بخش اول

یکی از دیدگاه های روانشناسی که به خوبی می تواند برای تحلیل مسایل  و روابط اجتماعی و سیاسی مورد استفاده قرار گیرد، دیدگاه تحلیل رفتار متقابل است. بر اساس این دیدگاه روابط انسانها به سه نوع تقسیم می شود:

روابط مکمل، روابط متقاطع و روابط پنهانی

 

در روابط مکمل، دو طرف رابطه از نوع رابطه راضی هستند به طوری که طرفین،  همدیگر را در ارتباط متقابل تکمیل می کنند . مانند رابطه  “والد کودک” که در آن کودک نیازهایش را درخواست می کند و والد پاسخ می دهد یا والد دستور می دهد کودک اجرا می کند. در این نوع رابطه مهم این نیست که چقدر طرفین راضی هستند و یا رابطه سالم است مادامی که هر دوطرف، از روی رضایت ، نیاز یا ناچاری به رابطه ادامه می دهند و دعوایی ندارند، رابطه تکمیلی است.

در رابطه متقاطع، طرفین رابطه از رابطه راضی نبوده و در صدد به  هم زدن رابطه هستند. مانند کودکی که از والدین اطاعت نمی کند و والدینی که بهدنبال تغییر این نوع رابطه هستند و یا زن و شوهری که دایم در حال جنگ قدرت هستند و هرکدام سعی می کند بر دیگری غلبه کند و نمی تواند، لذا کشمکش دایم ادامه دارد.

رابطه پنهانی اما، ترکیبی است از این دو نوع، یعنی رابطه ای به ظاهر تکمیلی ودر باطن متقاطع.در این نوع رابطه، در ظاهرطرفین، راضی هستند ولی در خفا یک یا هر دو طرف قصد غلبه بر دیگری را داشته و با ظاهری قانع کننده سعی می کنند رابطه ای مکمل ولی به نفع خود ایجاد کنند. به این نوع رابطه ها، روابط دوسطحی و یا چند سطحی هم گفته می شود یعنی رابطه ای که سطح ظاهری آن با سطوح باطنی متفاوت است.

در تحلیل ارتباط انسانها، نه همه ی رابطه های مکمل سالم هستند، و نه همه ی رابطه های متقاطع نادرست، اما انچه حتما ناسالم است رابطه ی پنهانی و یا رابطه های چند سطحی است یعنی رابطه ای که ظاهر آن با آنچه در سطوح زیرین، اتفاق می افتد متفاوت است این نوع رابطه ها چون اساس بازی های روانی هستند، نمی توانند سالم باشند.اما خاصیتی که دارند باعث می شوند که طرفین بتوانند مدتی را با نقش بازی کردن به رابطه ادامه دهند و جلوی بروز تعارضات ظاهری را می گیرد اگرچه هر دو طرف می دانند که رابطه صادقانه و صمیمی در بین نیست.

اگر با این مدل، روابط اجتماعی و سیاسی را تحلیل کنیم متوجه می شویم که در حکومتهای تمامیت خواه، عمدتا مردم در موضع کودکی بی دفاع، نیازمند و ناتوان گمارده می شوند و حاکمان مطلق العنان، صاحب جان و مال و ناموس مردم، در هیات والدی قدرتمند، به دنبال این هستند که جامعه را به زانو در آورده تسلیم نمایند.

همچنین این سیستمها گاهی در نقش والدی که هر از گاه دست نوازشی بر سرکودک می کشد به شرط اطاعت، مریدان درگاه را نواخته ونافرمان ها را مورد تنبیهات سخت قرار می دهند. از جمله شگردهای دیگری که  این نوع سیستمهای حکومتی به کار می گیرند استفاده از باورهای ایدیولوژیک، برای ایجاد رابطه های چند سطحی و بازی های روانی برای فریب مردم در جهت منافع خود است. به طوری که با وعده های ایدیولوژیک  برای حاکم سازی عدالت، مساوات  و مدینه فاضله، به قدرت رسیده ولی از باورهای دینی و ایدیولوژیک مردم در جهت تحکیم و ادامه بهره برداری و سوء استفاده از آنها استفاده می کنند.

اشکال این نوع حکومتها،  بخصوص از نوع دینی، این است که خود را جانشین خدا در زمین می دانند. آنها خود را در جایگاهی فرض می کنند که از خود مردم به منافع آنها آگاهتر هستند. آنها بیشتر به خود حق می دهند که به تحقیر و سلطه بر مردم دست بزنند. این خدایان روی زمین به نیازهای واقعی جامعه توجه نمی کنند و با نفوذ به خصوصی ترین بخشهای زندگی مردم، اجازه نفس کشیدن به آنها نمی دهند و این رفتار خود را به گونه ای با باورهای مذهبی مردم گره می زنند تا بتوانند از بازیهای روانی برای تسلط بر مردم استفاده نموده، عمر سلطه خود را طولانی ترکنند. اما پس از چند صباحی جامعه هم که بیش از اندازه تحقیر شده  و یا مورد بد رفتاری قرار گرفته است همچون کودک لجبازی که گاهی حتی دیگر به منفعت خود هم فکر نمی کند دست به سرکشی زده و می خواهد خشم و عصبانیتش را به هرشکل ممکن برون ریزی کند. اینجاست که رابطه دولت و مردم، از حالت تکمیلی اطاعت از سرفریب خوردگی یا ترس،  به شکل متقاطع و متعارض از سر درماندگی و رنج درمی آید. اغلب شورشها و انقلابات اجتماعی در کشورهای دیکتاتوری نیز به همین منوال رخ می دهد.

ادامه دارد…..