آشنایی من با آقای الخاص، شاعر، نویسنده و نقاش امروزین ایرانی چندان قدیمی نیست، اما در سفری که سال ۱۳۸۷ به تهران آمد، به‌واسطه‌ی ساخت فیلم مستندی از زندگی و آثارش، مدتی را با او گذراندم و اگرچه به‌مانند شاگردانش ـ که شاگردان بیشماری دارد که بهتر می‌توانند درباره‌اش بنویسند ـ شناخت حرفه‌ای از ایشان ندارم، اما به‌دلیل این‌که ساخت فیلم مستند نیازمند نزدیکی بیش از حد به موضوع است، این نزدیکی به مدد دوستان و آشنایان حادث شد و من مردی را شناختم که تمام وجودش عشق به انسانیت و مردم و وقف هنر و فرهنگ بود. هانیبال الخاصی که هم دغدغه‌ی کودکان کار داشت و هم دل‌نگران خرس‌های قطبی بود که با گرم شدن کره‌ی زمین جایی برای زندگی نخواهند داشت، هم دلمشغول برابری و آزادی و هم آموزگار هنر و هنرمندی به همگان.

آری مردی هم از این دست که تاریخ در برابرش سر تعظیم فرو آورد و هم خود و هم هنرش را از گزند تندباد دوران به‌دور دارد و پاک نگهدارد‏ نه اگر نایاب، در زمانه‌ی ما، کم‌یاب و دیر پیداست.

شخصیت چند وجهی آقای الخاص و احاطه و اشراف وی به موضوعات و نگره‌های هنر، شناخت و دقت در پیرامون و احترامی که برای آدمیان قائل بود در کمتر هنرمندی سراغ دارم، که به واسطه‌ی حرفه و علاقه‌ام خوش‌بختانه با قاطبه‌ی اهل هنر در سرزمین ایران آشنایم. نه که هانیبال الخاص آدمی دیگر بود، که از اساس گویی اهل اینجا نبود. هنرمند و نویسنده را در گذشته از اهل قلم می‌دانستند و اهل قلم را چون دیگر طبقات و اقشار نماینده‌ی یکی از عناصر اربعه‌ی تشکیل دهنده‌ی هستی.۱ هانیبال از اهل قلم بود و طبعاً از اهالی هوا. با این‌که کاملاً زمینی بود و بر روی خاک آن می‌زیست، زمین برایش کمی کم بود.

به‌هنگام کار کاملاً منقلب می‌شد و کمی هم عصبی و هیچ نمی‌دید و هیچ نمی‌خواست و هیچ‌نمی‌کرد جز کارش. کارش که نقاشی بود و به آن عشقی وافر می‌ورزید. پشت در اتاق کوچک و محقر کارش در تهران کاغذ پاره‌ای بدین مضمون نوشته و چسبانده شده بود که «هانیبال دارد نقاشی می‌کشد، مزاحم نشوید». و به راستی در آن هنگام کسی جرات و جسارت مزاحمت برایش را نداشت. من و گروه فیلم‌سازی که توفیق داشتیم تا از لحظات ناب کارش نیز تصویر برداشتیم می‌دیدیم که ما را نمی‌بیند و مشغول کارش است. او نقش بازی نمی‌کرد که کار ما که ساخت فیلم مستند بود نیاز به بازیگر نداشت، ما نقاش می‌خواستیم. او بود و نقاشی می‌کرد. پس این تصاویر را از بسیار بسیار نزدیک برداشتیم تا اندکی به روح ناآرام او هنگام کار نزدیک‌تر شده باشیم.

از اتاق کار نقاش نوشتم. خانه‌اش کوچک بود. برجسته‌ترین نقاش معاصر ایران، هانیبال الخاص در یک زیرزمین نمور که به دلیل کمبود پنجره، کمی هم تاریک بود در تهران‏ در اطراف خیابان حافظ زندگی می‌کرد. خانه‌ای زیرزمینی که آن‌قدر کوچک بود که جا برای تابلوهای بزرگ الخاص نداشت. خانه‌ای با یک اتاق و یک سالن و یک آشپزخانه و حیاط خلوت باریکی که پناه‌گاه گربه‌های محله بود و هانیبال به آن‌ها رسیدگی می‌کرد و غذا می‌داد. ده‌ها گربه‌ای که اینک که او نیست، هنوز به هوایش و با بویش همان اطراف پرسه می‌زنند. از آن‌جا که کارگاه نقاشی‌اش در خیابان انقلاب هم توسط دولت پلمپ شده بود، در همان خانه کار می‌کرد و گلایه‌ای هم نمی‌کرد. مشکلات بر من زمانی آشکار شد که بساط فیلم‌سازی‌مان را در آن خانه علم کردیم و دوربین را روشن و دوربین گلایه داشت از نور کم، و نورهای مصنوعی هم مانع طبیعی جلوه دادن کار می‌شد و هم فضا را که چند نفری از دستیاران و عوامل پشت‌صحنه هم در آن حضور داشتند، گرم و تحمل ناپذیر می‌ساخت.

بیمه‌ی درمانی و خدماتی نداشت تا در این سال‌های پیری که بیماری‌ها حمله می‌کنند، درمانش را آسان سازد. و از این رو مجبور بود در ایالات متحده که مخارج درمانش را تامین می‌کردند، زندگی کند و از این که برایش بسیار رنج‌آور بود، برایم سخن می‌گفت. بی‌اندازه دوست‌دار کشور ایران و مردم بود، هست. اگر نه برایشان این همه تابلو نمی‌کشید و به‌یادگار نمی‌گذاشت. گرچه موضوع بیمه آنقدر جدی هست که گریبان تقریباً تمام اهل فرهنگ این سرزمین را گرفته و مسئولی گوشش بدهکار نیست ـ که از اساس مسئولان در ایران همواره طلب‌کارند و مدعی و هنرمند و اهل قلم و فرهنگ بی‌نوا می‌ماند و هزار مشکل و هزار مدعی مشکل آفرین. ـ هانیبال نیز بارها طعم تلخ سانسور و سئوال‌جواب را چشیده بود. متاسفانه بر او هم مثل بسیاری از هنرمندان مردمی این سرزمین رنج دوران رفت و از گزند تندبادهای تلخ زمانه‌ی ما در امان نماند. اما مردمی و آزاداندیش ماند و همراه با یاران و همراهان هنرمند و خلاقش در کانون نویسندگان ایران و شاگردان، نقاش‌ها، سینماگرها، نمایشگران و دیگر هنرمندان، قامت فرهنگ و هنر بالنده‌ی ایران را در برابر دروغ‌ها و دروغ‌گوهای عرصه‌ی گذرای سیاست حفظ کرد.

هانیبال اما گلایه‌ای نداشت. ندیدم که هیچ‌گاه گلایه کند. او فقط آرزو داشت موزه‌ای در شهر زادگاهش داشته باشد. هانیبال مثل من جوان و ناامید نبود! او می‌گفت ـ و این بزرگ‌ترین درس هنری دوران هنرآموزی من بود ـ باید مثل یک نانوا از سپیده‌ی سحر برخاسته و خمیر بگیری و تا مشتری می‌آید صدها نان پخته باشی و تا پاسی از شب گذشته به خدمت خلق مشغول باشی، با کار هنری‌ات باید این‌گونه برخورد کنی. برخوردی که امروزه به زعم من جای تمام کمبودها و گلایه‌ها را برای نسل من خواهد گرفت. باید کار کرد، کار کرد و کار کرد. و هانیبال الخاص طی تمام عمر طولانی و پربار هنری‌اش چنین کرد.

الخاص عاشق شعر بود، شعر، شعر، شعر می‌خواند و شعرها را دوباره می‌خواند۲ و با طنزی ظریف تصویر می‌کرد. او به راستی شاعر رنگ‌ها است. کمتر هنرمندی را در دوران ما سراغ داریم که بر هنرهای دیگر هم تسلطی چنین عمیق و آکادمیک داشته باشد. با تکنولوژی روز آشنا بوده۳ و از آن استفاده کند، به آینده باور داشته باشد و برای آینده‌ای بهتر تلاش کند و با از خود گذشتگی نسلی شاگرد تربیت کند که نقاشی معاصر ایران را بنیاد گذارند. هانیبال چنین بود و چنان که این‌روزها در هرکجا آوازه‌اش پیچیده است و درباره‌اش نوشته‌اند…!

کار ساخت فیلم فشرده بود و مثل همیشه‌ی فیلم‌سازی مستقل، کمبود بودجه مجبورمان می‌کرد به قناعت، و بسیار قانع بود الخاص و خود بی‌آن‌که ما بگوئیم، به این موضوع اشاره کرد و با وجود خستگی تا انتها بی‌آن‌که خم به ابرو بیاورد در کنار ما ماند. گویی ما از او توان اتمام کار می‌گرفتیم و نه او که سنش از مجموع ما که فیلم می‌ساختیم بیشتر بود. هنرمندی این‌چنین پرتوان و سرحال و اهل کار، فروتن و مردمی و سرافراز کمتر دیده‌ام. هنرمندی که در لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش مشغول آموختن و آموزاندن و خلق و آفرینش هنری بوده، و چنان با آگاهی عمیقی این زندگی را گذرانده که به مدد شاهکارهایش که شاگردانش هستند، پس از مرگ هم زندگی‌اش جاری و ساری است.

در یکی از آخرین نمایشگاه‌های هانیبال الخاص که در گالری الهه تهران برگزار شده بود در شب شعری که به مناسبت افتتاحیه و زادروز هانیبال الخاص برگزار شد، شعری که برایش سروده بودم خواندم. بعد از خواندن شعر، در حالی که متواضعانه روی زمین نشسته بود، به من گفت که شعر خوبی نبود، چرا که به تعریف و تمجید از هانیبال پرداخته بودم و گفت که خیلی بزرگش کرده‌ام در این شعر و…  و من متعجب که این چه چهره‌ای است که این‌گونه به نقد خود و اطرافیانش نشسته. یک هنرمند تا منتقد شماره‌ی اول هنر خود و پیرامون خود نباشد، گویی کاستی‌یی بر کارش سایه افگنده، هانیبال الخاص بر خلاف بسیاری از اهل قلم ایرانی به معنای راستین فروتن و ازخود گذشته است. از جان گذشته است که به مقصود می‌رسد.۴ هانیبال الخاص به مقصود رسید. جاودانه شد. یادش سبز و راهش پایدار.

این یادواره ـ یادداشت کوتاه را که به احترام آقای الخاص است با شعری که در جشن تولدش خواندم و ذکرش رفت ـ جشن تولد و شب شعری در گالری الهه که خوش‌بختانه تصاویرش در فیلم مستند هانیبال الخاص ثبت شده ـ پایان می‌برم. امید که این اندک توانسته باشد یادی از این استاد بزرگ هنر و نقاشی معاصر ایران را زنده کرده باشد.

 

برای هانیبال الخاص

 

اوج می‌گیری

با بال‌های پروانه‌ای

و شادمانه

از رنگین‌کمانی

به زمین می‌آیی

انگار بزرگ‌ترین کودک جهانی

آن‌قدر هستی

که زمین هست

جوانه می‌دهی و باز

بادبادک می‌شود

آن‌قدر اوج می‌گیری

کودک می‌شوند

همراه نگاه تو

آن‌وقت همه‌ی آدم‌ها…

 

دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۹

تهران

۱ـ ابراهامیان، یرواند / تاریخ ایران مدرن / نشر نی ۱۳۸۹

۲ـ برگرفته از شعری از اسماعیل رضا براهنی

۳ـ وب‌سایت رسمی هانیبال الخاص که توسط دوست هنرمندم آقای محمد چرمی ساخته شده از نخستین پایگاه‌های اینترنتی یک نقاش ایرانی است. نشانی: www.hanibaal-alkhas.com

۴ـ عنوان کتابی درباره‌ی نیما یوشیج، از شمس لنگرودی. هانیبال بسیار به نیما یوشیج علاقه‌مند بود