بخش دوم
هر چند رفتن راوی و ماموران ژاندارم در ساعت دو بامداد به یک قهوه خانه برای شناسایی سارق و مجرم اصلی، فضای قهوه خانه درخشان و ماندگار توصیف می شود و به واقع همان کافی است تا نهایت فقر نهفته در جامعه و فاصله طبقاتی را دریابیم ، اما در پایان در ادامه تک گویی راوی در چند سطر چیزی مثل یک بیانیه به داستان تحمیل می کند که ای کاش نمی کرد. بیانیه ای که راوی در آن همه چیز را – تقریبا به طور غیر داستانی – به فقر اقتصادی و فرهنگی و خشم طبقاتی نسبت می دهد. چیزی که داستان پیش از آن در عمل داستانی بخوبی آن را گفته است. و شگفت آن که در آخر داستان، راوی – شاکی پرونده – به حمایت از “رضا” که خود علیه او شکایت کرده بر می خیزد و وقتی که ژاندارم با دو دستش به سر رضا می کوبد راوی در جانبداری از او می گوید: “دلم می خواست رضا جوابش را بدهد.” اگر این نکته را کنار بگذاریم، داستان نام شهرت، شماره شناسنامه بخاطر تکنیک روایی هنرمندانه و چینش حرفه ای قطعات خرد در اندام داستانی و بکار گیری زمان غالبا شکسته در ساختار روایی و نیز زبان داستانی متکی به ایجاز، از بهترین داستان های امیرشاهی و از نمونه های برجسته داستان کوتاه قبل از انقلاب است. گذشته از این ، سویه دیگر برجستگی شخصیت زنانه در این داستان، در شخصیت خود راوی است. راوی زنی است توانا، پرسشگر و صاحب نفوذ و کلام. او با رفتاری قدرتمند و مستقل، چهره زنی را ترسیم می کند که ضمن فردیت زنانه دارای حضور اجتماعی فعال است.
در بسیاری از داستان های امیر شاهی در سال های پیش از انقلاب، با تجربه هایی از زندگی زنان مواجه ایم که پیش از او در ادبیات داستانی ما رنگی نداشته است. نخستین بار در داستان های اوست که زنان با باور زنانه مستقل بر فرهنگ مرد برتر جامعه معترض می شوند. نه تنها باور به موجودیت و فردیت زنانه در دو مجموعه داستان ” بعد از روز آخر” و “به صیغه اول شخص مفرد” خود نمایی می کند، که غرور زن بودن نیز در اجتماع مردانه داستان نویسی آن سال ها نیز در آثارش پیداست. در کنار این، نثر و زبان امیرشاهی در داستان، از همان نخستین داستان ها نشان داد که به فرهنگ کوچه و جاری در لایه های پایین دست جامعه تسلط دارد، و این تسلط و بکارگیری آن چنان شاخص است که در نگاه اول زبانش را با معیارهای آن زمان، مردانه می نمایاند.
در لابیرنت، داستان اول در مجموعه “به صیغه اول شخص مفرد” با زنی آشنا می شویم که در زندگی اجتماعی و شخصی، فردی شکست خورده و آسیب دیده است. اما زبان پر غرور او نشان می دهد که تسلط و استبداد مردانه را در زندگی مشترک بر نتابیده و بر نمی تابد. یک نمونه از زبان پر غرور او پاسخی است که به دکتر معالجش در خارج از کشور می دهد. این که چقدر این حرف در بافت داستان منطقی و پذیرفته است، موضوع دیگری است اما همین قدر که در داستان بیان می شود یکی از پازل های پنهان شخصیتی است که داستان را روایت می کند. او در برابر سخن دکترش که او را به بردن به بخش روانی تهدید می کند می گوید: “گه می خوری، تو و فویل با هم گه می خورید، گه!”
در تک گویی لابیرنت چنان که از عنوانش معلوم است دنیای درون زنی در برابرمان قرار می گیرد که در یک فرصت- در پی یک حادثه تاسف بار، شاید خودکشی ناموفق در کنج یک آسایشگاه، در غربت- در خودش فرو رفته و رخدادهای تلخ زندگی اش را بازگو می کند. تکنیک تک گویی به داستان و راوی این اجازه را می دهد تا در دهلیز خاطرات، گذشته را بکاود و از زمان چون عنصری تکنیکی بهره گیرد و بر داستان، پوششی مدرن متناسب با مضمون و شخصیت داستان بسازد. راوی دوبار ازدواج کرده و هر بار پس از کتک کاری با شوهر، از آنان جدا شده است. انتقاد داستان از رفتار مردانی است که ابتدا عاشق راوی بوده اند و در زندگی مشترک به دنبال یک مشاجره، دست بزن خود را بارها بر زن فرود آوردند این انتقاد اما تنها از یک یا دو مرد نیست، زن، راوی داستان، به طور عموم رفتار جامعه مرد برتری را به چالش می کشد که مردانش حتی در معاشقه نیز هیچ ظرافتی ندارند. یادآوری شب زفاف او با شوهر اولش، کریم، فرهنگ نازیبای همبستری سنتی یکطرفه را به باد نکوهش می گیرد: “در لابیرنت خاطره های زن، تنها خاطره های عشقی ناکام جای دارد. عشق به مفهوم زیبای آن در داستان موجودیت ندارد، چرا که زن هیچ گاه به عشق فرصت رشد در خود نداده. رابطه اش با فیروز در حد دیدار درون هواپیما و در کنار هم نشستن به جایی نمی رسد. در یک یادآوری دیگر به عشق از دست رفته ای غبطه می خورد که ای کاش به ” او “آدرس داده بود و حالا می توانست از او “کاغذی”، نامه ای دریافت کند. مرد دیگر، ” ویمال” است که با وجود قهر بودن با او دلش می خواهد با او رابطه عاشقانه داشته باشد. اما بقیه، وقتی که ازدواج می کند در می یابد غیر قابل تحملند.
چیزی که پس از خواندن داستان لابیرنت در خواننده باقی می ماند، حسی است خفقان آور که در آن مردان، متکی به فرهنگ سلطه مرد برتر، با سرکوب صدای زنان، امکان برابر را از آنان سلب می کنند. لابیرنت، اعترض خاموش و خشم فرو خورده یک زن است علیه این فرهنگ در داستانی که نیم قرن قبل نوشته شده است.