در جریان استمرار مبارزات مدنی، مردم رهبران خود را از میان کسانی برخواهند گزید که خطر را به جان خریده و رو در روی فاشیسم حاکم می ایستند. نه آن هایی که کنج عافیت گزیده و با توجیهات خود تخم ترس و یأس در میان مبارزان می کارند
مبارزات جوانان و زنان ایران را در حال حاضر یک “هوش نامرئی جمعی” هدایت می کند که از تجربه جنبش های سرکوب شده چهار دهه گذشته راه استمرار جنگ و گریزهای کم تلفات را می آموزد
ایران به سراشیبی ای افتاده است که بازگشت ندارد. طبقه ی حاکمه ی جمهوری اسلامی نه قادر است خواست های زنان و جوانان را برآورده کند و نه به انتقال مسالمت آمیز قدرت تن خواهد داد. حاکمیت به تدریج درمی یابد که حتی سپردن سکان کشتی توفان زده کشور به اصلاح طلبان هم دیگر چاره ساز نیست، زیرا آن ها نیز دیگر نفوذی بر نسل های به ستوه آمده از ۴۰ سال سرکوب و تحقیر و غارت ندارند.
خودکامه ای که با استمرار حرکات اعتراضی در افقی نه چندان دور مرگ خود را می بیند، خواهد کوشید با ادامه خشونت و ایجاد هراس تا آنجا که می تواند به حیات خود، ادامه دهد. و همین مقاومت است که چرخه ی خشونت را روغنکاری می کند.
آنچه این روزها در گذرگاه های شهرهای ایران دیده ایم و می بینیم، نشان می دهد که دیوار ۴۰ ساله ی ترس در ایران ما فرو ریخته است. اکنون در پی اعتراضات گسترده که هر روز اشکالی نوتر به خود می گیرند، احتمال یک اعتصابات سراسری نیز تقویت شده است. اعتصابی که اگر آغاز شود و استمرار یابد، کمر رژیم را خواهد شکست.
ناظران زیادی از سر دلسوزی یا ترس هشدار می دهند که اگر اعتراضات لایه های تهی دست و جوانان عاصی ایران بدون رهبری ادامه پیدا کند، می تواند عواقب ناخوشایندی برای آینده ایران به بار بیاورد. مثلا چند تکه شدن کشور، یا “سوریه ای” و “لیبیائی” شدن آن را به دنبال داشته باشد.
این تصور که اعتراضات رهبری ندارد، به ظاهر درست به نظر می رسد، اما با توجه به نشانه های متعددی که در ایران آشکار شده، قابل اعتماد نیست. صاحبان این دیدگاه، ظاهرا آن “هوش نامرئی جمعی” را که در حال رهبری اعتراضات مردم ایران است، درک نکرده اند، یا نمی توانند باور کنند.
یک روز پس از آزادی نخستین “دختر انقلاب” از اسارت تقریبا یک ماهه، ناگهان ده ها دختر انقلاب دیگر بر سر گذرگاه ها روسری های خود را بر سر چوب می برند. چرا تا یک روز پیش از آن چنین کاری نکردند؟
روشن است: آن ها با مجبور شدن حکومت به آزادسازی نخستین دختر انقلاب دریافتند که رژیم دیگر توان کشتن کسی را که به نماد یک جنبش مدنی تبدیل شده و میلیون ها نفر در سراسر جهان سرنوشت او را با دقت دنبال می کنند، ندارد. پس، وقت ورود به صحنه و پذیرش ریسک دستگیری و زندان رسیده است.
این “هوش نامرئی جمعی” می داند که یکبار دیگر در تاریخ ایران نسلی پا گرفته که دست کم به دلیل بسته شدن همه دریچه های امید، حاضر است خود را به خطر بیاندازد.
این نسل، پس از تحمل رنج های بی شمار، به این اطمینان رسیده است که نظام بی ترحم و غارتگر موجود، همه منابع و ذخایری را که می توانست به ساختن آینده او کمک کند بر باد داده و اکنون، چون اژدهائی هفت سر، سرگرم لیس زدن به ته مانده های سفره او و هم نسلان او است. پس اگر برنخیزد، محکوم به مرگی تدریجی، خفت بار و تحقیرآمیز خواهد بود. پس بر می خیزد تا اگر قرار است بمیرد، سرافکنده و خوار نمیرد، بلکه در لحظه ای که دارد جان می کند، برای آخرین بار به زندگی لبخند بزند.
آنچه امروز در ایران می گذرد، به زودی به شورش بردگان شباهت خواهد یافت که در آن دیگر جایی برای رایزنی و بخشش و آشتی جویی باقی نخواهد ماند. در یک سو، انسان هایی صف آرایی می کنند که چهل سال به احکام جور گردن نهاده یا از ترس گرگ های تیز دندان تنها و منزوی در حال فرار و جست و جوی گریزگاه ها بوده اند و حالا خود را در میان انبوه همدردان و همدلان می یابند، و در سوی دیگر، گرگ های پیری که همچنان دندان نشان می دهند، اما دندان هاشان یک به یک در حال افتادن است.
احمد توکلی رئیس مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی سال ها پیش در سایت الف نوشت: “ازطغیان یقه سفیدها نباید ترسید. باید از روزی هراس داشت که یقه آبی ها به خیابان بریزند”. منظور توکلی از یقه سفیدها طبقه متوسط، و از یقه آبی ها طبقه کارگر بود. حالا، این کارگران و جوانان بیکار و تهی دستان بی چشم اندازند که سر بر کشیده اند و از آن ها است که باید ترسید.
مهدی کروبی روز نهم بهمن ماه امسال در نامه ای سرگشاده به علی خامنه ای نوشت: امام خمینی در همان آغاز انقلاب خطاب به مسئولان گفت:
“… بترسید از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست و یک انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید که ممکن است یکی از “ایام الله”، خدای نخواسته باز پیدا بشود و آن روز دیگر قضیه این نیست که برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه این است که فاتحه همه ما را میخوانند”.
رهبری جمهوری اسلامی چند دهه وقت داشت که این هشدارهای جدی را بشنود و نشنید. در سه دهه دوران رهبری آقای خامنه ای شاهد سه خیزش اجتماعی خونبار بوده ایم. در خیزش نخست دانشجویان و در خیزش دوم، طبقه متوسط وحشیانه به خون کشیده شدند. آغازگر خیزش سوم، یعنی خیزش فعلی، اما همان تهی دستانی هستند که جمهوری اسلامی با ادعای رونق دادن به سفره های آنان ایران را تصرف عدوانی کرد.
ترس، از آن کسی است که چیزی برای از دست دادن دارد. انسانی که دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد از چه باید بترسد؟
مشکل اساسی رهبری جمهوری اسلامی دقیقا همین است. او امروز با مخالفانی روبرو است که چون نمی ترسند، دیگر شکست پذیر هم نیستند. آن ها، بر موعظه های استمرارطلبان نیز گوش بسته اند، زیرا که همه این ها را در تحقیر و سرکوب و غارت ۴۰ ساله خود و خانواده هاشان سهیم می دانند.
جمهوری اسلامی دیگر راه بازگشتی ندارد. روند سرنگونی این رژیم آغاز شده و ادامه خواهد یافت. ایران، برخلاف هراس افکنی های استمرارطلبان عافیت جو “سوری” و “لیبیائی” هم نخواهد شد، زیرا به لحاظ توسعه، فرهنگ و پیوند اقوام، شرایطی قابل مقایسه با آن ها را ندارد. جهان غرب نیز نیز ایران را، در صورت حضور یک حکومت قابل گفت وگو بهترین شریک خود در منطقه ارزیابی می کند و به این دلیل خواستار انهدام و تجزیه این آب و خاک نیست. ایران در عین حال در جریان ادامه و رشد مبارزات، رهبری شایسته خود را نیز خواهد یافت. مشکل عافیت طلبان این است که خیال می کنند رهبر شایسته مردم آن ها هستند. نه!
در جریان استمرار مبارزات مدنی، مردم رهبران خود را از میان کسانی برخواهند گزید که خطر را به جان خریده و رو در روی فاشیسم حاکم ایستاده اند. نه آن هایی که کنج عافیت گزیده و با انواع توجیهات مزورانه تخم ترس و یأس در میان آن ها می کارند.
تنها نگرانی می تواند سقط جنین زودرس این مبارزات باشد. چنان که در خیزش بهمن ۱۳۵۷ شد و نتیجه آن سوار شدن خمینی و حواریون او بر موج رستاخیز مردم ایران بود. آرزو کنیم که این بار مبارزات مدنی مردم ایران به دور از خشونت تا آنجا ادامه یابد که سرانجام راه برای دستیابی به یک مردم سالاری سکولار هموار شود.