به گزارش سایت های خبری، بلبشوی حاکم بر بازار ارز که یک ماهی ست کم و بیش ادامه دارد، باعث گرانی بیشتر اجناس شده به طوری که خانواده های کم درآمد تهران، توان خرید میوه کیلوئی را از دست داده اند و گروهی از میوه فروشان نیز سیب و پرتقال را دانه ای می فروشند.
ظاهراً به همین علت و برای اینکه مردم کیلو و چارک و من و نیم من یادشان نرود، به جای میوه جات که دانه ای شده، ریال و تومان کیلوئی خرید و فروش می شود و هرکیلو اسکناس ده هزار تومنی به قیمت یک دلار معامله می شود!
بدیهی است که باعث و بانی سقوط پول ایران خارجی ها هستند که هرچه می کشیم از دست آنهاست.
من اگر از خدا نمی ترسیدم بلند می شدم می رفتم توی کاخ سفید، ۱۲۴۰ دلار از اوباما می گرفتم، یک دانه یک تومنی کهنه که به لعنت شمر نمی ارزد می گذاشتم کف دستش و می گفتم برو ببینم با این پول چی می تونی بخری؟ و به این وسیله انتقام دلار ۱۲۴۰ تومنی را ازش می گرفتم!
دولت ما اگر کاری را که گفتم نمی کند به این دلیل است که در رأس آن آدمهائی خداشناس و خدا ترس نشسته اند که می دانند آخرتی هست و پس فردا سر پل صراط باید یک لنگه پا ایستاد و جواب داد که چرا دلار و یوری خارجی ها را تبدیل به ریال و تومان کردید وگرنه این کارها که برای ما کاری ندارد!
همین چند روز پیش بود که آقای رحیمی معاون اول رئیس جمهورمان فرمودند”با یک اخم ما اقتصاد فرانسه به هم می ریزد” و خدا را شکرکه هم ایشان و هم آقای احمدی نژاد آدمهای خنده روئی هستند و اهل اخم کردن نیستند وگرنه که وای به حال فرانسه!
اصولا مگر دلار چیست؟ به قول رئیس جمهور محبوبمان یک تکه کاغذ بی ارزش. کاغذی که چاپخانه های ما می توانند به جای ساعتی صدها هزار روزنامه ای که فعلا چاپ می کنند، صدها هزار نظیر آن را چاپ کنند، دلار را مثل علف بریزند زیر دست وپا و بلائی به سر خارجی ها بیاورند که راه خانه شان را گم کنند.
آمریکائی ها به عقل شان نمی رسد که اگر رئیس جمهور ما بیاید توی تلویزیون و اعلام کند که از امروز دلار را کیلوئی خرید و فروش می کنیم چه بلائی به سرشان می آید؟ قدرت کلام رئیس جمهور ما را می دانند و حتماً شنیده یا خوانده اند که مشاور ایشان گفته اند آقای احمدی نژاد هرکجا که پا می گذارد یک انفجار خبری ایجاد می شود.
به عقلشان نمی رسد که اگر ایشان در یکی از سخنرانی هایشان نرخ دلار را کیلوئی یکقران اعلام کنند چه بلائی به سرشان می آید و با همین یک کلمه حرف، پول با ارزش شان سکه یک پول می شود!
نکنید این کارها را. دشمنی با ما را کنار بگذارید. دست از سر ریال و تومان ما بردارید. بچه های خوبی باشید و همچنانکه ما طی سی سال گذشته حرفمان را عوض نکرده ایم و همیشه گفته ایم مرگ بر آمریکا، شما هم روی حرفتان بمانید، ارزش دلارتان را عوض نکنید و به همان قیمت هفت تومان سی سال پیش به ما بفروشید. بارک اله!
به به عجب پنیری…
بازهم یک ابتکار دیگر. یک شرکت تولید مواد خوراکی در ایران، موفق شد شوخی شوخی گوشت مرغ تولید کند!
مدیر این شرکت در پاسخ خبرنگار ما که پرسید چطور شد که به چنین فکر بکری افتادید؟ گفت آقا خسته شدم بسکه ناز و غمزه این مرغ های لعنتی را تحمل کردم. از دست همه می کشیم، از دست مرغ ها هم بکشیم؟ لامصب ها چنان با عشوه قدم برمی دارند که انگار جنیفر لوپز هستند!
جوانمرگ شده ها جانم را به لبم رساندند بسکه طاقچه بالا گذاشتند. به خودم گفتم مرد، قرن بیست و یکم است، روزی صدها اختراع می شود. تو هم فکری بکن. ادیسون صدها سال پیش وقتی از تاریکی خسته شد برق را اختراع کرد. توچی چی ات از ادیسون کمتره؟ دست به کار شو و مرغ اختراع کن.
خبرنگار ما متعجب پرسید، و واقعاً توانستید مرغ اختراع کنید؟ مدیر شرکت خندید و گفت اختراع مرغی که قدقد بکنه و قر بده و راه بره، هم سخت بود، هم دخالت در کار خدا بود و گناه داشت. گوشتش را اختراع کردم!
بعد همچنان که لبخند می زد گفت نان های باگت مانده را از نانوائی ها می خرم و ذبح اسلامی می کنم که مومنین خیالشان راحت باشد حلال است. ضایعات دور ریختنی مرغ را با نان ها مخلوط و خمیر می کنم که خمیر بوی مرغ بگیرد. یک اسم چیکن میکن گذاشته ام روش که به تقویت زبان انگلیسی هموطنانم کمک کند، یک کمی پودرسوخاری پاشیده ام روش که ظاهرش غلط انداز باشد و بیا و ببین که چه فروشی می کنم.
وی که چانه اش گرم شده بود ادامه داد: به نظر من تقصیرخود مردمه که ناز مرغ ها را می کشند و اینقدر پول خرج شون می کنند. اگر مثل من اهل نازکشیدن نبودند زندگی شون بهتر از این بود. من ناز زنم را هم نکشیدم، طلاقش دادم و الان دارم با یکی دو تا صیغه در هفته اموراتم را می گذرانم و خیلی هم راضی هستم.
خبرنگار ما پرسید یعنی مردم متوجه نمی شوند که به جای گوشت مرغ دارند خمیر سرخ شده با پودر سوخاری می خورند؟ آقای مدیر خندید و گفت کجای کاری برادر؟ آدم گشنه سنگ را هم می خورد و می گوید به به عجب پنیری!
آقای بهمن کارگر یکی از مقامات کشورمان ماهواره را با مواد مخدر مقایسه کرده است. من اهل دود و دم نیستم و حتی نمی دانم سیگار چه طعم و مزه ای دارد اما یکی از دوستان که هم سیگارمی کشد و هم ماهواره نگاه می کند می گوید کیفش خیلی بیشتر از سیگاره .
میگه لامصب عین هروئین آدم را نشئه می کنه و میندازه پای تلویزیون. قسم می خورد که یک ربع ماهواره که نیگا کنی، انگار نیم کیلو تریاک کشیده ای و به من توصیه می کرد که اگر یک بست ماهواره بزنی و به اندازه یک پک سیگار، خبر راست وحسینی و بدون دروغ بشنوی، همه بدهکاریهات یادت میره و اول برج که میشه و می بینی خرج و دخلت جور نیست، اونجور بدعنق نمی شی که به زمین و زمان بد و بیراه بگی!
دومین احمدی نژاد
خوشبختانه یکی از نگرانی های بزرگ مردم ایران در همین یکی دو هفته قبل برطرف شد و دومین احمدی نژاد نیز متولد شد.
این نوزاد که همزمان با ورود رئیس جمهور ایران در لبنان به دنیا آمد و احمدی نژاد نامگذاری شد، سی سال دیگر وارد بازار مصرف خواهد شد و باعث می شود دنیا در آینده دچار کمبود احمدی نژاد نشود. در لینک زیر قیافه احمدی نژاد جدید را ببیند.
لبخند را فراموش نکنید
عجب آدمی هستید شما! احساس کردم که به محض دیدن این عکس گفتید این بچه الان باید در مدرسه نشسته باشد و درس بخواند، درست است؟
نمی گویم تصورات و اندیشه شما کاملا غلط است، نمی گویم این پسربچه الان نباید در مدرسه باشد، و نمی گویم کار کردن عار است. اما از شما چنین اظهارنظری را انتظار نداشتم! چرا با دیدن عکس نگفتید ماشاالله چه زوری دارد؟ یا چرا نگفتید آدم باید زندگی را از این پسربچه یاد بگیرد که در عین جان کندن و کارکردن درکودکی، لبخند را فراموش نکرده است؟
از من به شما نصیحت: هرگز لبخند را فراموش نکنید، چه موقع شنیدن و خواندن خبرهای دروغ و چه وقتی که همراه با باربران بزرگسال در بازار تهران مشغول کار هستید!
مرده را که رو بدهی…
سحام نیوز از قول احمد نجید المرزوقی سفیرکومور در ایران نوشت: کومور به این دلیل با ایران رابطه برقرارکرده است که ایران را از انزوا بیرون بیاورد.
کومور یا مجمع الجزایر قمر، کمتر از یک میلیون نفر جمعیت دارد و یکی دو سال پیش که آقای احمدی نژاد رئیس جمهور این مثلا کشور را به ایران دعوت کرد، یک هواپیمای اختصاصی به کومور فرستاد که او را به ایران بیاورد.
می گویند رئیس جمهور این کشورکه تا آن وقت هواپیما ندیده بود، به این پرنده آهنین سلام کرد و موقع سوارشدن کفش هایش را جلوی پلکان هواپیما درآورد!
و این همان کشوری است که کشور ایران را از انزوا نجات بخشیده است!
* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.