“لباس شخصی ها”ی ایران برای آنکه به دنیا ثابت کنند برخلاف تمام شایعات، ایرانی ها آدم های نامنظمی نیستند، پنج شب پی درپی به طور مرتب و منظم به منزل آقای کروبی حمله کردند، بلکه این شهرت نامطلوب برطرف گردد!

می دانید که نامرتب بودن برخی از هموطنانمان در زندگی، باعث شده است که همه ما ایرانی ها به ناحق، به وقت ناشناسی و نامنظم بودن، متهم و شهره شویم.

ساعت هشت شب دعوتمان می کنند برای شام، یا از ذوقمان ساعت هفت می رویم یا برای اینکه بقیه میهمانها پی به اهمیت حضور ما ببرند و عملا ببینند که تا ما نیاییم شام نمی دهند، یکی دو ساعت دیرتر می رویم!

البته پسر آقای کروبی به نکاتی که بنده مطرح کرده ام خندیده  و گفته است، نه جانم، این حمله ها پاسخ آقای خامنه ای بوده است به نامه مادرم و ربطی به بی نظمی و بانظمی ایرانی ها و دیر و زود رفتن به میهمانی ها نداشته است.

داستان از آنجا شروع شد که قبل از این حمله های منظم، همسر آقای کروبی در نامه ای سرگشاده، به خاطر اذیت و آزار خانواده اش توسط افراد لباس شخصی، به رهبر ایران اعتراض کرده بود. یعنی همان کاری را کرده بود که نمی بایستی بکند چون برایش ضرب المثل داریم:

“گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری” .

آخر به آقای خامنه ای چه ربطی داشته است که خانم کروبی نامه سرگشاده به ایشان نوشته است؟ فرض کنیم اینکه می گویند در ایران هیچکس بدون اجازه ایشان حق آب خوردن هم ندارد درست باشد، اما این فقط در مورد آب خوردن است نه نوشیدنی های دیگر!

بروید توی تهران و از افرادی که به عنوان مثال مشغول سرکشیدن دوغ آبعلی هستند بپرسید از آقای خامنه ای اجازه گرفته ای که دوغ می خوری؟ به شما می خندد! دوغ خوردن که اجازه آقای خامنه ای را لازم ندارد. باور نمی کنید؟ خودتان امتحان کنید!

خانم کروبی حتماً به حرف بدخواهان توجه کرده است وگرنه وقتی تعدادی لباس شخصی می روند جلوی منزل ایشان و تظاهرات می کنند، چه ربطی به آقای خامنه ای دارد؟ لباس شخصی پوشیدن جرم است یا تظاهرات که در قوانین همه کشورها، آزاد اعلام شده؟

ایران همانطور که رئیس جمهورمان هزار بارگفته است آزادترین کشور دنیاست. اگر در آزادترین کشور دنیا آدم اینقدر آزادی نداشته باشد که لباس شخصی بپوشد و بیاید جلوی منزل شما تظاهرات کند، آن آزادی به چه درد می خورد؟ مگر شوهر خود شما نبود که قبل از  ۲۲ خرداد می گفت تظاهرات باید آزاد باشد؟ آن روز آزادی خوب بود و امروز بد است؟!

اگر جلوی چنین تظاهراتی گرفته شود، لباس شخصی ها که آنها هم اهل همین مملکت هستند، حق ندارند شکوه کنند که در آزادترین کشور جهان نمی گذارند آدم چهار تا تیر هوائی درکند و چند تا شیشه بشکند؟!

یکی از لباس شخصی های آزادیخواه به خبرنگار ما می گفت آقا من در فیلم های وسترن دیده ام که هفت تیرکش های آمریکائی، سوار بر اسب های تندرو، می زدند و می کشتند و خانه ها را به آتش می کشیدند بعد هم هفت تیرشان را فوت می کردند و می رفتند توی بار آنطرف خیابان، مشغول عیش و نوش می شدند.

یعنی بعد از گذشت پانصد سال و اینهمه پیشرفت و تمدنی که ادعا می شود، و در قرن موشک و اینترنت، ما نباید آزادی هائی را که کابوی های آمریکائی پانصد سال پیش داشتند، داشته باشیم؟ در آن صورت ای خاک بر سر آزادی!

او می گفت امروزه در تعدادی از کشورهای خارجی، حتی برای زنان و مردانی که می خواهند لخت مادرزاد زندگی کنند و خود را طرفدار طبیعت می دانند و F K K  می نامند، نقاط دورافتاده و جزیره مانندی را در نظرگرفته اند که بروند آنجا و لخت مادرزاد جفتک چارکش بازی کنند.

چرا در ایران نباید برای ما طرفداران آزادی نقاط کوچکی مثل خانه کروبی یا موسوی را در نظر بگیرند که هروقت هوس کردیم، برویم آنجا، تیرهوائی شلیک کنیم، شیشه ها را خرد کنیم، ساندیس مان را بخوریم و آنطورکه دلمان می خواهد، از زندگی لذت ببریم؟!

این آزادی خواه شخصی پوش می گفت خانم کروبی در نامه اش نوشته است که به خانواده ایشان فحاشی کرده اند. مثلی است معروف که: فحش باد هواست. مگر هرکس از زندان آزاد می شود نمی گوید هر روز مورد توهین و فحاشی قرار می گرفتم؟ آیا تا به حال هیچ بازجوئی به جرم فحاشی مورد بازخواست قرارگرفته است؟ نه. برای اینکه فحش دادن جرم نیست. آدم که عصبانی می شود، یک چیزی می گوید و تمام می شود!

خیلی از هموطنان مقتصد و زیرک مان در اصفهان نیز همین کار را می کنند.  مشهور است که  وقتی دو نفر در این شهر دعوایشان می شود، به جای اینکه به هم بپرند و پیرهن هم را پاره کنند، عاقلانه  به هم می گویند: یقه را واسه چی گرفته ای؟ تو اونور جوب وایسا، من این ور. فحش بده، فحش بستون. پیرهن بیست هزار تومنس!

 

مدرن ترین بازجوئی جهان!

خبرگزاری ها گزارش کردند که خانم دکتر زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی هنگام رفتن به منزل و در خیابان به وسیله تعدادی از لباس شخصی ها محاصره و مورد بازجوئی قرارگرفت.

این نوع بازجوئی مدرن که در دنیا بی سابقه است، مورد استقبال بی نظیر مردم ایران واقع شد و بسیاری از آنان به خبرنگار ما گفتند آقا نمی دونین چه لذتی دارد وقتی آدم می بیند مملکتش همزمان با پیشرفت های جهان به پیش می رود!

دنیا هرروز وسیله جدیدی برای رفاه مردم می سازد، چرا ما که چند هزار سال سابقه تمدن داریم به این تکاپوی جهانی نپیوندیم و حداقل بازجوئی هایمان را مدرن نکنیم؟!

یکی ازکسانی که با خبرنگار ما صحبت می کرد می گفت من همیشه از خودم می پرسیدم چرا مسئولان به این نکته توجه ندارند که وقت مردم ارزش دارد؟ مگر حتماً باید کسی را دستگیر کرد و به زندان برد و مورد بازجوئی قرار داد؟ چرا سیستمی درست نمی شود که مثلا یک کارگر قالی باف همچنانکه نشسته است و قالی اش را می بافد بازجوئی هم بشود؟ این کار علاوه بر صرفه جوئی در وقت، خواص دیگری نیز دارد. مثلا هیجان بازجوئی در حین کار، باعث می شود که کارگر مورد بحث ناخودآگاه سریع ترکارکند و فرشی را که دارد می بافد زود تر از موعد تمام کند!

کسانی که در صف نانوائی ایستاده اند اگر همانجا بازجوئی هم بشوند وقتی برگشتند منزل، با خوشحالی به همسرشان می گویند اگر دیرکردم عوضش با یک تیر دو تا نشان زدم، هم نان گرفتم و هم بازجوئی پس دادم!

چه اشکالی دارد وقتی یک معلم یا دانشجو به میله های اتوبوس آویزان است و می خواهد سرکلاس برود همانجا به سئوالات بازجو نیز پاسخ بدهد؟

خبرنگار ما که این سئوال ها از او می شد، فکری کرد و گفت این سیستم مدرن یک عیب هم دارد و آن اینکه مردم بازجوها را می شناسند و ممکن است خدای ناکرده نسبت به آنان اسائه ادبی بکنند.

کسی که با خبرنگار ما صحبت می کرد گفت قربانت گردم خیلی از مرحله پرتی، بازجوها زرنگ تر از این حرف ها هستند که اجازه بدهند شناخته شوند.

آنها معمولا خود را به رنگ محیط درمی آورند و تغییر قیافه می دهند. مثلا الان که در خارج از ایران بسیاری از ایرانیان برای حمایت از شیوا نظرآهاری ماسک او را ساخته اند و به صورت می زنند تا به دنیا بگویند ما این مدافع حقوق بشر را تنها نمی گذاریم، بازجوها هم مسلماً از این موقعیت استفاده می کنند، ماسک شیوا را به صورت می زنند بعد هرکس را که مایلند مورد بازجوئی قرار می دهند.

خبرنگار ما پشت گوشش را خاراند وگفت فکر می کنی کسی جرأت دارد در ایران ماسک شیوا را به صورت بزند و خود را طرفدار او نشان بدهد؟

طرف جواب داد برای مردم عادی کار خطرناکی است، اما برای یک بازجو، نه. آنها دستبد و هفت تیرشان را جوری به دست می گیرند که همه بدانند این شیوا، با آن شیواهای خارجی تومنی هفت صنار تفاوت می کند و به این طریق به کسی که می خواهند مورد بازجوئی قرار دهند نیز می فهمانند که اگر نمی خواهد به سرنوشت شیوا نظرآهاری مبتلا شود، راست و حسینی به سئوالات آنها جواب دهد.

می بینید که از این ماسک می شود به دو نوع استفاده کرد. در خارج به آن شکل و در ایران به این شکل!

اون ممه را لولو برد

بع له …. گوشم با جنابعالیه. اما آنقدرها هم که فکر می کنی خر نیستم. بیکار و بیعار و لخت می گردم، با یک مشت علف خشک سر می کنم، اما حاضر نیستم مجاناً سواری بدهم و بار ببرم. اون ممه رو واقعاً لولو برد!

تاریخ درسی ایران آب و جارو شد!

خدا را شکر بالاخره بخش هخامنشیان از تاریخ درسی ایران حذف و در حقیقت این تاریخ آب و جارو شد. حالا دیگر دانش آموزان ایران می توانند بگویند، آخی…و یک نفس راحت بکشند.

چیز مسخره ای هم بود. دانش آموز به جای اینکه سخنان بزرگانی چون آقای احمدی نژاد را بخواند و حفظ کند که خطاب به ابرقدرت ها فرمودند “آنقدر قطعنامه بدین که قطعنامه دونتون پاره بشه” بیاید و یاد بگیرد که ۲۵۰۰ سال پیش کوروش گفته است “همچون باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست” یا این جمله کوروش را حفظ کند که گفت “خدایا این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی حفظ کن”. مگر خدا خودش عقلش نمی رسد چکار کند و منتظر نشسته است تا کوروش از او بخواهد که چه بکند و چه نکند؟!

مهمترین نکته در این قضیه این است که وقتی دانش آموزی دیپلم گرفت و خواست در بسیج استخدام شود و وضع مالی روبراهی پیدا کند، از او می پرسند کفن چند تکه است یا می پرسند چرا داریوش برای اولین بار در تاریخ پست را سازمان داد و چرا برای اولین بار در جهان سکه زد؟

وقتی سکه صد تومانی را به گدا می دهی پرت می کند جلوی خودت و چهار تا لیچار بارت می کند، چه فرقی می کند که این سکه را داریوش زده باشد و اسمش را “دریک” گذاشته باشد، یا احمدی نژاد درست کرده باشد و اسمش را صد تومنی گذاشته باشد؟

گرچه حذف بخش هخامنش از تاریخ درسی مورد اعتراض بسیاری از ایرانیان قرارگرفته و روزی نیست که آدم ایمیلی در اینمورد دریافت نکند، اما به نظر من هم در تاریخ مسائلی هست که باید دور ریخت و فراموش کرد.همچنانکه وقتی می رویم و نان سنگک می خریم، باوجود اینکه پول داده ایم و نان را با سنگهای چسبیده به آن خریده ایم، سنگهایش را نمی خوریم! قسمت هائی از تاریخی را هم که چاپ شده و خریده ایم نباید بخوانیم.

بخش هخامنشیان یکی از آن بخش ها بود. فتوحات عجیب و غریب، سرزمین هائی که در اختیار داشتیم، بازخوانی و حسرت خوردن بر افتخارات گذشته. اینها چه دردی را دوا می کند؟ از همه بدتر، یادگیری اسم های مشکل و مضحک بود: کمبوجیه، هوخشتره، ویشتاسب و بردیا. بردیا آدم را یاد دوران تلخ بردگی ها می انداخت و کمبوجیه یادآور کمبود بودجه بود که خدا را شکر با حذف این نام، کمبود بودجه هم از بین رفت!

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.