این مرزکشی بین خارج و داخل دروغین است. مرزی است که هر وقت بخواهند داخله نشینی خود را به رخ ما بکشند و از آن به عنوان مشروعیت! نظراتشان استفاده کنند به کار میآید، و هرگاه لازم باشد از ما دعوت به همراهی و همصدا شدن کنند، مرز را نادیده میگیرند. این گفتمان، متعلق به جمهوری اسلامی است که برای بی اعتبار کردن قدرت نفوذ تبعیدیان سالهاست که در مورد آنها فیلم میسازد و در تولیداتی چون “سراب” و قلاده طلا و … تلاش دارد آنها را بی اعتبار کند
همه ما به تجربه و در عرصه نظری میدانیم که انقیاد بدن زنان و تحقیر آنان، آن نقطه ای ست که سرکوب در تمام دیگر عرصه های زندگی آنان را ممکن میکند. از سوی دیگر با سرکوب زنان و برتر قراردادن حق مردان بر همسران و خواهران و زنان جامعه، امتیازی به مردان اعطا میکند که در ۴۰ سال گذشته توانسته است به لحاظ فرهنگی در همین یک زمینه لااقل آنها را به همدستان و مجریان سیاست خود علیه حقوق زنان بدل کند
دختری روسری سفیدش را بر سر چوب کرد و در هوا تکان داد و به گمان من، به قلب تاریخ این جنبش عدالت طلبانه راه یافت. عدهای این حرکت زیبا و در عین حال به شدت علیه ستونهای نظم موجود را برنتافته و نوشتند او برای “نشان دادن خود” چنین کرده است، میپرسم، مشکل شما با دیده شدن این زنان و اعتراضشان به تحمیل نوع پوشششان چیست؟
اما این به اصطلاح منتقدان، بستر تقابلشان با این حرکات خودجوش این است که میگویند، حجاب موضوع بسیاری از زنان ایرانی نیست و این گفتمان از سوی برخی زنان خارجه نشین بدون شناخت از مطالبات زنان روستاها و زنان طبقات پایین مطرح میشود.
این گفتمان به سادگی با ترسیم یک خط کاذب میان زنان داخل و “خارجه نشین” مرز میکشد. دقت کنید در این قید مکانی، به شکلی تحقیرآمیز زنان تبعیدی و همه زنان مقیم خارج از ایران منفعل و “نشسته” فرض میشوند. تفکیکی بین زن مهاجر، تبعیدی کشیده نمیشود تا دلایل سیاسی “خارجه نشین” شدن ما کتمان شود و تبعید به عنوان یک عمل سیاسی انکار شود.
اما این مرزکشی بین خارج و داخل دروغین است. مرزی است که هر وقت بخواهند داخله نشینی خود را به رخ ما بکشند و از آن به عنوان مشروعیت! نظراتشان استفاده کنند به کار میآید و هرگاه لازم باشد از ما دعوت به همراهی و همصدا شدن کنند، مرز را نادیده میگیرند.
این گفتمان، متعلق به جمهوری اسلامی است که برای بی اعتبار کردن قدرت نفوذ تبعیدیان سالهاست که در مورد آنها فیلم میسازد و در تولیداتی چون “سراب” و قلاده طلا و … تلاش دارد آنها را بی اعتبار کند.
این مرز دروغین است چون در همان داخل کشور کسانی به نهادهای دولت دزد و غارتگر حمله میکنند و شیشه بانکهای سرمایه در هم میشکنند و شعار مرگ بر دیکتاتور “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا” سر میدهند و “خارجه نشینانی” به عنوان تحلیلگر سیاسی “واقع بین” بر صفحه تلویزیون ها ظاهر میشوند تا بگویند، اینها مشکوک هستند و بایستی دولت تمهیدات لازم را برای سرکوبشان فراهم کند و دیگرانی از بین همین “خارجه نشینان” به صدای آن مردم بدل میشوند و به افکار عمومی و نهادهای مترقی و مردمی از کشتار و سرکوب معترضان شکایت میبرند تا این ماشین کشتار را متوقف کنند. به یک معنا جامعه ایرانی خارج از کشور، نماد پیچیدگیها و چندگونگیهای سیاسی و فرهنگی (و نه طبقاتی) داخل ایران است.
در تندپیچ های تاریخی، ما میتوانیم متحدین و دشمنان و افراد میان دو جبهه را بازشناسی کنیم و یاران خود را از نو تعریف کنیم.
چنین است که تظاهرات چند روز آغاز زمستان ۹۶ که نوید رفتن زمستان میداد، به من نشان داد که هنوز بسیاری از مدعیان چپ که از چپ بودن فقط ضد غرب بودنش برایشان مانده، چه در داخل و چه در خارج از ایران، نتوانستهاند با خواستهها و منافع زنان به عنوان امری برخاسته از جنسیت آنان و امری فراطبقاتی کنار آمده و حقوق حقه آنان را درون مطالبات خود جاری کنند. اینان به سادگی در تحلیلهایشان کنار امثال علی مطهری، فاطمه راکعی، و گرایش ضد زن و مدافع حاکمیت قرار میگرفتند، هر چند ظاهرا نقطه حرکتشان متفاوت بود.
اظهارنظرهایی که ظاهرا از موضع طبقه کارگر و منافع معترضان رادیکال این چند روز، قصد تخریب حرکت شجاعانه یک زن معمولی در خیابان انقلاب را داشت و همچنان با تداوم دهندگان این شکل از حرکت موجز و موثر برای آزادی زنان از سلطه دارد، نمونه ای از چنین تحرکاتیاست. تحرکاتی که با همکاری فعال کامنتنویسان حرفه ای در دنیای مجازی، به انحراف و ابتذال بخشی از مباحث انجامید.
استدلال آنها این بود که آنها اقشار متفاوت زنان را میشناسند و رفع حجاب اجباری مطالبه هیچیک از زنان طبقات محروم و شهرهای کوچک و روستاهای ایران نیست.
به بیان دیگر و از نظر این دوستان، زنان طبقات پایین و شهرهای کوچک را مدافع حجاب اسلامی اجباری می داند، یعنی گزاره ای که سالهاست جمهوری اسلامی سعی دارد به ما قالب کند. اینکه مساله حجاب، وارداتی از زنان غربی، بورژوا و یا غرب زده است و زنان “کشور اسلامی ایران” با آن مشکلی ندارند. حتی اگر فرض کنیم که چنین باشد، باید به این دوستان گفت، دقیقا به چنین جامعه ای میگویند یک جامعه عقب نگه داشته شده و ناآگاه. جامعه ای که زنانش با ابتدایی ترین حق خود یعنی حق آزادی پوشش و حق بر بدن خود آشنا نبوده و متوجه سرکوب و سلطه نمی شوند، سرنوشتی مفلوک خواهند داشت و در سیاست نیز قربانی سلطه مردسالاری و مدار قدرت خواهند بود.
استدلال دیگرشان این بود کسانی که حجاب را برای زنان عمده میکنند، مثل جمهوری اسلامی که حجاب را از سوی دیگر سکه برجسته میکند، هر دو آبشخورشان نیاز به دور کردن زنان از مسائل اساسیتر است. اول اینکه اتفاقا در اینجا تشخیص شما درست است، جمهوری اسلامی به اندازه مخالفان حجاب اجباری به موضوع حجاب علاقمند و حساس است. آنها برای اجرای قوانین مرتبط با حجاب میلیاردها هزینه کرده و دهها نهاد و دستگاه سرکوب و کنترل ایجاد کرده اند. همه ما به تجربه و در عرصه نظری میدانیم که انقیاد بدن زنان و تحقیر آنان، آن نقطه ای ست که سرکوب در تمام دیگر عرصه های زندگی آنان را ممکن میکند. از سوی دیگر با سرکوب زنان و برتر قراردادن حق مردان بر همسران و خواهران و زنان جامعه، امتیازی به مردان اعطا میکند که در ۴۰ سال گذشته توانسته است به لحاظ فرهنگی در همین یک زمینه لااقل آنها را به همدستان و مجریان سیاست خود علیه حقوق زنان بدل کند.
از چنین منظری نه تنها طرح موضوع حجاب و لغو حجاب اجباری درست، بلکه ضروری است. نکته دیگری که در همین رابطه مکررا بیان شده است، موضوع اولویت بندی مطالبات است. این دوستان دموکرات و ظاهرا چپ ما فراموش میکنند که اولویت بندی مطالبات برای هر سازمان، تشکل و حزبی ضروری است و میتواند مطالباتش را بر اساس ضروریات طبقاتی، ملی، جنسی، جنسیتی و نژادی ای که برای خود تعریف کرده است، تعیین کند، اما نمیتواند از دیگران هم بخواهد که بنا بر اولویت مورد نظر آنها عمل کنند. مثلا یک حزب کوردی ممکن است در رأس مطالباتش موضوع حق تحصیل به زبان مادری و یا حق خودمختاری را قرار دهد، یک تشکل همجنسگرایان، می تواند در چالش نظری با این حزب، به درستی، از آنها بخواهد که در کنار مطالباتشان مطالبات مربوط به حقوق اقلیت های جنسی را نیز منظور کنند، اما نمی تواند از آنها بخواهد که در اولویت بندی مطالباتشان ابتدا حق آزادی گرایش جنسی را طرح کنند و مسئله حق تدریس به زبان مادری و لغو ستم ملی و … را که به نوعی از ضروریات وجودی و پایگاه ملی این جریان است را فراموش کرده و از آن فاصله بگیرند.
بدین معنا شما میتوانید برای خودتان، حزب و یا تشکلتان اولویت مبارزاتی و ردیف مطالبات خود را تعیین کنید، اما نمی توانید از اقشار و گروه های گوناگون و متنوع اجتماعی بخواهید که بنا بر اولویت بندی شما مطالبات خود را طرح کنند. ممکن است برای یک زن بهایی، که همسر و خواهرش را به دلیل سرکوب و بهایی ستیزی دولتی از دست داده است، موضوع آزادی مذهب و آزادی بهاییان در اولویت قرار داشته باشد و برای نویسنده ای که سالهاست سانسور شده و کتابهایش ممنوعه اعلام شده است، آزادی بیان و آزادی نشر در اولویت باشد و یا برای زنی که از ۱۳ سالگی شوهر داده شده و با تجاوز رسمی روبرو بوده، بالا بردن سن قانونی ازدواج و لغو قوانینی که تجاوز و کودک آزاری را رسمیت می بخشند در اولویت باشد و زندگی خود را وقف ایجاد چنین گفتمانی کند. آیا می توان به بهانه داشتن نگاه طبقاتی علیه این انتخاب اولویتها نوشت”زنانی که موضوع زنان را به ازدواج کودکان تقلیل می دهند و مسائل زیربنایی را که باعث چنین وضعیتی است فراموش میکنند، عملا آب به آسیاب حاکمان میریزند”! آری، می توانید بنویسید، ولی یقین داشته باشید، آن زن، هر چند خود از طبقه کارگر باشد، به احزاب و جریاناتی که یکی از مطالبات فردی او را چنین تحقیر میکنند، اعتماد نخواهد کرد.
اینان به همجنسگرایان و ترنس جندرها هم میگویند، الان وقت طرح مطالبات شما نیست، موضوع علنی سازی و آشکارسازی و پذیرش همجنسگرایی موضوع مردم ما نیست، این حقوق را مطالبه نکنید!
این متخصصان اولویت بندی مطالبات نه از تکثر خواسته ها و ایجاد پیوند منطقی بین آنها، بلکه از اولویت بندی مطالبات بر اساس درک ایشان و در بهترین حالت، محدود کردن شعارها، فعالیتها و مطالبات، به امر اقتصادی طبقه کارگر حرکت میکنند و متاسفانه حتی رابطه بین طرح مطالبات اقتصادی طبقه کارگر را با پیشبرد مطالبات سیاسی و اجتماعی ای که اقشار دیگری نیز در آن ذینفع هستند، نمی فهمند.
این بینش رابطه بین خواسته های طبقاتی، ملی، جنسیتی و … را نه درک می کند و نه بر نیاز به گسترده کردن متحدین واقعی در هر مرحله از مبارزات روزمره جنبشهای گوناگون واقف است.
کسانی که این امر ابتدایی را پس از این همه سال متوجه نشده اند، در سیاست همواره قربانی تاخیر حضورشان در تحولات تاریخی خواهند بود. آنها در بزنگاه های مهم مشغول تنظیم جدول اولویت بندیشان خواهند بود.
کسانی که این روزها اول از بی اهمیت بودن موضوع حجاب و سپس از خودنمایی “دختر خیابان انقلاب” و سپس “قهرمان سازی” رسانه های جریان اصلی نوشتند، و بعد از مشکل روحی او و بعد از “سوءاستفاده” کمپین های زنان خارجهنشین از این زنان و … گفتند، دست آخر دستگیری این زنان را به دلیل طرح و انتشار تصاویرشان وانمود کرده و غیرمستقیم آدرس امثال مسیح علینژاد را به عنوان عامل دستگیری این زنان دادند، مرا یاد روزهای تلخ پس از کنفرانس برلین می اندازد و تحلیل منفعت طلبانه کسانی که دستگیری برخی از میهمانان این کنفرانس را پس از بازگشت به ایران، به دلیل اعتراض ما به این کنفرانس میدانستند و بدینطریق در تطهیر سیاست سرکوب جمهوری اسلامی از هیچ استدلالی علیه ما فروگذار نکردند.
کسانی که کمپین های اعتراضی گروه های گوناگون را دلیل و یا عامل ایجاد خشونت سازمان یافته دولتی می دانند، از ما دعوت میکنند که سکوت کنیم. آری آنها میگویند، علیه حجاب اجباری کمپین براه نیندازید، نیم میلیون زنی که از داخل ایران به این کمپین پیوستند را از ارزیابی هایتان خارج کنید، اگر کسی هم دستگیر شد، نامش را نبریم چون ممکن است دوباره دستگیر شود! واقعا اگر این استدلالها را ترجمه کنید و به یک کودک که در محیطی آزاد رشد کرده بدهید، به شما خواهد گفت که به شدت گرفتار خودسانسوری و همراهی با دستگاه سرکوب هستید.
اینها با چنین اظهاراتی تاریخ زنان کشورمان در مقابله با حجاب اجباری را نیز منکر میشوند. تاریخی که تنها چند هفته بعد از قدرت گرفتن جمهوری اسلامی با تظاهراتی عظیم آغاز شد، با ده ها حرکت دیگر تداوم یافت، به اصلی ترین دلیل شکل گیری تشکل های پایدار زنان در خارج از کشور بدل گشت، و همواره یکی از مهمترین موضوعات جدل در سمینارها، مصاحبهها و کمپینهای ما بوده است. کمپینهایی که به دلیل ضعف سازماندهی و یا ناشناس بودن گردانندگانش یا بنا بر نیاز دوره تاریخی شان نتوانستند، همچون کمپین “آزادی های یواشکی” و یا “چهارشنبه های سفید” صدادار شوند، اما همواره موضوع حجاب اجباری و مبارزه با آن را در تمام این سالها زنده نگه داشتند. امیدوارم مسیح علینژاد نیز با این گفته من موافق باشد در سالی که او هنوز گرفتار اجبار بر سر گذاشتن کلاه به جای روسری بر موهای خود و آن هم در خارج از کشور بود، بیش از ۳۰۰۰۰ زن در ایران به دلیل بدحجابی و یا بی حجابی دستگیر و بیش از ۴۶۰ هزار زن توبیخ و مجازات شدند.۱ و البته همه اینها باعث میشود مسیح خود رنج این اجبار را حس کرده و جزیی لاینفک از بدنه کمپین اش شود و همه این مسیر بایستی با محوریت منافع زنانی باشد که از جان و دل خطر میکنند تا از حق خود بر بدن و زندگی آزاد سخن گویند و آن را علنی و در تقابل با همه دستگاه پلیس و گشت ارشاد و لباس شخصیها و … شجاعانه به نمایش میگذارند. و چنین است که این حرکت، از آن همه زنانی است که دلشان برای رهایی تنگ شده و برای آزادی قدم بر میدارند.
در این چند روز همه این استدلالات رنگارنگ را با ظاهر دفاع از حقوق واقعی زنان و خواسته هایشان خواندم و بر وضعیت جامعه ای که به چنین حرکت غرورآفرینی چنین با دیده ی تردید مینگرد تأسف خوردم. کسانی که می نوشتند:”ببینید، این همه زن از کنار این دختر بی تفاوت رد میشوند، این اثباتی بر این است که حجاب مسئله زنان ایران نیست”
وای بر ما که بی تفاوتی سیاسی و عدم دفاع از حق آزادی یک زن بر بدنش را چنین تجلیل و تشویق کنیم، اما باز سوی دیگر ماجرا این است که همه مردان و حاضران در محل، حتی در یک کلام معترضانه، از او نمیخواهند که حجاب برگیرد و “عفت عمومی” را “خدشه دار” نکند! و این آن نکته ای است که امید میدهد. امید اینکه این جماعت ظاهرا خاموش، به فریادی بدل شوند.
و هنوز چند روزی از این واقعه و استدلالهای در پس آن نگذشته بود که زنانی با تکرار این حرکت، در روزهای گوناگون، با رنگهای گوناگون و در میادین مختلف نشان دادند که این موج را سودای ایستادن نیست. و ما همچنان نظاره میکنیم این مقاومت و شجاعت عظیم را در بین زنان و دخترانی که با حرکت پارچه های نمادین بر چوبهایی در دست، از ما دعوت می کنند:”گل همینجاست، همینجا برقص!”
دوم فوریه ۲۰۱۸
۱ــ ۳۵سال در حجاب؛ نقض گسترده حقوق زنان در ایران، عدالت برای ایران، قابل دسترسی در آدرس زیر:
http://justice4iran.org/persian/wp-content/uploads/2014/03/Hijab-report-Final-FA.pdf