نامه خوانندگان
برای افراد پیر و مسن مثل خودم
ر. آرزو
تکنولوژی امروزه دره ی عمیقی بین دو نسل فعلی ایجاد نموده که پر کردنش امکان ناپذیر است. افراد مسن پای دویدن و رسیدن ندارند و توقف جوانان در پیشرفت غیرممکن است. بر جوانان خرده مگیرید از جوانی که در این غربت بزرگ شده و چیزهایی می خواهیم که برایشان پیروی از آن مشکل است. جوانی که امروزه پای رایانه بزرگ شده و حتی فارسی را بهتر از انگلیسی ما نمی داند می خواهیم پای سفره ی هفت سین بنشیند. اصولا خود ما به خاطر امرار معاش در غربت و گرفتاری های گوناگون، یاد دادن آداب و سنن ایرانی را به او از یاد برده ایم و اکنون در سالخوردگی از آنها می خواهیم با ما همدم شوند. ما افراد مسن بهتر است که به روال عادی خود ادامه دهیم و آن ها را به حال خود گذاریم. باور کنید همه ی ما در همان کشتی توفان زده هستیم. باور کنید هزاران خنده در غربت برایم جای یک لبخند در وطن را پر نکرد. هیچ مکنتی در غربت جای مسکنت در وطن نیست. می دانم به چه حالی می شوی وقتی که فرزندت بدون اینکه فکر کند پدرم چند جفت کفش برای پرداخت شهریه ی دانشگاهم پاره کرده است، تو را در جشن فارغ التحصیلی اش با لباس کهنه و مندرس به دوستانش، راننده ی پدرش معرفی می کند. بله عزیزم می دانم به چه حالی می شوی چون منهم یکی از شما هستم. دنیای امروزه با شهرهای متمدن و پیشرفته مانند باغ وحشی است که حتی حیوانات هم رغبتی به دیدنش ندارند. تنها چیزی که مرا می آزارد، افسوس دوران قدیم است. همه چیز پاک و بی ریا بود. همه کس خوب و با صفا بود. مردانگی برپا بود. امروزه دگر تمام این صفات خوب معنی اصلی خود را از دست داده اند. در دنیایی گیر کرده ایم که بخشش و نیکی را به حساب احمق بودنت می گذارند. هیچ حیوانی امروزه بیشتر از بشر همنوع خود را نمی کشد. ای کاش بشر بر روی چهار دست و پا راه می رفت و آن وقت دستی برای اینهمه جنایت باقی نمی ماند.
عزیزانم آنها می دانند که استفاده از تجربه ی ما مانند داشتن معلم رایگان است ولی فراموش نکنید تجربیات ما به درد دوره ی خودمان می خورد. آنها خود را در فیس بوک می بینند. ما خودمان را فقط در آینه تماشا می کنیم ولی این را هم جوانان بدانند، رایانه هر چقدر هم پیشرفت کند باز هم به حرکات انگشتان ما که از مغز ما فرمان می گیرد احتیاج دارد و اگر ما آن مغز را با فرستادن آنها به دانشگاه به آنها نمی دادیم انگشتانشان بلااستفاده بود. ما پیر شدیم. روز تولدمان هم یادمان نیست، ولی بر آنها به خاطر تبریک تولد نگفتن به ما ایراد می گیریم و ما قلم های کهنه و زشتی هستیم که کسی هنوز نمی داند که با قلم زشت هم می شود چیزهای زیبا نوشت.
بگذارید بماند و بگذرد. خود را با فکر زیاد میازارید. چند سال باقی عمر را استراحت کنیم و نظاره گر دره ی عمیق دیگری که بین نوه های ما با فرزندان و جوانان امروزه به وجود خواهد آمد، باشیم و می دانیم که این گودال جدایی افکنی عمیق بین همه ی نسلها تا ابد ادامه خواهد داشت و تاریخ تکرار می شود، ولی بشر عبرت نمی گیرد و تاریخ نویسان همچنان به کار نوشتن ادامه می دهند تا روزی که بشر به جای رفتن به دیدن خرابه های تخت جمشید به دیدار خرابه های کاخ سفید برود.