نامه خوانندگان

ترجمه: شهلا پزشکزاد

آنچه در پی می آید ترجمه و تلخیصی است از مقاله ای به نام”Post cards from the past”  نوشته ریچارد کاستلو که در نشریه  بیست و پنجمین سالگرد بزرگداشت نهاد پشتیبانی از بیماران روانی درج شده است. امید که این نوشته گام کوچکی در اعتلای اطلاعات و آگاهی فارسی زبانان در مورد سابقه، ساختار و فرهنگ سیستم بهداشت روانی موجود در کانادا باشد.  از خانم لاله دادگردوست برای همکاری در ترجمه این مقاله تشکر می کنم.

***

صد سال پیش، مراقبت از سلامت روان  شامل تعاریف و دستورالعمل های محدودی  بود که در مقایسه با استانداردهای امروزی اغلب غیر قابل قبول به نظر می رسیدند. به طور مثال برای توصیف افراد با بهره هوشی پایین تر از واژه هایی مانند کودن، خرفت و احمق استفاده می شد. واژگانی مانند دیوانگی و جنون برای تشخیص بیماری های روانی استفاده می شد، و این در حالی بود که  بیماران و پزشکان بی صبرانه در انتظار تغییر در ساختار سوله های بزرگی بودند که آسایشگاه های دولتی نامیده می شدند.

من در بیمارستان های عمومی مرکز شهر تورنتو به عنوان مشاور حقوقی کار می کنم. جمع آوری کارت پستال از آسایشگاه های قدیمی انتاریو  برایم انگیزه ای شد تا در مورد زندگی بیماران در آسایشگاه های صد سال پیش تحقیق کنم.

سال۱۹۰۷در تاریخ انتاریو نقطه عطف مهمی است. در این سال آسایشگاه های روانی به بیمارستان های روانی تبدیل شدند. برای بیماران پرونده علمی تشکیل شد،  و آموزش های ویژه برای پرستارانی که در بخش های روانی بیمارستان ها کار می کردند اجباری گردید. می توان گفت گرایش عظیمی که دنیا را به سمت علم، تکنولوژی و بهره وری پیش می برد به درون آسایشگاه های روانی نیز رخنه کرده بود.

 

 

گذشته چراغ راه آینده

 

 بر اساس نگاشته های دکتر”جفری ریام”۱ واژه های احترام و رفتارهای انسانی، پوشش زرق و برق داری بود بر اذیت و آزارهای بی حد و اندازه ای که بر بیماران بخش های روانی روا داشته می شد.

بیماران این بخش ها مجبور به  تلاش های فراوانی تحت عنوان “رفتارهای اخلاقی” بودند تا مگر “حقوق اولیه انسانی”خود را به دست آورند.

“راهروی کوچکی نزدیک ورودی غربی ساختمان ساخته شده بود که به بخش روانی می رسید. تخت ها از تکه های بزرگ سنگ که از زمین جمع آوری شده بودند ساخته شده بودند”.

بیماران در این جا هیچ کاری برای انجام دادن ندارند. بارها شنیده ام اینجا  به قدری کسل کننده است که”دارد مرا دیوانه می کند.”

با کارکنان نیز رفتار شایسته ای صورت نمی گرفت و همین سبب می شد که اغلب به طور بلند مدت در آن محیط دوام نیاورند و پس از زمان کوتاهی از کار کناره گیری می کردند.

“هرگاه پزشکی وارد بخش می شود، همه پرستاران باید از جا بلند شوند. تمامی کارکنان بدون انتظار هیچ اضافه حقوقی بایستی روزهای تعطیل یا بعد از  ساعات اداری آمادگی کار کردن داشته باشند.”

“یکی از بزرگترین مشکلات ما نگه داشتن پرستاران و کارمندان بخش است. عرضه کار و موقعیت های اشتغال  به اندازه ای زیاد است که رقابت در بازار کار و جذب نیروی انسانی مناسب  برای ما مشکل شده است.  تنها راه حل موجود برای برون رفت  ازین بحران بالا بردن دستمزد  به امید جذب نیروی بیشتر است.”

تنها چند سال بعد،  مسئولان آسایشگاه تورنتو برای پرستاران زن فضای مناسبتر و مجزایی تدارک دیدند. تا پیش از آن  کارکنان بخش در کنار بیماران می خوابیدند. امروزه پرستاران به هیچ وجه در بخش نمی خوابند، اما متاسفانه  دیوار شیشه ای محیط کار  آنها را کاملا از بیماران جدا می کند. من به تازگی با ساختمان تازه تعمیر شده ای مواجه شدم و  مشاهده کردم که جایگاه پرستاران بخش، پشت به بیماران و  رو به پنجره قرار داده شده است. یعنی تحت عنوان “برقراری امنیت”،  بیماران و کارمندان بخش در دو دنیای مجزا از یکدیگر  زندگی می کنند.

 

در سال ۱۹۰۷بیماران مدافعی نداشتند  مگر اینکه خانواده و اطرافیانشان پیگیر وضعیت آنان باشند و این در حالی بود که مسئولان مورد پرسش قرار نمی گرفتند.

“بعد از اینکه مدتی اینجا نگهداری شد، بررسی می کنیم که آیا قابلیت زندگی در جامعه را دارد یا نه و در مورد مرخص کردنش تصمیم می گیریم.”

 

معمولا اطرافیان بیمار به پزشکان  و مسئولان اعتماد کامل داشتند بی آنکه درباره نحوه و یا  توانائیشان در برخورد با بیمار سئوالی مطرح کنند.

“ما از مهربانی شما نسبت به بیمارمان بسیار ممنونیم. دیگر از بیمارستان روانی واهمه ای نداریم. بیمار ما اینجا را مانند خانه خودش می داند و از مواقعی که شما با او ملاقات دارید به خوبی یاد می کند.”

 حتی هولناک ترین اتفاقها تنها به صورت گزاره های خبری کوتاه  برای اطرافیان بیمارها گزارش می شد. متن زیر یک نمونه تلگراف است که به همسر یک بیمار فرستاده شده است.

“آقای محترم،

م. و. مرده است. لطفا برای برگزاری مراسم تدفین اقدام نمایید.

دکتر ویلیام انگلیش، سوم می سال ۱۹۱۳، همیلتون.”

در پایین تلگرام  ذکر شده که هزینه فرستادن این متن بر عهده گیرنده می باشد.

دکتر متخصص در هر زمان و شرایطی می توانست داروی مورد نظرش را برای بیمار تجویز نماید. 

از آب درمانی به طور گسترده استفاده می شد. به طور کلی روش های درمانی که استفاده می شد در عصر ما عجیب و نامأنوس به نظر می رسند.

“بیمار در شب اول داروی آرامبخش دریافت کرد و خواب آرامی داشت. شب دوم بی قرار و نا آرام به نظر می آمد. بنابراین به مدت ۱۲روز در وان تحت آب درمانی قرار گرفت.”

 

حمام ملافه

“بیمار عریان را در یک پتو پیچیده، سر و صورت او را با آب سرد بشویید. و تکه ای یخ روی سرش بگذارید. نفر دیگر یک پارچه بزرگ را از طول در وان آب می اندازد.  بعد از مدتی آن را می چلاند و بلافاصله روی تخت پهن می کند. سریعا ًبیمار عریان را روی  تخت قرار داده در حالتی که دست ها روی شانه ها و بالاتر از سر قرار بگیرند. “

با وجود اینکه روش های درمان بسیار عجیب به نظر می رسید، اما جلب رضایت بیمار یا اطرافیان او برای اجرای این روش ها اهمیت چندانی نداشت.

“برای بیماران مبتلا به مالیخولیا و اعتیاد الکل، تزریق مشتقات تریاک مانند مورفین یا کودئین سودمند هستند. البته من تزریق کودئین را پیشنهاد می کنم، اما تاکید می کنم که نام داروی استفاده شده به هیچ وجه نباید به بیمار منتقل شود.”

در اکتبر ۱۹۰۷ تورنتو استار گزارشی از تحقیقات درباره مرگ مردی به نام جیمز رابینسون که در بیمارستان میمیکو بستری بود منتشر کرد. خانواده جیمز بعد از مشاهده بدن کبود و دنده شکسته اش او را از آسایشگاه بیرون آوردند. هیئت منصفه رای داد که شکستگی ها ناشی از سقوط از روی تخت بوده و با وجود شهادتی که همسر او در مورد ترس و ناراحتی او از گاردهای محافظ  ویژه بخش  داد، دادگاه علت مرگ او را ضعف عضلانی اعلام کرد. سه نفری که مسئول نگهداری از جیمز بودند اعلام کردند که “او بسیار لجوج بوده و به توجه و مراقبت بسیار زیادی احتیاج داشته است.”

یکی از ساکنان آسایشگاه میمیکو به نام دیوید گیبسون در سال ۱۹۰۵ از رییس سازمان قضایی درخواست آزادی کرد. او ادعا می کرد که دیوانه نیست، بلکه مبتلا به صرع است. وکیل گیبسون ادعا داشت که” صدها بیمار مبتلا به صرع به صورت خصوصی درمان می شوند و  بستری کردن موکلش در آسایشگاه روانی موضوع غیر قابل توجیهی است.”

قبل از جلسه رسمی استیناف، در یک جلسه رسیدگی  به پرونده گیبسون دادستان عمومی از قاضی پرسید: جناب قاضی شما فکر می کنید یک سازمان عمومی در این کشور ممکن است فردی را کاملا ناعادلانه نگه داشته باشد؟ قاضی جواب داد: مسئولان آسایشگاه نیز مانند بقیه افراد می توانند مورد پرس و جو قرار بگیرند. و دادستان در جواب گفته بود: اما آنها در تشخیص عقلانیت و دیوانگی تخصص دارند. قاضی پاسخ داده بود: و بعضی افراد فکر می کنند، همین موضوع خطرناکی است.” گیبسون آزاد نشد.

 

امروزه ما هیئت مدیره تصمیم  گیری برای تشخیص صلاحیت  صدور اجازه درمان یا Consent and Capacity Board   داریم تا راه را بر حبس و بستری نمودن غیرضروری بیماران ببندد، هرچند من به شخصه فردی را دیده ام که بلافاصله بعد از اینکه داوطلبانه به بیمارستان  مراجعه کرده بود،  تحت فرم۳ (بستری اجباری  بدون حق ترخیص از بیمارستان برای مدت معین) قرار گرفته  است! آنچه من آنرا “دورتسلسل” می نامم  این است که  ابتدا بیماران را تحت فرم “یک”بستری کرده و سپس از فرم ۱ به ۳ و پشت بند آن به ۱۶،۵ و باز به فرم۱ منتقل کرده اند. چرخه ای که بارها می تواند تکرار شود.

بیمار با فرم۱(درمان غیرداوطلبانه و اجباری) به بیمارستان آورده می شود. سپس او را تحت فرم ۳ به معنای ماندن اجباری دو هفته ای در بیمارستان می گذارند و در این مرحله بیمار مشاوره حقوق قانونی(از دفتر پشتیبانی از بیماران روانی) دریافت کرده و می تواند درخواست فرم   ۱۶″یعنی بررسی عدم خروج از بیمارستان و بستری شدن اجباری”را بنماید .این درخواست در “کانسنت کاپاسیتی بورد”  بررسی شده و فرم ۵ صادر می شود. این فرم در پرونده بیمار ظاهر می شود، اما  زمانی که بیمار تلاش می کند تا  بیمارستان را ترک کند،  بی درنگ او را دوباره تحت فرم ۱ قرار داده و دوباره تمام مراحل  “دور تسلسل” تکرار می شود. طبق این روند تعداد بسیاری از بیماران را می شناسم که به طور اختیاری به بیمارستان وارد شده اند، اما هرگز نمی توانند این مکان را ترک کنند.

امروزه در تمام بیمارستان های روانی استانی برای بیماران مشاور و مدافع حقوقی وجود دارد، اما خیلی از افراد در بیمارستان های عمومی بستری   هستند یا تحت نظر پزشک در منزل زندگی می کنند. برای این بیماران دسترسی به امکانات ذکر شده وجود ندارد. برای کسانی که تصمیم می گیرند که معالجات خود را در خارج از محیط بیمارستان ادامه دهند، معمولا هیچ راه و امکانی برای مدافعه حقوقی وجود ندارد، اما پرسش قابل تأمل اینست که کدام یک از روش ها و راه های برخورد با بیماران روحی در سال ۲۱۰۷ به نظر غیر انسانی و بدوی می آید. شوک الکتریکی؟ درمان های تحمیلی اجتماعی؟ درمان های اجباری در کامیونیتی؟ و یا انواع دیگر؟

من مشاوره حقوق  قانونی برای زنی انجام می دادم که دستش توسط گارد شکسته شده بود. وقتی  از روانپزشک متخصصش علت را جویا شدم  گفت: به شما چه ربطی دارد؟ یا مردی را دیده ام که توسط پلیس به شدت مجروح شده بود و روانپزشک او از من خواست تا در این مورد اقدامی انجام دهم. افراد پلیس به قدری با او بدرفتاری کرده بودند که حتی اسمش را به مسئول پذیرش بیمارستان ذکر نکرده و علت انتقال او را به بیمارستان در فرم های پذیرش خالی گذاشته بودند.

فرد دیگری را می شناختم که یک ماه تمام در یک اتاق حبس شده و فقط به او اجازه داده می شد تا در حضور یک گارد حمام کند تنها به علت اینکه او سابقه رفتار خشن داشته است. نه به دلیل اینکه او در حال حاضر رفتار خشن دارد بلکه به دلیل داشتن سابقه رفتار خشونت بار!

پرستارانی  بوده اند که  بیماران را از حقوق اولیه شان مانند تماس گرفتن با وکیل محروم کرده اند تا آنها را ادب کنند.

کودک ۱۳ ساله ای را  می شناختم که دست و پایش را با زنجیر بسته بودند. می خواستم فریاد بزنم که شما نمی توانید این کار را انجام دهید اما می دانستم که می توانند و می کنند و من هم اجازه ندارم هیچ کاری انجام بدهم.

شاید باید از سال ۱۹۰۷ به عنوان سالهای خوش قدیم یاد کنیم.

 

منابع:

 

http://www.ppao.gov.on.ca/pdfs/pub-ann-25.pdf

۱- Reaume, Geoffrey. Remembrance of patients past : patient life at the Toronto Hospital for the Insane, 1870-1940. Don Mills, ON: Oxford University Press, 2000.

۲- Thomas Moher, Superintendent, Brockville Asylum in Annual Report of the Inspector of Prisons and Public Charities upon the Hospitals for the Insane, Idiotic and Epileptic for 1907. Legislative Assembly of Ontario, 1908. p.142. MS 2100, Archives of Ontario.