سوزنی
خشک باد آن چشمۀ دولت که در پیرامونش
خیمه افرازد ز هر سو رهزن تر دامنی
جاه و نعمت دیگران را باد ارزانی که نیست
التفات اهل دولت را بهای ارزنی
تیرگی های شب هجران نمی پاید “ادیب”
باش تا بنوازدت لبخند صبح روشنی
“نگین سخن ـ جلد چهاردهم ”
یادی از رفتگان این سال
* جا دارد در آغاز سال نو یادی کنیم از نویسندگان، شاعران و اهل کتاب و قلم که در سال گذشته (۱۳۹۵) درگذشته اند و اینک در میان ما نیستند. هر چند که نگارنده را گمان بر آن است که اهل قلم هیچگاه نمی میرند و همواره با آثارشان در دل و جان علاقمندان و جامعه فرهنگی زنده اند، ولی عدم حضور فیزیکی آنان نیز فقدان بزرگی است.
عزیزانی که در سال گذشته روی در نقاب خاک کشیدند:
عباس کیارستمی(کارگردان، فیلمنامه نویس، تدوین گر، عکاس، تهیه کننده، گرافیست، کارگردان هنری، شاعر و نقاش)
اگرچه عباس کیارستمی بیشتر برای فیلم هایی که ساخته مشهور است اما او شش کتاب نیز منتشر کرده است. “باد و برگ” (شعر)، حافظ به روایت کیارستمی، سعدی از دست خویشتن فریاد، همراه با باد، ده، گرگی در کمین، جزئی از غزلیات شمس(آتش)
قاسم هاشمی نژاد (نویسنده، منتقد، روزنامه نگار) رمان “فیل در تاریکی” او از بهترین رمان های پلیسی ایران است.
جابر عناصری اردبیلی (محقق نام آور فرهنگ عامه و تعزیه)، حسن حاتمی (شاعر و نویسنده) از آثار او سرود مردی که به خلیج پیوست.
پرویز کلانتری (نقاش، طراح، نویسنده و روزنامه نگار) کتاب آواز و پرواز او معروف است. محمدعلی شعاعی(قرآن پژوه و مشاور فرهنگی)، حسین ممتحنی معروف به حمید سبزواری، فیروز حریرچی( همکار استاد معین در تدوین فرهنگ معین)، امیر عشیری (پایه گذار ادبیات پلیسی)، مصطفی ذاکری (پژوهشگر و استاد زبان شناسی)، مهدیه الهی قمشه ای (شاعر و محقق ادبیات عرفانی)، جواد درهمی (از اعضای هیئت علمی لغت نامه دهخدا)، حمید یزدان پناه (شاعر، مترجم و منتقد ادبی)، محمد حسن شفیعیان (محقق علوم اسلامی)، سعید آذین (مترجم زبان اسپانیایی و مترجم اشعار شاعران اسپانیایی)، محسن شریف (داستان نویس بوشهری)، توران میرهادی (استاد ادبیات کودکان)، سیروس نیرو (شاعر، نویسنده و منتقد ادبی و آخرین شاگرد نیمایوشیج)، علی باقرزاده (بقا) (شاعر، ادیب و نویسنده خراسانی)، پوران فرخزاد (پژوهشگر، نویسنده و شاعر و خواهر فروغ فرخزاد)، عباس ماهیار (خاقانی شناس بنام)، محمدحسن سجودی (روزنامه نگار و مترجم)، جمشید گیونا شویلی (زبان شناس و ایران شناس)، پریدخت سپهری (نویسنده و خواهر سهراب سپهری)، احمد عزیزی (شاعر کرمانشاهی)، افشین یداللهی (شاعر و ترانه سرا).
تفکر هفته
این پند شاعرانه را از ملک الشعرا بهار به یاد داشته باشید:
اینست پند من که ز نیک و بد جهان
نه غـّره شو نه رنجه که هر چیز بگذرد
ملانصرالدین در تورنتو
در ایام نوروز شور و تحرک جامعه ی ایرانیان تورنتو را فرا می گیرد. یکی از حسن های این عید این است که در مجامع و محافل ایرانی، می شود دوستان و آشنایانی که مدتهاست ندیده ایم، ببینیم و از حال هم آگاه شویم.
در بازدید از یکی از بازارهای نوروزی شهر تورنتو، دیدار استاد ملانصرالدین برایم میسر شد. ضمن ابراز احترام و ارادت به محضر ایشان از او سئوال کردم: ” به نظر شما این بازارهای نوروزی تورنتو چه لطف و ارزشی دارد؟”، استاد که به اتفاقا ملابانو در حال گشت و گذار بود، در گوشه ای که ساکت تر بود و صدای موسیقی بلند و بی ارتباط به نوروز گوش را آزار نمی داد، ایستاد و جواب داد: «این بازارهای نوروزی تورنتو که هر سال به تعداد آنها افزوده می شود، چند مشخصه خوب دارد و چند مشخصه نادرست. از مشخصه های خوب آن است که با توجه به گستردگی محل سکونت ایرانیان در سطح شهر بزرگ تورنتو، اینجا یک محلی است برای دیدن یکدیگر و به نوعی دید و بازدید همگانی نوروز. مورد مثبت دیگر این بازارها فضای ایرانی و فرهنگ نوروز است که یادآور خاطرات گذشته و یادی از وطن در این غربت است. سومین امتیاز خوب آن خرید بعضی از مایحتاج شب عید است اگر بتوان آن را با کیفیت و قیمت مناسب تر از بازار بیرون پیدا کرد.
ولی مشخصه های منفی هم دارد که باید آنها را مسئولان برگزاری رفع کنند. مهمترین وجه منفی بازارها، عدم اجرای مدیریت درست در برنامه های اجرایی و اصولی برای این کار است، مثلا اگر اتفاق ناگواری بیفتد کسی نیست که کمک های اولیه و خدمات پزشکی مقدماتی به افراد ارائه دهد. همچنین مشکل ایمنی و حفاظت از افراد نیز موجود است. بحث بسیار مهم این است که هیچ مرکزی یا مدیریتی، نظارت بر کیفیت و کمیت و بهای اجناس ارائه شده در بازار را ندارد و معلوم نیست که اجناس فروخته شده برای خریداران مشکلی ایجاد نکند. باید گواهی های اصولی و بهداشتی درستی توسط ارائه دهندگان کالا به مدیریت های سالن ارائه گردد تا خیال همه راحت باشد.
بحث دیگر نظارت بر قیمت هاست که اعمال نمی گردد. از همه بدتر وضعیت پارکینگ و ورود و خروج اتومبیل هاست که انسان را یاد ایران می اندازد. امید است که ضعف ها و کمبودها به مرور مرتفع گردد.»