دوباره مرا و تو را می نویسم
اسطوره ی بغض، تنهایی را آبیاری می کُند
اوج تراژدی رقم می خورد
می دانم: خاطرات پریده رنگ به تو می رسند .
ـ می روی و می مانم به وسعت یک حسرت
* گُفتم که نرو؛
چرا که “عشق” زیباترین واژه ی زمین است ـ
فراموشی را نمی خواهم
من و اتفاق در خیال قلم و کاغذی سپید
عریان، قناری ی کوچکی را مانم
با حنجری تنهایی و آواز خاموش
هنوز در من قدم می زنی
با آن که خنده هایم را گُم کرده ام .
راستی حیف نیست:
یک شنبه بیاید و غمگین کافه بنوشد
و من؛
بیهوده این جا بنشینم و
انتظار را بنویسم
رفیق جان ؛ هنوز ودکای نیمه تمامی به تماشای ما منتظر می ماند