این نقاشی ترامپ ۲۹ هزارو۱۸۴ دلار به فروش رفت.

حالا اگر ما چنین چیزی کشیده بودیم، می دادند دست یک روانشناس و می گفتند ببین کی گفته؟ به طور یقین در مورد من و شما و اصولا ما این خط کشی ها یعنی چی و این بابا چشه؟!

***

راستی سعدی این مصرع ” چندین چراغ دارد و بی راهه می رود ” را در مورد کی گفته؟ در مورد من و شما و اصولا ما ایرانی ها که نگفته؟!

***

آنوقت ها ارزان ترین مهریه را دخترهای مذهبی می گرفتند. یک جلد کلام اله مجید.

آدم می گفت میرم با یک دختر مومن ازدواج می کنم، چون دائم سرش گرم نماز و روزه شه، دائم اینو بخریم و اونو بخریم نمی کنه، ممکنه ما را هم به راه راست هدایت کنه و در نهایت بهشتی بشیم.

این دختران کم کم به یاد پنج تن آل عبا افتادند وگفتند، پنج تا سکه بهار آزادی به خاطر پنج تن آل عبا بد نیست…. بعد شد ۱۲ سکه به نشانه ۱۲ امام و آنگاه پای ۱۴ معصوم را به میان کشیدند…

تازگی ها جسته وگریخته یک چیزهایی در مورد ۱۲۴هزار پیغمبر از دهان این جور دخترها درمیاد و توی سایت های خبری هم چاپ میشه، اما متاسفانه هیچکدامشان ذکر خیری از دو طفلان مسلم نمی کنند؟!

***

تنها لطفی که غصه خوردن داره اینه که هرچقدر بخوری، چاق نمیشی!

***

یکی زنگ میزنه رستوران محل شون و می پرسه امروز ناهار چی دارین؟

رستورانچی میگه: مثل همه سه شنبه ها، قورمه سبزی، جوجه کباب، کوبیده، مرغ، و ماهی سفید.

یارو میگه خوش به حالتون. ما کوفت هم نداریم بخوریم!

***

یه ایرانی که تازه مسیحی شده تا پناهندگیش قبول بشه، ازکشیش کلیسا پرسیده بود در اسلام اگر به موقع نمازت را نخوانی، می توانی قضای آن را بخوانی، در مذهب شما هم از این چیزها هست؟ مثلا میشه به جای صبح زود یکشنبه که آدم خسته است و خوابش میاد، دوشنبه بعدازظهرکه از سرکار برگشت بیاد کلیسا؟!

***

سربه سرگذاشتن مریض با پزشک!

معاینه که تمام شد دکترگفت این نفس نفس زدن شما بابت ۳۰ کیلو اضافه وزنی است که دارید و این مثل آن است که شما تمام شبانه روز پسربچه سی کیلویی خودتان را گذاشته باشید روی شانه تان و از اینطرف به آنطرف ببرید.

بیمارگفت دکتر من پسر ندارم. دکتر جواب داد دختر هم که داشته باشید فرقی نمی کند. مریض گفت دکتر من اصلا بچه ندارم، یعنی هنوز ازدواج نکرده ام. گفت فرض کنید بچه همسایه طبقه بالایی تان را گذاشته اید روی شانه هایتان و راه می روید. مریضه جواب داد همسایه بالایی ما یک پناهنده افغانی است و آه ندارد با ناله سودا کند، زن و بچه اش کجا بود؟

دکتره که از شنیدن توضیح مریض عصبانی شده بود گفت پسر تو چقدر خنگی. منظور من این است که به خاطر وزن اضافی که با خودت حمل می کنی، فشاربیشتری به قلبت میاد.

اینجا بود که دوزاری مریض افتاد وگفت دکتر من دو تا کلیه دارم که برای یکیش مشتری ۱۵ میلیونی پاش وایساده. اگر یکیش را بفروشم، بدنم سبک تر میشه و قلبم بهترکار می کنه؟!

دکتر عصبانی جواب داد دو تا چشم هم داری. یکیش را بفروشی هم کلی پول گیرت میاد و هم سبک تر میشی. بعد هم زنگ زد و به سکرترش گفت آدرس یک روانپزشک را به این آقا بدهید و نفر بعدی را بفرستید داخل!

***

پیرزنه رفت هندوانه بخره. گفت به شرط چاقو میخوام ننه …

جوان هندوانه فروش هندوانه ای را با کارد برید، نشانش داد و پرسید خوبه؟

پیرزنه کله شو تکان داد وگفت آره مادر. حالا یه دونه نبریده شو از همین رنگ بده!

***

من برای خودتون میگم!

اگه ریشتان را از ته بتراشید، اونهایی که میلیارد میلیارد از بیت المال می چاپند، دیگه نمی تونن به ریشتان بخندند!

***

هیچوقت نباید گفت من دیگر غصه ای ندارم چون همیشه یک مشت غم و غصه رزرو، مثل این کارگرهایی که گوشه میدان های تهران منتظرکارند، منتظر این جور فرصت ها هستند!

***

قرص و کپسول هایی که می خوریم، وقتی وارد معده می شوند، از شلوغی و به هم ریختگی آنجا سرگیجه می گیرند و می زنند توی سر خودشان که : خدایا من توی این جمعه بازار، چه خاکی توی سرم بریزم؟!

دانشمندان معتقدند قبل از خوردن هر قرص یا کپسول، بگین به چه منظور دارین می خوریدش. بعضی هاشون یادشون می مونه!

***

این خواجه حافظ هم به قول معروف تنش می خاریده!

بگو آخه مرد حسابی چیکار داری به کار زاهد و عابد و اینجورآدم ها؟

زاهد پشیمان را، ذوق باده خواهد کشت

عاقلا مکن کاری، کآورد پشیمانی!

***

خدا حفظ شان کند!

پلیس ها دوست دارند ما مرتکب جرم شویم تا آنها شغل شان را حفظ کنند 

دکترها بدشان نمی آید ما مریض شویم تا کار و درآمد داشته باشند

دندان پزشکان از اینکه ما دندان های فاسدی داشته باشیم ناراحت نمی شوند چون باعث می شود مطب شان را روزبه روز شیک ترکنند.

مکانیک ها دوست دارند ماشین های ما دائم دچار نقص فنی شود تا یک لقمه نان حلال دربیاورند

فقط دزدها آرزوی یک کیف پر پول و خانه هایی پر از اثاثیه گران قیمت برای ما دارند. خدا حفظ شان کند!

***

از ماجراهای دوران بی سوادی!

پیرمردی از آشنایان تعریف می کرد که شصت سال پیش در شهربانی استخدام شده بودم. داشتم با عجله از پله های پستخانه بالا می رفتم که یک پیرزن جلویم را گرفت که پسرم بی زحمت این نامه را برای من بخوان.

گفتم مادر جان من فقط یک ساعت از شهربانی مرخصی گرفته ام تا به کار خودم برسم، بده یکی دیگر برایت بخواند…

عصبانی گفت بخوان دیگر، باسواد شدی چرا ناز می کنی…

دیدم بخوانم و خودم را راحت کنم، راحت ترم …. نامه را پسرش از پادگان نوشته بود و خبر داده بود که پسر محمد آقا، قصاب ده ما هم در همین پادگان است …

اسم محمد آقای قصاب که آمد پیرزن برآشفته شد که اون بی شرف؟ محمد قصاب ووو و شروع کرد به بدگوئی از او …

گفتم مادر من فقط یک ساعت وقت دارم … سخنم را بی حوصله قطع کرد وگفت بخوان دیگر…یه دانه سواد که اینهمه ناز و غمزه ندارد…!

می گفت من هی خواندم و او هی اظهارنظرکرد تارسیدم به آخر نامه. نوشته بود صدتومان فرستادم بگیرفعلا برای مخارج این ماه کافیست …

پیرزنه غرولندکنان دستش را به طرف من دراز کرد وگفت، بده …. ولی آخه من با صدتومان چه جوری یک ماه سرکنم …؟

گفتم مادرجان نوشته صد تومان فرستادم بگیر… حرفم را قطع کرد وگفت خب بده که بگیرم !

دردسرتان ندهم، کار رسید به داد و فریاد و جمع شدن مردم، بالاخره بیست تومن دادم و ازپله ها دویدم بالا و خودم را راحت کردم…!

***

دهان مردها قرص است!

آقاهه شب رفته بود ولگردی، صبح خسته و خمار برگشت منزل و در جواب اعتراض همسرش گفت چرا داد می زنی، با داداشت باهم بودیم و شب هم همونجا موندم. 

خانم بی معطلی زنگ زد به برادرش و پرسید راستش را بگو جمشید، فریدون دیشب پهلوی تو بود؟ داداشه آهسته جواب داد چرا داد میزنی آبجی …رو مبل خوابیده بیدار میشه!

***

ازکیسه میهمان خرج کردن یعنی اینکه نذرکنی اگر استخدام بشی، یکی از بستگانت را پیاده بفرستی کربلا!

***

و آخرین نکته طنزآمیز را هر هفته شهروند به طنزهای من اضافه می کند:

حداقل ۱۰ سال است که شهروند می نویسد فلانی، یعنی بنده، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی…. بی انصاف ها از۱۳۳۷ تا حالا چند سال میشه؟ داره میشه ۶۰ سال  به خدا!