هفته پیش در مقاله ای برای شهروند گمانه زنی کردم که جمهوری اسلامی پس از سی و نه سال حکومت در سایه سرنیزه، اکنون با خیزش های مردمی و اعتصاب هایی که به احتمال زیاد به زودی گسترش می یابند و سراسری می شوند، به سراشیبی بدون بازگشت افتاده است.

مهمترین دلیل طرح این مدعا فروریختن دیوار ترس در میان زنان، جوانان و تهی دستان ایران است. خودکامگان تنها تا زمانی می توانند در سایه سرنیزه به حکومت ادامه بدهند که این دیوار برجای باشد.

پس از درج این مقاله، برخی دوستانی که احتمالا فرصت پی گیری پایدار مسائل ایران را ندارند، بر من خرده گرفتند که خوش خیالی نشان داده ام. آن ها گفتند که جمهوری اسلامی، با میلیون ها شریک چپاول و  رانت خواری و حقوق بگیر و جیره خوار، بیدی نیست که از این بادها بترسد.

این دوستان هنوز هم نمی توانند تصور کنند که ریزش نیروهای رژیم مثل کوهی که در آن خروارها دینامیت کار گذاشته باشند، پیاپی ادامه دارد و بزودی شاهد خواهیم بود که حکومت دیگر قادر به پرداخت حقوق سپاهیان و بسیجیان خود نیز نخواهد بود.

یکی از دوستان، که در سال های گذشته با استفاده از وام های کم بهره بانک های آلمانی ده ها خانه و آپارتمان در ایران خریده و سخت نگران گسترش ناآرامی ها و سقوط ارزش مستغلات است، با اطمینان می گفت: “صبر می کردی تا ببینی حکومت چگونه در روز ۲۲ بهمن بار دیگر میلیون ها نفر را به خیابان ها می کشد و از آن ها بیعت می گیرد”.

چنین چیزی بعید نیست، اما این احتمال هم وجود دارد که در همین روز ورق برگردد و مردم به جای شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل همیشگی، شعار ننگ بر دیکتاتور سر بدهند. اگر نه در تظاهرات تحت کنترل حکومت، شاید در نقاط دیگری که نیروهای حکومت نمی توانند در همه آن ها حضور داشته باشند.

خشم مردمی که از دروغ و فساد و غارت و جنایت به ستوه آمده اند چنان شعله ور شده است که هیچ کنشی را از سوی آنان نمی توان کاملا غیرممکن دانست.

 

ترس مردم، حالا در دل حاکمان

این تنها مخالفان جمهوری اسلامی نیستند که هیئت حاکمه ایران را در سراشیبی تند و بی بازگشت می بینند. دیوار ترسی که مردم ایران در دیماه امسال در زمین خود فرو ریختند، اکنون در زمین بازی رهبران رژیم قد کشیده است. حالا آن ها هستند که شب و روز با کابوسی سهمگین دست به گریبان شده اند.

می گویید نه؟ به اظهارات احمد جنتی دبیر شورای نگهبان توجه کنید. آنچه در زیر می خوانید، عین سخنان او است که روز دوشنبه پنجم فوریه به نقل از رسانه های داخلی ایران روی پایگاه اینترنتی رادیو بین المللی فرانسه آمده است:

آیت الله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و رییس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، امروز دوشنبه شانزدهم بهمن ماه در نشست هماهنگی برگزاری چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی که در محل شورای نگهبان برگزار شد، گفت : باید “مسألۀ براندازی را جدی بگیریم.”

 آیت الله جنتی گفت که او نگران اتفاقات سال آینده است، زیرا دشمنان جمهوری اسلامی نمی توانند بپذیرند که این نظام چهل سال سر پا بماند.

رییس مجلس خبرگان رهبری سپس اعتراف کرد که وضعیت معیشتی مردم بسیار بد است، هر چند او وارد این مقوله نمی شود چون برای بهبود وضعیت معیشتی مردم کاری از دستش ساخته نیست.

دبیر شورای نگهبان گفت که “هر بار غذا می خورد، فکر مردم گرسنه او را ناراحت می کند. “او از مسئولان جمهوری اسلامی خواست که به طور فقیرانه زندگی کنند تا فقرا از غصه دق نکنند.”

دبیر شورای نگهبان افزود که “فقر و وضعیت بد معیشتی” مردم گرسنه را به اعتراض در خیابان ها وامی دارد و نمی توان توقع داشت که صدای اعتراض مردم بلند نشود.

احمد جنتی از مسئولان خواست که مانع از رفت و آمد خودروهای میلیاردی در خیابان های کشور بشوند، زیرا، رفت و آمد این خودروها برای مردمی که نان برای خوردن ندارند غیرقابل تحمل است.

احمد جنتی در پایان گفت که باید در مراسم چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی به آمریکا و اسراییل و عربستان نشان داد که آنان نه با مسئولان نظام که با ۸٠ میلیون نفر ایرانی روبرو هستند.

کم نیستند دوستانی که احمد جنتی را کودن فرض می کنند و یا معتقدند مرد ۹۱ ساله ای مثل او دیگر هوش و حواس درستی ندارد و نباید حرف های او را برای تایید نظریه تند شدن شیب سرنگونی جمهوری اسلامی سند گرفت. باشد، توصیه این دوستان را می پذیرم و از جنتی می گذرم. اما با اظهارات “هاشم زایی” نماینده مجلس شورای اسلامی چه کنم که در گفت وگو با “اعتماد آنلاین” در همان روز دوشنبه گفته است:

ـ  برای ملاقات با رهبری تقاضای وقت کرده ایم.

ـ هدف دیدار اصلاح طلبان مجلس با بزرگان نظام گفت وگوی ملی و آسیب شناسی مشکلات کشور است.

ـ اگر حصر تمام شود با محصوران نیز می توان درباره مشکلات کشور گفت وگو کرد.

ـ هیچ کدام از جناح ها از اداره کشور راضی نیستند.

ـ باید در ساختار نظام تجدیدنظر کنیم.

به عنوان پی نوشت این حرف ها جمله ای آمده است که نمی دانیم از نماینده مجلس است یا از اعتماد آنلاین. اما در هر حال قابل تامل است:

“مردم خسته اند. از بازی های سیاسی رها شده اند، و تنها راه نجات را یا خودکشی یا براندازی می دانند. برای اصلاحات بسیار دیر است”.

سردرگمی های دستگاه شکنجه و کشتار

صادق لاریجانی رییس قوه قضاییه متهم شده است که صدها میلیارد تومان وثیقه زندانیان را به ۶۳ حساب شخصی ریخته و از سود سرشار آن ها استفاده می برد. او که می داند در صورت سقوط رژِیم کمتر از رییس مستقیم اش علی خامنه ای در خطر نیست، اواخر دیماه تصریح کرد: “نمی گذاریم هزینه اعتراض ها برای معترضان کم شود. کم کردن هزینه اعتراض ها نظام را به خطر می اندازد و ما با تمام قدرت در برابر فتنه گران می ایستیم”.

اما با گذشت دو هفته از این خط و نشان کشیدن ها، دادستان انقلاب تهران و سخنگوی قوه قضاییه یکی پس از دیگری  به دست و پا افتادند تا مردم را متقاعد کنند که اکثریت دستگیر شدگان آزاد شده اند و تنها قرار است عوامل اصلی شورش های سراسری در زندان بمانند و مجازات شوند.

نمونه های مشابه در رسانه های ایران بی شمارند. این نمونه ها، همه ثابت می کنند که ستون های جمهوری اسلامی چنان به لرزه افتاده که شخصیت های تراز اول آن نیز دستخوش هراس شده اند و خود را به آب و آتش می زنند تا راهی برای نجات بیابند.

اما رهبر جمهوری اسلامی ظرف حدود سه دهه تکیه زدن بر کرسی قدرت همه مهره های شطرنج سیاست داخلی را از دست داده است. زمانی اکبر هاشمی رفسنجانی کوشید کیان اسلامی را نجات دهد، بعد از او محمد خاتمی وارد صحنه شد، بعد موسوی و کروبی مردم را به پای صندوق های رای کشیدند تا شاید راهی برای نجات بیابند و سرانجام حسن روحانی با کلیدی پا به صحنه گذاشت که قرار بود قفل های زیادی را باز کند، اما در نخستین قفل که از قضا حیاتی ترین آن هم بود شکست. در پایان دادن به بحران هسته ای.

مردم صبور ایران، تمام خطاها و ویرانگری ها و فساد  دامنگیر رهبران جمهوری اسلامی را نزدیک به چهار دهه تحمل کردند. بخش بزرگی از آن ها هر هشت سال یکبار به پای صندوق های رای رفتند تا مگر از طریق انتخاباتی که انتخابات نبود اندکی از این فشار جانکاه بکاهند. دست این مردم صبور هر بار خالی ماند، اما آخرین ذره های امیدشان را هنگامی از دست دادند که اسرار اختلاس های غارتگرانه فاش شد. به گفته نیچه، “امید آخرین چیزی است که می میرد”.

و امید، آخرین چیزی بود که در دل مردم ایران مرد. آن ها اکنون دریافته اند که برای زندگی امیدی به این حکومت مرگ اندیش نیست. باید به همت خرد جمعی طرحی نو در افکنند.

و تنها بی خردان اند که به “خرد جمعی” باور ندارند.

حتی اگر خردمندان پراکنده یا زندانی باشند.