– دادخواهی اعدامهای دهه ی شصت و اعدام سعید سلطانپور دبیر اول کانون نویسندگان در سحرگاه سال ۱۳۶۰ کدام هدف ِ نوخواجگان به قدرت رسیده را تأمین میکرد؟
– اعدام کودکان و دادخواهی برای آنان، توسط مادران دادخواه
– در ضرورت دادخواهی فرهنگی برای اعدام نویسندگان و هنرمندان
– اعدام پزشکان و پرستاران و مددکاران در جمهوری اسلامی، به جرم مداوای زخمیها و مجروحان
صد سال قبل از آن دریغ شده بود!
نسل ِجوانِ گل داده در بهار انقلاب پنجاه و هفت، بعضن برای احقاق این آزادیها، دور سازمانهای سیاسی که خود سالها برای همین آزادی مبارزه کرده بودند، گرد آمده بودند که این بار در همین بهار نهال آزادی را آبیاری کنند!
اما در سال ۱۳۶۰، قدرت حاکم نه در دست مردم، بلکه در دست قشری از روحانیت و متحدان آن در بازار و فنسالارهای اسلامگرا قرار گرفت که برای تثبیت قدرت خود، ایران را به کشتارگاه بزرگی تبدیل کردند!
در سال ۶۰، در حد فاصل ۳۱ ام خرداد سال ۱۳۶۰ تا بیست و پنجم اسفند همان سال که روزنامههای رسمی مانند کیهان و اطلاعات اسامی اعدام شدگان را اعلام میکردند، بنا به یک آمار مشخص، بیش از ۴۶۷۰ اعدام شدهاند!
در بین این اعدام شدگان، کودکان فراواناند. تعداد کودکان اعدام شده بین سالهای ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۴، طبق یک بررسی، ۳۳۷ کودک بوده، که تعدادی از آنان اعدامیان کودک سال ۱۳۶۰ است! حتی نفیسه اشرف جهانی، دانشآموز دبستانی در سن ۱۰ سالگی با اتهام محاربه اعدام شده است!
در سال ۱۳۶۰، و نیز یکی دو سال بعد از آن ما شاهد تعداد زیادی از اعدامیانی هستیم که اعدام شدهاند، اما تعیین هویت نشدهاند، و در روزنامهها عکس آنها و یا جنازههای آنها چاپ شده و از خانوادهها برای شناسایی آنان درخواست شده است. به دیگر سخن، در آن ایام هنوز تفهیم اتهام نشده بودند، قاضی شرعِ اسلام آنها را نمیشناخت که حکم اعدام آنها را صادرکرد!
در سال ۱۳۶۰ تعداد زیادی افراد سالخورده اعدام شدهاند، که در آن بین مادران ۷۱ ساله دیده میشوند، و نیز زنان حامله اعدام شدهاند!
در سال ۱۳۶۰ همچنین چهرههای فرهنگی اعدام شدهاند،که در حاکم کردن سرکوب و اختناق در جامعه تأثیر داشته است. اعدام سعید سلطانپور دبیر اول کانون نویسندگان ایران، به جرم واهی قاچاق ارز، بهمنظور به اختناق کشاندن جامعهی ایران، توسط حاکمیت صورت میگیرد، که حتی بعد ازیک دههی بعد از آن نه تنها کانون نویسندگان بلکه تمامی نهادهای فرهنگی و مطبوعاتی را در چنبرهی اختناق، سانسور وخودسانسوری فرو میبرد!
در دههی شصت، نویسندگان و اندیشمندان و هنرمندانی اعدام شدند که دادخواهی آنها در یک فرم دادخواهی فرهنگی، یکی از وظایف فرهنگ ورزان ما در خارج از کشور است.
من منشور کانون نویسندگان در تبعید را نمیدانم که چیست، اما میدانم خیلی از این فرهنگ کاران از دوستان سعید سلطانپورها و اقدامیها بوده و هستند، اما، دستها را بالا نزدند در این بیدرکجای تبعید، غیر از مشغلههایی که همهی ما داریم، و دیگر ندانستن فوت و فن این کار، هر چه باشد بر ما دانسته نیست.
به نظر میآید که متولی چنین دادخواهی فرهنگی بایستی همین کانون باشد و در این راه همراهانی چون انجمنهای قلم و نهادهای فرهنگی بینالمللی و البته وکلای آزاداندیش میتوانند دوستان کانون را مساعدت کنند.
اما به هر دلیلی اگر این نهاد و نهادهای مشابه به این وظیفه و یا دین تاریخی بی اعتنا باقی بمانند، این وظیفهی جنبش دادخواهی است که به دادخواهی فرهنگی که شامل قتلهای زنجیرهای نویسندگان و کوشندگان فرهنگی در دهههای ماضی هم بشود، دست بزنند!
ما به عنوان دادخواهان برآنیم که در مقابل این ترفند جنایتکارانه رژیم جمهوری اسلامی که همان ترور نویسندگان و شخصیت های ادبی ست به همراه نهادهای فرهنگی جهانی، مراکز ادبی و کانونهای نویسندگی و قلم و نیز با کمک نهادیهایی چون یونسکو دست به افشاگری بزنیم تا جمهوری اسلامی به خاطر اعمال جنایتکارانه اش در نزد جهانیان محکوم شود. بالاخص شناخت از اختناق فرهنگی دهه شصت، برای نسل نو و جوانانی که در پرتو سانسوری که نظام حاکم کرده، و در پناه آن فراموشی و بیخبری مطلق دربارهی دههی ۶۰ را رویه کرده، کار ِآگاهگرانه بسیار حیاتی و ضروری ست.
در سال ۱۳۵۸، دکتر ِانساندوست، رشوند سرداری را به جرم مداوای زخمیهایی که رژیم آنها را ضد انقلاب کُرد مینامید، در پاوه اعدام کردند!
بعد از انقلاب به اصطلاح فرهنگیشان، دکتر نریمیسا را در اهواز به جرم مداوای دانشجویانی که در درگیریهای انقلاب فرهنگی توسط حزبالله و پاسداران زخمی شده بودند، اعدام کردند.
دکتر شهسوار شفیعی را در ایلام اعدام کردند، رژیم از وی توبه نامه میخواست، و وقتی گفت من به این ننگ تن نمیدهم، پسر یک سالهاش علی را جلوی چشمانش شکنجه کردند، و در اوج استیصال برای به زانو درآوردنش، به اعدامش سپردند.
در لیست دهها هزار اعدامی دههی شصت، نیز پرستاران و مددکارانی هستند که بنا به احساس دوگانهی انسانی و حرفهای-کاری خود، به مداوای بیمار و زخمی برخاستهاند و میرغضب سپاه اسلام آنها را از شاخه درخت حیات چیده است. طبعاً وظیفهی جامعه پزشکی است، و بخصوص آنهایی که در خارج از کشور هستند که به دادخواهی همکاران خویش برخیزند.
ما به عنوان دادخواهان برآنیم که برای جلوگیری از تکرار اعدام کودکان در فردا و فرداهای دیگر بایستی آن اعدامها را که علیرغم وجود چندین کنوانسیون و معاهدهی بینالمللی که دولتهای ایران قبل و بعد از انقلاب آنها را امضاء کرده و عضویت ایران برای آنها ممنوعیت اعدام افراد زیر ۱۸سال را الزام آور میکرده، دادخواهی کرد. بایستی تلاش کرد که عاطفهی جامعهی انسانی را نسبت به اعدام کودکان در ایران و در دههی شصت درگیر کرد. بایستی جمهوری اسلامی را در انظار مردم ایران و جهان به پاسخگویی واداشت!
دادخواهی مادران کودکان اعدامی با درس گرفتن از تجربهی موفق دادخواهی مادران میدان مایو در آرژانتین، میتواند نمونهی درخشانی از دادخواهی باشد!
ما به عنوان دادخواهان دههی شصت بایستی به نسلی که دههی شصت یا درگهواره بوده و یا بعد از آن متولد شده و نیز به جهانیان بگوییم که آن چه در سالهای ۶۰ صورت گرفت، حکومت تازیانه و دار بود. اعدامهای گروهی و ضرورت پوشانیدن جنایت، دفن قربانیان اعدامی در گورهای گروهی در شناسنامهی دههی شصت نوشته و مهر زده شده است و ما باید این شناسنامه را به همه نشان دهیم.