بخش چهارم

حمید شوکت

کنفدراسیون و زنان

همزمان با تشکیل پنجمین کنگره کنفدراسیون جهانی، نخستین کنگره سازمان ملی زنان ایران در دی ماه ۱۳۴۴ (دسامبر ۱۹۶۵) در شهر اشتوتگارت آلمان برگزار شد. آن سازمان هر چند در اساسنامه‌اش بر استقلال خود تأکید داشت، اما در اساس چیزی جز سازمانی جنبی و وابسته به کنفدراسیون بیش نبود. سازمان ملی زنان در برخورد به نابسامانی‌های اجتماعی و مسایل سیاسی جامعه ایران یا دشواری‌هایی که زنان ایران با آن روبرو بودند، به نحو یک جانبه‌ای بر حل مسایل سیاسی جامعه و سپس رفع مشکلات ویژه زنان تکیه داشت. همزمانی تشکیل نخستین کنگره سازمان ملی زنان ایران با پنجمین کنگره کنفدراسیون جهانی در اشتوتگارت، نشانه دیگری بر تأیید این واقعیت بود که زنان به عنوان یک مجموعه، نقش و دخالتی در تعیین سیاست‌های کنفدراسیون نداشتند. تشکیل این گونه سازمان‌های جنبی با برنامه و اساسنامه‌ای مشابه با سازمان اصلی، یکی از ویژگی‌های سازمان‌ها و احزاب چپ و ضدامپریالیستی بود. سازمان ملی زنان ایران نیز بر این اساس سامان گرفته بود و پس از دو سال فعالیت، بی آنکه کاری از پیش برد، منحل شد. عدم شرکت زنان در هیئت دبیران کنفدراسیون، جز یک نوبت و آن هم فقط برای چند ماه، تبلور آشکار بی اهمیت بودن نقش آنان بود. زنان علاوه بر این، در رهبری سازمان‌های سیاسی که در کنفدراسیون دارای نفوذ بودند نیز شرکت نداشتند. به این معنا، آنچه پیرامون نقش و  دامنه فعالیت آنان در کنفدراسیون جریان داشت، خود بازتاب موقعیت و نقش فرعی‌شان در سازمان‌های سیاسی بود. اما این موقعیت تنها به جنبش دانشجویی ایران در خارج از کشور یا کنفدراسیون به عنوان تشکیلاتی که به جهان سوم تعلق داشت، مربوط نمی شد. زنان در جنبش دانشجویی یا سازمان‌های مارکسیستی و چپ پیشرفته‌ترین کشورهای اروپا و آمریکا نیز در عمل نقشی هم‌طراز مردان دارا نبودند. با این همه، می توان گفت که کنفدراسیون زنان زیادی را در صفوف خود متشکل و به مبارزه سیاسی کشاند. زنانی که به ویژه در سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا، فرانسه و ایتالیا از نقشی فعال و گاه موثر برخوردار بودند.

کنفدراسیون و سفر شاه به آلمان

در آستانه سفر شاه به آلمان، کنفدراسیون خود را برای رویارویی با دیکتاتور ایران آماده می ساخت. نخستین اقدام نامه سرگشاده‌ای بود که در اردیبهشت ۱۳۴۶ (مه ۱۹۶۷) خطاب به هاینریش لوبکه، رئیس جمهور آلمان فدرال انتشار یافت. هیئت دبیران کنفدراسیون در آن نامه از لوبکه خواسته بود تا دعوتش را از شاه پس گرفته  و به اقداماتی که از جانب مقامات آلمانی برضد اعضای کنفدراسیون جریان داشت، پایان بخشد. این نامه، سرآغاز فعالیت‌های گسترده‌ای بود که کنفدراسیون جهانی در اعتراض به سفر شاه  سازمان می داد.

یک روز پیش از سفر شاه به آلمان غربی، کنفدراسیون در ۵ خرداد ۱۳۴۶ (۲۶ مه ۱۹۶۷) میتینگ بزرگی در بن، پایتخت آن کشور برپا کرد. بنا بر گزارش مطبوعات آلمانی، مقامات انتظامی با بسیج بیش از ده هزار پلیس، اقدامات امنیتی شدیدی را برای حفاظت از جان شاه ترتیب دادند. اقداماتی دقیق‌تر از طرحی که برای حفاظت از جانسون، رئیس جمهور آمریکا و دوگل، رئیس جمهور فرانسه، هنگام بازدید آنها از آلمان صورت گرفته بود. در مونیخ نیز، هنگام بازدید شاه از آن شهر، تظاهرات گسترده‌ای با پشتیبانی دانشجویان آلمانی از سوی کنفدراسیون برگزار شد. مهم‌ترین برنامه کنفدراسیون، برگزاری تظاهرات سراسری در ۱۲ خرداد ۱۳۵۶(۲ ژوئن ۱۹۶۷) در مقابل شهرداری برلین بود. در این روز، پلیس خیابان‌های اطراف شهرداری را بر روی مردم بسته و خود را برای مقابله با دانشجویان آماده کرده بود. در این بین سه اتوبوس حامل گروهی ایرانی که گفته می شد از مأموران سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) بودند، از اتوبوس‌ها پیاده شدند. آن‌ها با شعار “زنده باد انقلاب سفید”، در حالی که عکس‌هایی از شاه و همسرش را در دست داشتند، با چوب و چماق به تظاهرکنندگان و مردمی که کنجکاوانه شاهد ماجرا بودند، حمله می کردند. چنین به نظر می رسید که این اقدام در تبانی با مقامات پلیس برلین غربی و آگاهی قبلی آنان صورت گرفته است. بعدها هاینریش آلبرتس، شهردار برلین غربی اذعان کرد که  آن گروه با هواپیمای اختصاصی از ایران به آلمان آمده بودند تا در تظاهرات شرکت کنند.

اعتراض به سفر شاه در برلین تا پاسی از شب ادامه یافت. آنچه در مقابل شهرداری برلین پیش آمده بود، در مقابل ساختمان اپرا که شاه برای دیدن برنامه‌ای به آنجا رفته بود، تکرار شد. مأموران رژیم ایران در جلوی ساختمان اپرا نیز چماق به دست و با شعار “زنده باد شاه” از اتوبوس‌ها پیاده شدند و به تظاهرکنندگان حمله کردند.

از پایان جنگ دوم جهانی، برلین چنین وضعیتی را بر خود ندیده بود. هزاران نفر با شعار “شاه را برضد مردم ایران مسلح نکنید”، به حضور او در آلمان و کمک‌های نظامی و اقتصادی آن کشور به ایران اعتراض کردند. در جریان تظاهرات، پلیس با خشونت کم‌نظیری تظاهرکنندگان را مورد حمله قرار داد و تعداد زیادی را دستگیر کرد. به ادعای مقامات مسئول، کلانتری‌ها و بیمارستان‌ها پر از دستگیرشدگان و مجروحان حادثه دوم ژوئن بود. در جریان این تظاهرات، بنه اونه زورگ، دانشجوی ۲۶ ساله آلمانی به ضرب گلوله پلیس کشته شد.

پیرو اعلام خبر مرگ بنه اونه زورگ، دانشگاه های برلین غربی یک هفته اعتصاب کردند و شهردار برلین از مقام خود استعفا داد. ویلی برانت، وزیر خارجه آلمان اعلام کرد که “ما در برنامه دعوت‌های آتی از رؤسای دول تجدیدنظر خواهیم کرد.” با سفر شاه به آلمان و حادثه دوم ژوئن، فصلی تازه در تاریخ جنبش دانشجویی گشوده شد. فصلی که با نام کنفدراسیون و مبارزه دانشجویان ایرانی عجین گشته و نقطه عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی جهان به شمار می آمد. سفر شاه به آلمان غربی و واکنش رهبران سیاسی آلمان نسبت به مخالفان پشتیبانی از رژیم ایران، پیامدهای گسترده‌ای به دنبال داشت. پیامدهایی که خود گره‌گشای شماری از بن‌بست‌های سیاسی و فرهنگی بازمانده از دوران فاشیسم در آلمان بود. اعتراض به سفر شاه، جرقه‌ای بود که به آتش مبارزه دانشجویان در سراسر اروپا دامن زد و اوج خود را در جنبش اعتراضی دانشجویان و کارگران فرانسه در ماه مه ۱۹۶۸ بازیافت. جنبشی که مجموعه روابط اجتماعی، سنت‌های محافظه‌کارانه و زمینه‌های کهنه‌ی حاکم بر روابط خانواده و هر آنچه که از اقتدارگرایی در سطح دانشگاه تا رابطه‌ی استاد و شاگرد، خانواده، زن و مرد و روابط جنسی را در بر می گرفت، مورد سئوال قرار داد. این جنبش اگرچه به شمار زیادی از خواست‌های خود دست نیافت، اما تحولی مهم ایجاد کرد. تا آنجا که با به لرزه در آوردن روابط کهنه و قدیمی بازمانده از روحیه و منش روزگار فاشیسم، چهره‌ی اروپا را تغییر داد. اروپای پس از جنبش ۶۸،  به معنایی در همه‌ی زمینه‌ها اروپایی دیگر بود. آنچه امروز در اروپا در ارتباط با توجه به مسئله محیط زیست، پناه دادن به مهاجران، احترام به حقوق اقلیت‌های قومی و دینی و نیز برابری حقوق زن و مرد در عرصه‌های اجتماعی و دستاورد‌های دیگر با آن روبرو هستیم، همه از پیامدهای این جنبش است. جنبشی که در زمینه‌هایی نیز چون اعمال تروریسم چپ، میراثی شوم، از خود بر جای نهاد.

چنین به نظر می رسد که اعضاء، کادرها و مسئولان کنفدراسیون، شاید بنا بر ویژگی‌های سنتی و عقب‌مانده جامعه‌ای که به آن تعلق داشتند، از اهمیت واقعی این جنبش غافل ماندند و همه چیز آن را در ستیز با سیاست‌های استعمارگرانه و امپریالیستی خلاصه کردند؛ بی آنکه به نیرو و توانی که وجه مهمی از آن در دمکراتیک کردن جامعه در تمام سطوح خود بود، پی ببرند. ذهنیت کنفدراسیون به ویژه در اوج جنبش ۶۸ و سال‌های پس از آن، بنا بر نگاه یک‌سویه‌ای که در مبارزه با استعمار و امپریالیسم در پیش گرفته بود، ذهنیتی ایدئولوژیک بود. ذهنیتی که باعث می شد تنها نکات منفی را بر شمارده و توان و قابلیت جوامع غربی را برای اصلاح و تغییر که ریشه در تمدن، لیبرالیسم و دینامیسم دمکراتیک آن داشت، نادیده انگارد. آنچه کنفدراسیون را بیش از هر چیز تحت تأثیر قرار داد، جنبه شورشی این جنبش در برابر رژیم‌های سرمایه‌داری بود که در پشتیبانی آن از مبارزه خلق‌های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین به چشم می خورد. کنفدراسیون مفتون جنبه انقلابی و انترناسیونالیستی حرکتی بود که در پشتیبانی آن از انقلاب ویتنام رخ می نمود. حال آنکه مبارزه با امپریالیسم و استعمار تنها ویژگی این جنبش نبود. آنچه به این جنبش اصالت می بخشید و تأثیر ماندگار آن را به واقعیتی مسلم بدل می ساخت، اعتراض به مناسبات و قراردادهای کهنه در همه زوایای زندگی فردی و اجتماعی و شورش برضد محافظه‌کاری بود. کنفدراسیون به این جنبه‌ی پراهمیت جنبش جوانان و دانشجویان غرب بی توجه ماند.

کنفدراسیون و جریان‌های چپ

در ارتباط با تحولات سیاسی در اندیشه و عملکرد کنفدراسیون در این دوره، می بایست به نقش چهار جریان چپ، یعنی سازمان انقلابی، گروه کادرها، سازمان توفان و سازمان انقلابیون کمونیست و نیز جبهه ملی اشاره کرد. هر یک از اینها، در سرنوشت کنفدراسیون نقش بازی کردند و پس از جامعه سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا و حزب توده، در شکل گیری مشی سیاسی آن سازمان سهیم و مؤثر بودند. جبهه ملی خود به جریان‌های جداگانه‌ای تقسیم شده بود. جریان سنتی آن تشکیلات در اروپا و آمریکا فعالیت داشت و نشریه ایران آزاد را منتشر می کرد. جریان دیگری با انتشار نشریه باختر امروز در شهریور ۱۳۴۹ اعلام موجودیت کرد. این تشکیلات مدافع مشی چریکی و مبارزه مسلحانه بود و جبهه ملی خاورمیانه نام داشت؛ و گروه کارگر که نشریه‌ای به همین نام منتشر می کرد. رهبران این گروه که در گذشته در جبهه ملی فعالیت داشتند، به مارکسیسم گرویده بودند. نفوذ این گروه، علی‌رغم آنکه شمار اعضایش اندک بود، به لحاظ تأثیر بر سیاست عمومی جبهه ملی، در کنفدراسیون نیز برندگی خاصی داشت. بدون کوشش بی‌وقفه اعضاء، کادرها و رهبران آن سازمان‌ها، مبارزه کنفدراسیون معنا و مفهوم دیگری پیدا می کرد. آنچه مسلم است، سازمان‌های سیاسی خارج از کشور، علی‌رغم نفوذی که در کنفدراسیون داشتند، هیچ‌گاه قادر نشدند به تنهایی سیاست یا گرایش واحدی را به آن سازمان تحمیل کنند و رهبری آن را به انحصار خود درآورند؛ هر چند که اختلافات رشدیابنده در میان آنان، سرانجام کنفدراسیون را به انشعاب کشاند. دخالت سازمان‌های چپ، جبهه ملی و چند گروه و گرایش فرعی دیگر در تعیین سیاست‌های کنفدراسیون آشکار و علنی نبود. اما همه کسانی که در سرنوشت آن سازمان نقشی فعال بازی کردند و یا به عضویت در ارگان‌های رهبری انتخاب شدند، جز معدودی، اعضای سازمان‌های سیاسی خارج از کشور بودند یا رابطه‌ای نزدیک با آنها داشتند.

در آستانه تدارک یازدهمین کنگره کنفدراسیون در اردیبهشت ۱۳۴۹ (آوریل۱۹۷۰) خبر آزادی پرویز نیکخواه از زندان و مصاحبه او با رسانه‌های جمعی، محافل دانشجویی را غرق در ناباوری و حیرت ساخت. نیکخواه، قهرمان کنفدراسیون و تجسم زنده ایستادگی و پیکار، طی مصاحبه‌ای، به دفاع از انقلاب سفید و اصلاحات شاه پرداخته بود. او اعلام کرد که به دنبال اصلاحات ارضی، در جامعه روستایی ایران تغییرات دامنه‌داری صورت گرفته و تحولاتی برای رشد و سازندگی جریان دارد که بر دانشجویان خارج از کشور پوشیده است. بر این اساس، الگوهای آنان با واقعیت‌های جامعه ایران تطبیق ندارد. او روند سیاسی جامعه ایران را روندی ملی ارزیابی کرد و از دانشجویان خواست تا به آن بپیوندند. نیکخواه نقش شاه را در مقابل شرکت‌های نفتی به عنوان پیروزی ایران بر امپریالیسم ستود و از کنفدراسیون خواست تا از “هیستری ضدشاهی” دست بشوید. انگیزه نیکخواه در دست زدن به این اقدام، بحث‌های زیادی را درکنفدراسیون دامن زد. برخی این اقدام را حاصل شکنجه‌های مأموران سازمان امنیت می دانستند و برخی دیگر نتیجه فقدان ایمان به پیروزی نهایی مردم و دلسردی از مبارزه که نشانه‌ی عدم استقامت و بردباری روشنفکرانه محسوب می شد. برای کنفدراسیون، اصلاحات ارضی یا آنچه نیکخواه پیرامون پیشرفت‌های ایران عنوان کرده بود، تزیین نمای ظاهری بنایی کهنه و پوسیده بیش نبود. برای دانشجویان خارج از کشور، جاذبه و حقانیت استناد به فقدان آزادی‌های دمکراتیک در ایران، آنقدر قوی بود که هر کوششی را در راه بهره‌برداری از آنچه به نام انقلاب سفید انجام می گرفت، نقش بر آب می کرد. رمز موفقیت کنفدراسیون نیز در رویارویی با ادعاهای نیکخواه در همین بود. آنجا که آزادی قربانی دیکتاتوری و استبداد می شد، سخن از پیشرفت، ترقی و همبستگی ملی، جز بر باد دادن حیثیت و اعتباری که به بهای سال‌ها مبارزه و زندان کسب شده بود، حاصلی به بار نمی آورد. گرایش بارزی در کنفدراسیون، بی نیاز از هر کاوشی، با تکیه بر حقانیت فقدان آزادی‌های دمکراتیک در ایران، از روبرو شدن با تغییراتی که در ایران رخ داده بود، طفره می رفت و با استناد به دیکتاتوری موجود، هر تحولی را ظاهری پنداشته و چه بسا انکار می کرد. در چنین فضایی، امکان گفتگو و ارزیابی واقع بینانه از آنچه در ایران جریان داشت، با محضورات معینی روبرو شده و پیشاپیش راه را بر بحثی خلاق و عاری از پیشداوری‌های معمول می بست.

موضوع تأیید اصلاحات رژیم شاه از جانب شماری از روشنفکران برای جنبش دانشجویی خارج تازگی نداشت. چند سال پیش از آنکه نیکخواه به این اقدام دست بزند، کنفدراسیون در هفتمین کنگره خود که در دی ماه ۱۳۴۶ (ژانویه ۱۹۶۷) تشکیل شد، به این موضوع پرداخت. در آن زمان، کنگره با تصویب ماده واحده‌ای، هیئت دبیران را مؤظف ساخت تا با تشکیل نشست‌ها، سمینارها و برگزاری جلسات بحث و سخنرانی، علل پیوستن برخی از روشنفکران و اعضای کنفدراسیون به دستگاه حکومت را مورد بررسی قرار دهد. این تصمیم، علی‌رغم اینکه اجرای آن چه نتایجی به بار می آورد، نشانه‌ای بود از استقبال کنفدراسیون در رویارویی با مسایلی که به جامعه روشنکری ایران مربوط می شد. اقدامی که می توانست زمینه‌ساز موقعیتی باشد که آن سازمان، ارزیابی‌های خود را از تحولاتی که برای رشد و سازندگی انجام می گرفت، فارغ از کینه‌توزی، بر اساسی منطقی استوار کند. اساسی که با تکیه بدان، ضمن پایداری از ارزش‌های خود و کوشش در راه آزادی و دمکراسی، به تصویری همه‌جانبه از توانایی‌ها و محدودیت‌های جامعه دست یابد و سیاست‌اش را بر اساس آن استوار سازد. کنفدراسیون علی‌رغم تصمیمی که در هفتمین کنگره خود مبنی بر جستجوی علل پیوستن شماری از روشنفکران به دستگاه حکومت گرفت، به آن بی اعتنا ماند. آن سازمان دیگر نه تنها ضرورتی نمی دید تا با نیکخواه و یا رژیم ایران به گفتگو نشیند، بلکه فراتر از این، پیشبرد هر گفتگویی را در این زمینه، در بن‌بست پیشداوری‌های موجود درون کنفدراسیون با مانع روبرو می ساخت. جنبش دانشجویی ایران نابخردانه بر این نقطه‌نظر تکیه کرد که پذیرش هر تغییری در ساختار اجتماعی و هر تحولی در بهبود وضع زندگی مردم یا سازندگی کشور، خواه‌ناخواه تأیید رژیم خودکامه حاکم و در نهایت دست‌شستن از پیکار در راه آزادی را به دنبال خواهد داشت. بر چنین روالی، مفهوم سیاست در تبلیغات و شعار و در پیشداوری‌های معمول و جزم‌گرایی خلاصه شد و کنفدراسیون همه‌ی هستی خود را در نفی موازینی بازیافت که توجه بدان، وظیفه هر اپوزیسیون آگاه و متعهدی به شمار می آمد. موازینی که بر پایه آنها می بایست شناخت از جامعه را بر مبنای دقیقی استوار کند و نه تنها از حکومت، که از خود و سایر نیروهای مخالف دستگاه حاکم به ارزیابی روشن و سنجیده‌ای برسد.

دادستان نظامی ارتش و ممنوعیت کنفدراسیون

در آستانه ی تشکیل دوازدهمین کنگره کنفدراسیون در اسفند ۱۳۴۹ (مارس۱۹۷۱) سیاوش بهزادی، دادستان نظامی ارتش، کنفدراسیون را غیرقانونی اعلام کرد. این اقدام با استناد به قانونی صورت می گرفت که در سال ۱۳۱۰ برای پیگرد کمونیست‌ها از تصویب مجلس در ایران گذشته بود. قانونی که مرام اشتراکی را مغایر با استقلال و امنیت کشور می شمارد و به “قانون سیاه” شهرت یافته بود. به دنبال اعلام این تصمیم، مطبوعات ایران و نمایندگی‌های دولت در خارج از کشور، اعلام کردند که دانشجویان عضو کنفدراسیون فرصت دارند تا اول فروردین ۱۳۵۰ (مارس ۱۹۷۱) آن سازمان را ترک کنند و نمایندگی‌های دولت را از این اقدام خود با خبر سازند. آنان در صورت پیروی از این دستور، از تعقیب قانونی معاف می شدند. ادامه عضویت در کنفدراسیون پس از پایان مهلت مقرر جرم محسوب می شد و بین سه تا ده سال زندانی داشت.

دلیل اتخاذ این تصمیم هیچ‌گاه روشن نشد. آنچه مسلم بود، یکی از دلایل حمله با برنامه رژیم به کنفدراسیون، بخشی از تلاش همه‌جانبه حکومت ایران برای رویارویی با گسترش نفوذ آن سازمان در میان دانشجویان خارج از کشور بود. چنین به نظر می رسید که گرایش آشکار کنفدراسیون به چپ و نفوذ افکار مارکسیستی در آن سازمان، در انتخاب این تصمیم مؤثر بودند. علاوه بر این، بی‌نتیجه ماندن اقداماتی که از طرف دستگاه برای جلب دانشجویان مخالف حکومت انجام می گرفت، کارگزاران رژیم را به اتخاذ این تصمیم سوق داده بود. در گذشته، رژیم گاه دانشجویان را در فاصله تعطیلات دانشگاهی به بازگشت به کشور ترغیب می کرد و گاه هنگام خروج آنان از کشور، بر سر راهشان مانع می تراشید و یا از تمدید گذرنامه دانشجویان مخالف حکومت خودداری می کرد. اما این‌بار، آنچه تازگی داشت و به ممنوعیت کنفدراسیون منجر شده بود، اعمال سیاستی بود که راه بازگشتی باقی نمی گذاشت. این بار امید دستگاه حکومت بر آن بود تا با ایجاد هراس در گروه وسیعی از دانشجویان، زمینه‌ای فراهم آورد تا از سیاست دست شسته و شمار کمتری را که همچنان بر اعتقاداتشان باقی می ماندند، منفرد سازد.

مسئله ممنوعیت کنفدراسیون بحث‌ها و گفتگوهای بی‌پایانی را به دنبال داشت. آیا توده دانشجو در هراس از تهدید رژیم کنفدراسیون را ترک می کرد؟ آیا عاقلانه‌تر نبود که آن سازمان خود را منحل کرده و در پناه نامی دیگر، خطر از هم پاشیدگی را مرتفع می ساخت؟ آیا ضروری نبود تا با تنظیم خط‌مشی و برنامه‌ای در چهارچوب قانون اساسی کشور، این سازمان را در برابر محدودیت‌های قانونی از گزند هر توطئه‌ای در امان داشت؟ و سرانجام آیا پاسخ نهایی چیزی جز ادامه مبارزه‌ای بود که می بایستی استوارتر از گذشته دنبال می شد؟ برای هر یک از اینها دلایل قابل تأملی وجود داشت و کادرها و رهبران آن سازمان، هر یک راه و چاره‌ای دیگر را برای رویارویی با این اقدام رژیم پیشنهاد می کردند.

هر چه بود، کنفدراسیون تصمیم به مقابله گرفت و در نخستین اقدام خود کوشش کرد تا در فرصت کوتاهی که باقی بود، همه‌ی نیرو و توان خود را بسیج کند. پشتیبانی افکار عمومی و جلب حمایت و اعلام همبستگی عناصر مترقی، زمینه‌های آشنای فعالیت کنفدراسیون بودند. اعلام پشتیبانی کنفرانس رؤسای دانشگاههای آلمان غربی که از لحاظ سیاسی و اجتماعی از اعتبار خاصی در جامعه برخوردار بود، نمونه‌ای از اعلام همبستگی با کنفدراسیون محسوب می شد. رؤسای دانشگاه های آلمان با بررسی مسئله ممنوعیت کنفدراسیون، مخالفت خود را با تصمیم داستان نظامی ارتش اعلام کردند.

با تشکیل کنگره دوازدهم، روشن بود که کنفدراسیون چه راهی را انتخاب خواهد کرد. شرکت بیش از هزار نفر در کنگره، هر تردیدی پیرامون سستی یا تزلزلی را که برخی از رهبران کنفدراسیون پیش‌بینی می کردند، برطرف ساخته بود. با این‌همه، این هنوز به آن معنا نبود که گویی اتفاقی نیفتاده است و همه چیز بر روال گذشته ادامه خواهد یافت. هنوز نظر بسیاری بر آن بود که شرکت گسترده دانشجویان در کنگره، از جنبه‌ای نیز نتیجه کنجکاوی آنان نسبت به سرنوشت و آینده کنفدراسیون است و ادامه تهدیدهای رژیم می تواند آنان را پیرامون ادامه عضویت‌شان در آن سازمان، دچار تردید سازد.

در چنین فضایی بود که بحث پیرامون خط مشی کنفدراسیون که از مدت‌ها پیش در آن سازمان جریان داشت، بار دیگر اهمیت یافته و به موضوع روز و مسئله اصلی کنگره بدل شد. بر همین اساس کنگره تصمیم گرفت تا با تغییر خط‌مشی، ضمن ادامه بی‌وقفه فعالیت، هر امکانی دایر بر اعمال فشار به دانشجویان یا بهانه‌ای برای ممنوعیت کنفدراسیون و تعقیب اعضای آن را از رژیم سلب کند. برای تحقق این هدف، متنی به عنوان منشور کنفدراسیون جهانی برای تصویب به ۵۲ نماینده‌ای که از سراسر جهان برای شرکت در کنگره به فرانکفورت آمده بودند، ارائه شد. آن متن بیش از همه از طرف اکثریت هیئت نمایندگی سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا مورد انتقاد قرار گرفت. از میان نمایندگان واحدهای اروپایی کنفدراسیون نیز عده‌ای به مخالفت برخاستند و منشور پیشنهادی را نشانه‌ای از تسلیم در برابر رژیم تلقی کردند. به نظر نمایندگان معترض، منشور پیشنهادی که از سوی عناصر قدیمی کنفدراسیون و شماری از نمایندگان منتسب به جبهه ملی تنظیم شده بود، تصویری واژگونه از آن سازمان ارائه می داد. تصویری که نه با تاریخ و سنت کنفدراسیون قرابتی داشت و نه نیازهای آتی آن را در مبارزه با رژیم نمایندگی می کرد. سرانجام مبتکرین طرح پیشنهادی منشور در برابر مقاومت دانشجویان شرکت کننده در کنگره و نمایندگانی که از سیاست گروه کادرها و سازمان انقلابیون کمونیست پیروی می کردند، پذیرفتند تا در آن طرح تغییراتی را منظور و برای تصویب به کنگره ارائه کنند. این منشور که با هدف حفظ پایه‌های کنفدراسیون و جلوگیری از خطر متلاشی شدن آن تنظیم شده و در نهایت سازش بین جناح‌های درون کنگره به شمار می رفت، هنوز مورد قبول قطعی همه نمایندگان نبود. به ویژه، حذف این عبارت که جنبش دانشجویی خواستار تغییر بنیادی رژیم در ایران است ــ یعنی نقطه نظری که در گذشته نیز در خط مشی کنفدراسیون تصریح شده بود ــ مورد اعتراض برخی از نمایندگان کنگره بود. آنها خواهان افزودن این عبارت به منشور بودند که کنفدراسیون خواهان سرنگونی رژیم ایران است. عبارتی که موافقت یا مخالفت با آن در منشور کنفدراسیون، از همان پایان کنگره دوازدهم به مسئله ای مهم در محافل دانشجویی و کنگره‌های آتی بدل شد. با پایان کنگره و تصویب منشور، اختلاف بر سر مسئله خط مشی و برنامه کنفدراسیون نه تنها پایان نیافت، بلکه دامنه و گسترش بیشتری گرفت. دیگر هر گرایش و جریانی در کنفدراسیون، تعبیر و تفسیر تازه‌ای از منشور ارائه داده و خواهان تغییر این یا آن بند شد. تعبیر و تفسیری که  که در نهایت نشانه ارزیابی‌های متفاوت گرایش‌های سیاسی متشکل در کنفدراسیون از وظیفه و ماهیت جنبش دانشجویی و مبارزه در کسب رهبری آن بود.

ادامه دارد