همه ما ایرانی ها در هرکجای این جهان در حال زایش، بهار را در کنار یا دور از عزیزانمان آغاز کرده ایم و نوروز را پاس داشته و تعطیلات را با هر کیفیتی می گذرانیم. در این لحظات، همه ما در فامیل، کهنسالانی را در قید حیات داریم، حتماً از آنها با خبریم و به شکرانه سنت های هنوز به جا مانده از نیاکان، در اولین لحظات آغاز روز نو و بهار و به ویژه پس از تحویل سال، به هر طریق و شکلی از ارتباط، یا به دیدنشان می شتابیم و یا از راه های دور، با اتکاء به امکانات روز، یادی از این عزیزانمان می کنیم. به این عزیزان در آسایشگاه ها، بیمارستانها و خانه های سالمندان سر می زنیم و شادی هایمان را با آنها قسمت می کنیم، و با این اعمال شایسته و انسانی، به فرزندانمان می آموزیم که در فردای ما، آنها هم وظائفی این چنین بر عهده خواهند داشت. آنها با گذشته ما گره خورده اند، و آینده تک تک مان را به تصویر می کشند.
دیدار از سالمندان، بویژه آنها که در خانه سالمندان هستند، اما محدود به دید و بازدید عید نمی شود. چند وقتی است که من به همراه سگ مهربانم به خانه سالمندانی که در همسایگی مان است، به عنوان داوطلب سر می زنم. بعد از یکی دو جلسه متوجه شدم که چند نفر عزیز ایرانی هم در این خانه سالمندان زندگی می کنند. مردان و زنانی بهتر از برگ درخت با خانواده های بسیار مهربان و دوست داشتنی. همه از دیدن هم و از همزبانی و همنشینی لذت بردیم.
در گفت وگویی که با خانم لیز مک مالکین مسئول داوطلبان خانه سالمندان Cummer Lodge داشتم متوجه شدم که داشتن همزبان و داشتن دوستی که به طور مستمر به این عزیزان سر می زند در سلامت روح و روان و جسمشان بسیار موثر است. خانواده جای خود، دوست جای خود. متاسفانه اما تعداد داوطلبان ایرانی بسیار اندک است و متاسفانه اگر کسی هم داوطلب می شود بعد از مدت کوتاهی به خاطر سرشلوغی ناشی از پیداکردن شغل جدید دیگر به دوستانشان سر نمی زنند.
با مشورت و گفت وگو با لیز و تشویق خانم فرح طاهری تصمیم گرفتیم که برای اولین بار جشن نوروز را در این خانه سالمندان برگزار کنیم و نه تنها خوش بگذرانیم، بلکه با عکس هایی که از مراسم می گیریم و نوشتن این متن از شما ایرانی های عزیز خواهش کنیم که به عزیزان ایرانی در خانه سالمندان Cummer Lodge یا به خانه سالمندان محل اقامتتون سر بزنید.
مهمانی ما برگزار شد. خیلی خوش گذشت. من دوستان جدید و عزیزی پیدا کردم. برای مثال، خانم سولماز بیابانی که بدون حمایتشان و توضیحات جامع شان در مورد سفره هفت سین به مهمانان خارجی، جشن نوروز ما جشن نمی شد. هایده عزیز، داوطلب دیگری که با مهربانی و رقص زیبایشان مجلس را گرم کردند. گلاره و رزا دو دختر گل که با غذاهای خوشمزه به دیدار پدر و مادر خود آمده بودند. کلی حرف زدیم و رقصیدیم و خندیدیم. این خاطرات را برایتان تعریف می کنم که بگویم شاید بیشتر از اینکه به عزیزان سالمندمان خوش گذشته باشد به من خوش گذشت.
بیاییم با یک لبخند، حتی فقط یک لبخند به دیدارشان بشتابیم، لحظاتی مملو از خاطره برای خودمان و برایشان بسازیم. خاطراتی که بهارها و بهارها با ما خواهد بود. یاد آهنگ زیبای خانم مرضیه افتادم:
تو هم همچو ابر بهار
به دشت های فردا ببار
تموم شو، گذر کن، برو
بمون در هزار تا بهار
بمون در هزار تا بهار،
ایام به کامتان
بهارتان خجسته