اعتراضات دی ماه، پایان جمهوری اسلامی را در چشم انداز آورده است
اعتراضات مردمی دی ماه امسال شوک بزرگی بود که اسطوره شکست ناپذیری جمهوری اسلامی را در هم شکست. حکومت ج.ا. در نزدیک به چهل سال گذشته توانسته بحران های بزرگی را از سر بگذراند و حرکت های مخالف را به اشکال گوناگون سرکوب کند. افزون بر این، کشورگشایی های موفقیت آمیز چند سال اخیر توانست حمایت بخش قابل توجهی از نسل جوان، به ویژه در خارج از کشور را تضمین کند. همه این ها از ج.ا. اسطوره ای شکست ناپذیر ارائه داد که مخالفانش را قانع کرده بود که همراهی با این نظام و دل بستن به موفقیت های کوچک تنها راهی است که باقی مانده است.
مهم ترین دستاورد خیزشی که تنها به فاصله چند ساعت در بیش از هفتاد شهر کوچک و بزرگ دامان ج.ا. را گرفت در هم شکستن این اسطوره بود. ثمره این اعتراضات را باید در میان و دراز مدت جستجو کرد. در این نوشته، به شکل گیری اسطوره شکست ناپذیری ج.ا. میپردازم و بعد به دستاوردهای بازگشت ناپذیر خیزش مردمی اشاره خواهم کرد و در پایان، از تاثیر این خیزش بر جوامع ایرانی خارج کشور صحبت خواهم کرد.
اسطوره شکست ناپذیری جمهوری اسلامی
جنبش سبز نه فراگیرترین و نه قدرت مندترین حرکت سیاسی در مخالفت با ج.ا. بود. پیش از آن، حکومت ج.ا موفق شده بود مخالفت های آغاز انقلاب، خیزش های مدنی، تلاش های زنان در مخالفت با حجاب اجباری و برای حقوق برابر، و آزادی های سیاسی و اجتماعی و مدنی را موفقیت سرکوب کند.
جنگ هشت ساله با عراق به بهای کشتار زندانیان سیاسی پایان پذیرفته بود. مخالفان به کشورهای غربی پناه برده بودند. با این حال در آنجا هم شخصیت های سیاسی یکی پس از دیگری ترور میشدند. حتا رویگردانی انجمن های اسلامی دانشجویان از حاکمیت و اعتراضات وسیع خیابانی آن ها نتوانست پایه های حاکمیت را سست کند. چیزی نمانده بود که ذوب شدن در ولایت فقیه به سیاست مسلط بر نظام حکومتی تبدیل شود. ویژگی جنبش سبز، اما این بود که در پی یک دوران پر از شکست و عقب نشینی، به نهال تازه ای می مانست که شکوفه های امید را بار دیگر در قلب ها نشاند. شکوفه ای که پیش از جوانه زدن زیر چکمه ها له شد. اپوزیسیون سنتی نیز آخرین میخ این تابوت را کوبید و با پشت کردن به جنبش سبز و رودررو قرار گرفتن با نسلی که بی هیچ تجربه سیاسی می بایست هم زمان هم با تندروهای ج.ا. بجنگد و هم سرکوفت نسل شکست خورده اپوزیسیون سنتی را تحمل کند در عمل خدمت بزرگی به سلطه گری ج.ا. کرد.
گویی همه این موفقیت ها برای ج.ا. بس نبود که جنگ افروزی های جرج بوش پدر و پسر، عراق را به خون کشید و دست آخر ـ وقتی از پس پی آمدهای آن جنگ برنیامد ـ ویرانه ای که از آن کشور باقی مانده بود را به دست ماجراجویی های سپاه قدس سپرد. اینجا، نقطه عطف مهمی در تحولات سیاسی ایران بود. نسل جوانی که درد توان فرسای شکست در جنبش سبز و سرخوردگی از اپوزیسیون سنتی وجودش را فراگرفته بود در شووینیسم و برتری جویی های سپاه قدس غرور ملی دروغینی یافت که مانند مخدر پرقدرتی خاطره تلخ آن شکست و آن سرخوردگی را از یادشان می برد. تلاش برای دست یابی به بمب اتمی، گسترش توانایی های موشکی، کشورگشایی های منطقه ای، مجبور کردن ناوهای عظیم هواپیمابر آمریکایی به تغییر مسیر به وسیله قایق های کوچک سپاه، و رو کم کردن از عربستان سعودی، همان احساس غروری را در این نسل برمیانگیخت که پیروزی تیم فوتبال ایران بر استرالیا و راه یافتن به جام جهانی و شکست دادن تیم آمریکا و مقاومت جانانه در برابر آرژانتین تا آخرین دقایق.
ناهمخوانی این غرور ملی دروغین با واقعیت های میدانی برای این بخش از نسل جوان موضوعیت نداشت. اینان در گسترش بی رویه اعتیاد و روسپیگری از یک سو و فرستادن میمون به فضا تضادی نمی دیدند. بر اولی چشم می بستند و به دومی می بالیدند. اینکه چگونه است که می توانیم موشک هایی تولید کنیم که هدف هایی را در یکی دو هزار کیلومتر آنطرفتر با دقتی تحسین برانگیز نابود کنند، اما نمیتوانیم هواپیماهایی بسازیم که هر چند روز یک بار سقوط نکنند برایشان پرسش مهمی نبود. این که می توانیم برای پیشرفت های اتمیمان دل کوه ها را بشکافیم و چند کیلومتر زیر زمین آشیانه هایی بسازیم که پرقدرت ترین بمب های آمریکایی هم نتوانند به آنها آسیبی برسانند، اما نمی توانیم خانه هایی بسازیم که با هر زلزله، هزار هزار کوچک و بزرگ را بهکام مرگ نکشاند برای شان دغدغه نبود.
ذهنیت حاکم بر بخشی از نسل نوین ایران یادآور ذهنیت مشابهی بود که در آلمان بین دو جنگ جهانی تولد فاشیسم را باعث شد، جنبشی ضد مردمی که از سوی بخش بزرگی از مردم حمایت می شد.
همه این ها، از جمهوری اسلامی اسطوره ای شکست ناپذیر ساخت که از دید هوادارانش نمی توان و ـ مهم تر از آن ـ نمی باید با آن مبارزه کرد، بلکه بهتر است با آن همراه شد. به این ترتیب، تسلیم طلبی به فلسفه بنیادین و تفکر غالب بر ذهن بخشی از نسل نوین تبدیل گشت. بر اساس این تفکر، غرور ملی بر هر عنصر دیگر برتری دارد. می بایست این غرور را پاس داشت و برجسته کرد و اگر کاستی و کمبودی هم وجود دارد باید در خانه و به دور از چشم اغیار به آن رسیدگی کرد. این فلسفه مدعی بود که دشمنان بزرگی وجود دارند که چشم دیدن موفقیت های ما را ندارند. این دشمنان، نه تنها از امکانات نظامی وسیعی برخوردارند، بلکه نهادهای سیاسی و اقتصادی جهانی را نیز در اختیار دارند و همگی را برای توطئه علیه ما و به شکست کشاندن ما بهکار گرفته اند. نهادهایی مانند سازمان ملل، عفو بین الملل، رسانه های جمعی، و ارگان های حقوق بشر همگی بازیچه دست دشمن اند و تنها برای دروغ پردازی با هدف به زانو درآوردن ما عمل میکنند. همین تفکر بود که حضور نظامی ایران در عراق، سوریه، و یمن را در آغاز با توجیه دور نگاه داشتن ناآرامی های منطقه از مرزهای ایران، و بعد با توجیه واقعی، یعنی قدرت نمایی ج.ا. در منطقه، مطرح می کرد. در همین راستا، دسترسی به بمب اتم و موشک های دوربرد با قابلیت حمل کلاهک اتمی به عنوان یک حق برای ج.ا. مطرح گردید.
از سوی دیگر، آشکار کردن کاستی های سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی جامعه ایران در برابر دیدگان جهانیان سیاه نمایی نامیده شد و به عملی زشت تبدیل گشت، باز با این توجیه که جهانیان ـ و به ویژه غرب ـ از چنین افشاگری هایی به عنوان دست آویزی برای آسیب رساندن به ما سود خواهند برد. در این زمینه، حتا هیچ تفاوتی بین دولت ها و مردم غرب گذاشته نشد و حمایت های معنوی گسترده ای که مردم ایران برای سالیان دراز از سوی مردم غرب و نهادهای مدنی غربی دریافت کردند نیز ناپسند و در جهت منافع دولت های توسعهطلب غرب معرفی شدند.
گذشت هشت سال از جنبش سبز بی آنکه اعتراض مردمی چشم گیری صورت پذیرد به اندازه کافی به این جنبش فکری جدید فرصت داد تا در جوامع ایرانی در درون و به ویژه در بیرون از کشور خود را جا بیندازد، کمبودهای فلسفی اش را ترمیم کند، بخشی از جوامع ایرانی برونمرزی را با خود همسو نماید، به سازمان دهی بپردازد، و به ویژه از غفلت، ناکارآمدی، و بیاعتمادی عمومی نسبت به اپوزیسیون سنتی بهره ببرد و فارغ از هرنوع اخلاقیاتی همه منتقدانش را متهم به همکاری با این اپوزیسیون نماید.
پروژه شکست ناپذیر بودن جمهوری اسلامی به انجام رسیده بود.
شکست اسطوره شکست ناپذیری
پاشنه آشیل ج.ا. در همین بلندپروازی اش بود. پنهان کردن مشکلات داخلی پشت غرور ملی برگرفته از کشورگشایی روش شناخته شده ای به قدمت تاریخ است. همین تاریخ، با این حال، حتا یک نمونه موفق از این شیوه را گزارش نکرده است. هیتلر مشهورترین تجربه گر این شیوه در تاریخ معاصر است، و در ایران، قدیم ترین نمونه آن (احتمالا) خسرو پرویز ساسانی است که داستانش مشابهت های شگفتی با شرایط امروز ایران دارد. در آن دوران، اگرچه شرایط سیاسی به ظاهر آرام می نمود، اما خاطره سرکوب خونین مزدکیان بهدست خسرو انوشیروان ـ پدربزرگ خسرو پرویز ـ از یادها نرفته بود. همینطور خاطره کاووس، برادر بزرگ تر انوشیروان که وارث اصلی تاج و تخت بود و آشکارا به مزدک گرایش داشت و انوشیروان با همکاری روحانیت زرتشتی ـ که در آن زمان بسیار فاسد بود و قدرت اصلی سیاسی به شمار می آمد ـ از سلطنت برکنار شد. با این حال، انوشیروان اصلاحاتی که پدرش، قباد، و برادرش، کاووس، با تاثیر از مزدک آغاز کرده بودند را ادامه داد. نارضایتی های همگانی در دوران خسرو پرویز به اوج رسیده بود، اما او به جای رسیدگی به آن ها و تلاش برای دلجویی از مردم، تصمیم به لشگرکشی ها و جنگ های طولانی کرد. خسرو پرویز موفق شد قلمرو ایران را به بزرگترین سطح در دوران ساسانی برساند و رویای بازگشت به شکوه و عظمت هخامنشیان را زنده کند. او حتا موفق شد صلیب راستین ـ که باور عمومی بر این بود که عیسا مسیح بر آن مصلوب شده بود ـ را به چنگ آورد و از بیت المقدس به تیسفون انتقال دهد. اما در نهایت، هیچ یک از این کشورگشایی ها نتوانست از فروپاشی محتوم ساسانیان که ناشی از بحران های داخلی شان بود پیشگیری کند و خود او را از سرنوشت تاسف باری که در انتظارش بود نجات دهد. او در جنگ معروف نینوا، زمانی که تصور می کرد دارد از رومیان شکست می خورد سپاهیانش را گذاشت و به سمت تیسفون فرار کرد. اگرچه دست آخر سرداران ایرانی موفق شدند بدون حضور پادشاه حمله را دفع کنند، اما هرگز فرار او را نبخشیدند و چندی بعد، وقتی پسرش شیرویه او را از پادشاهی برکنار کرد نه تنها با او همراه شدند، بلکه او را تشویق به کشتن پدر نیز کردند. به این ترتیب، بزرگ ترین و باعظمت ترین دوران ساسانی بلافاصله با زشت ترین دوران این سلسله دنبال شد که در آن هیچ پادشاهی بیش از چند ماه سلطنت نکرد و کار به جایی رسید که شاهزادگان از ترس پادشاه شدن و به قتل رسیدن مخفی شده بودند. تنها چند سال طول کشید که امپراتوری بزرگ ساسانی که در دوران خسرو پرویز از چین تا مصر گسترده شده بود با کمترین مقاومتی در برابر مسلمانان شکست خورد. آن شکوه و عظمت دوران خسرو پرویز به بادکنکی می مانست که با نوک سوزن کوچکی ترکید.
امروز گویی همان داستان را اینبار با سرعت تند می بینیم: سرکوب خونین ۸۸، به قدرت رسیدن احمدینژاد با کمک روحانیت فاسد، اصلاحات ظاهری و کم تاثیر (یارانهها)، پوشاندن فقر و فساد و اختلافات داخلی با کشورگشایی های گسترده، و بالاخره پنهان شدن پشت یک اقتدار توخالی. اعتراضات گسترده مردمی به همان سوزن کوچکی می ماند که بادکنک شکست ناپذیری جمهوری اسلامی را ترکاند. از این پس باید منتظر علنی تر شدن اختلافات و تصفیه حساب های داخلی و فروپاشی درونی ج.ا. باشیم. تنها امیدوارم این بار عاقبت ما به سلطه خارجی نیانجامد.
ویژگی ها و پیامدهای اعتراضات مردمی
اعتراضات مردمی ثمره زودرس نداشت. جمهوری اسلامی باید از پیامدهای درازمدت آن بهراسد.
امروز معلوم مان شده که این اعتراضات در یک تظاهرات سازمان یافته از سوی خودی های ج.ا. تولد یافت و با سرعتی باور نکردنی به بیش از هفتاد شهر گسترده شد. پیامد این ویژگی این است که از این پس، ج.ا. حتا به تظاهرات سازمانیافته خودی نیز اعتماد نخواهد کرد. چه بسا بار دیگر در سالگرد مرگ خمینی یا ۲۲ بهمن باشد که تظاهرکنندگان از خامنه ای بخواهند سلطنت را رها کند. یا مانند دوران تحریم تنباکو، فریادهای مخالفت از اندرونی او بلند شود. اعتراضات از این پس فرسایشی خواهند بود. دور از انتظار نیست که ازاین پس، در هر مسابقه فوتبال یا هرجا چند نفر فرصت کنند دور هم جمع شوند صدای اعتراضی برخیزد.
محمدعلی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، تعداد تظاهرکنندگان را در سراسر کشور پانزده هزار نفر اعلام کرد. اینبار اما، تعداد مهم نبود، بلکه ترکیب جمعیت بود که حاکمان را به هراس انداخت، چرا که بخش بزرگی از معترضان از طبقات تهیدست می آمدند که به طور سنتی طرفدار ج.ا. هستند. به کلامی دیگر، این بار”مستضعفین” بودند که پایان ج.ا. را آرزو می کردند. شکاف در حاکمیت این بار، آشکارا، به شالوده اش رسیده. این، همانقدرکه برای مردم شادی آور است برای حاکمان وحشت انگیز است.
از سوی دیگر، پس از سال ها این اولین بار بود که معترضان مجموعه حاکمیت را نشان گرفته بودند و نه یک جناح آن را. این تایید دیگری بر این دیدگاه است که شرکت مردم در انتخابات نه به معنای تایید نظام، بلکه استفاده از آن به عنوان ابزاری برای پس راندن جناح تندرو بوده است. به عبارت دیگر، برعکس آن چه خامنه ای ادعا میکند (و اپوزیسیون سنتی هم تبلیغ میکند) که حضور مردم در انتخابات بهمعنای تایید مجموعه نظام ج.ا. است، اعتراضات اخیر به روشنی نشان داد که شرکت در انتخابات را نباید حمایت از روحانی، بلکه نفی رئیسی قلمداد کرد. ادعای اینکه روحانی منتخب مردم است امروز بیش از هر زمان دیگر بی پایه است. اعتراضات اخیر به روشنی نشان داد که در یک انتخابات دموکراتیک، نام روحانی را باید در پایین ترین رده ها جستجو کرد. شرکت در انتخابات تاکتیک موثری بوده است که هربار “نه” آن به مراتب پررنگتر از “آری” آن بوده. پیروزی دیگری که این تاکتیک نصیب مردم کرده این است که به تدریج امکان تقلب را کم کرده است. در سال ۸۸ حاکمیت درس بزرگی آموخت که دست بردن در نتایج انتخابات ـ به آن شکل که جای میرحسین موسوی را با احمدی نژاد عوض کرد ـ ریسک بزرگی است که به پیامدهایش نمی ارزد. کاش اپوزیسیون هم این را بفهمد و بیش از این مردم را به خاطر استفاده از انتخابات برای پس راندن رژیم تحقیر نکند.
ویژگی منفی اعتراضات برخی شعارهای نژادپرستانه آن بود که به نظر نمیآید بتوان بهسادگی کنارشان گذاشت. همینطور، نبود رهبری نه تنها موفقیت این اعتراضات را به تاخیر می اندازد، بلکه فرصت به بیراهه کشاندن آن را به ج.ا. میدهد.
همسویان برون مرزی جمهوری اسلامی
بزرگ ترین آسیب حیثیتی این اعتراضات به همسویان برون مرزی ج.ا. رسید. اینان در آغاز تمام تلاش شان را بر این معطوف ساخته بودند که نشان دهند این اعتراضات ساخته دست علمالهدا یا احمدی نژاد است. اما این تلاش تاثیر برعکس گذاشت و ظهور اعتراض ضد ج.ا. از میان تظاهرات خودی به نقطه عطف آن تبدیل گشت. نکته بعدی که هنوز هم بر آن تاکید می کنند ترساندن مردم از “سوریه ای” شدن ایران است. در رد این هراس، تحلیل های بسیاری ارائه شده اند که چنین امکانی را ضعیف ارزیابی کرده اند. من تنها به یکی از مهم ترین این تحلیل ها اشاره می کنم که ریشه نداشتن اسلام گرایی افراطی در درون جامعه ماست. آنچه در سوریه شاهدش بوده و هستیم عقبنشینی عمدی بشار اسد در برابر داعشی ها بود تا منجلابی در کشور فراهم سازد که خوب و بد، زشت و زیبا را به کام خود کشاند. کار بهجایی رسید که هم اکنون جهان بشار اسد را به مراتب به یک آلترناتیو اسلامگرا ترجیح میدهد. در ایران، داعش توانی ندارد و احتمال بروز جنگ داخلی گسترده که ایران را به سوریه شبیه سازد نزدیک به صفر است.
همسویان ج.ا. در طول اعتراضات حتا به اندازه روحانی حاضر به فاصله گیری از مواضع تندروهای ج.ا. نشدند. در زمانی که حتا روحانی با صحبت از خواسته های برحق تظاهرکنندگان می خواست فاصله کوچکی با تندروها بگیرد، همسویان تمام و کمال با خامنه ای همراه و همزبان شدند تا دنبال دست خارجی در تظاهرات بگردند. تنها امروز که آب ها از آسیاب ها افتاده و جناح های گوناگون ـ و حتا خود خامنه ای ـ می خواهند با تایید خواسته های تظاهرکنندگان از جناح رقیب حق و حساب بگیرند است که این همسویان نیز با زبانی مشابه آنچه خامنه ای بهکار میگیرد با اما و اگر از خواست تظاهرکنندگان و حق آن ها دفاع می کنند.
نتیجه
شرایط سیاسی امروز ایران بسیار شبیه سال ۱۳۵۶ است. نظام ج.ا. همچون رژیم شاه در بحران بزرگی به سر میبرد. و باز همچون شاه تمام کسانی که می توانستند در چنین روزهای بحرانی به کمکش بشتابند را از میدان به در کرده است. از سوی دیگر، جناح بندی های داخلی بسیار پرتوان شکل گرفته اند و تنها یکدیگر را متهم میکنند و به یکدیگر آسیب می رسانند. در چنین شرایطی، ادامه یافتن تظاهرات بسیار محتمل است. شکاف درون حاکمیت به درون سپاه نیز نفوذ کرده و از کارآیی آن کاسته است. اینها همه نوید آغاز دوران پایان گرفتن جمهوری اسلامی را می دهند. آنچه هنوز روشن نیست آلترناتیوی است که جایگزین ج.ا. خواهد گردید. امید که تجربه انقلاب ۵۷ تکرار نشود که در آن بد را با بدتر عوض کردیم.