سیاست مردنی است، هنر ماندگار

بیستمین جشنواره ی “فیلم جنوب” که از تاریخ هشتم اکتبر با نمایش فیلم «زنان بدون مردان» به کارگردانی خانم شیرین نشاط، آغاز به کار کرده بود، روز شنبه شانزدهم اکتبر با اعلام برندگان گونه های مختلف فیلم، به کار خود پایان داد. در جشنواره ی امسال بیش از ۲۵۰ فیلم از ۳۲ کشور جهان که شامل کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی می شدند، شرکت داشتند. میهمان افتخاری امسال جشنواره ی “فیلم جنوب” خانم شیرین نشاط بود که علاوه بر دو کنفرانس خبری و گفتگو با تماشاگران بعد از اکران فیلم، در دو روز پیاپی در یک کارگاه آموزشی شرکت کرد و تجربه های خود را با هنرمندان نروژی در میان گذاشت.

عباس شکری در گفت وگو با شیرین نشاط

روز اول این جشنواره اتفاقی روی داد که به گفته ی مدیر اجرایی فستیوال، اصلا برایشان قابل تصور هم نبوده است؛ نمایش فیلم «زنان بدون مردان» هم زمان در دو سالن بزرگ سینما پخش می شد و با این وجود از دو روز پیش از شروع جشنواره همه ی بلیت های روز اول این فیلم فروش رفته بود و مسئولان را واداشت تا برای این فیلم دو نمایش فوق العاده دیگر نیز در سالن های بزرگ شهر در نظر بگیرند.

در کنار این فیلم، دو فیلم دیگر ایرانی نیز در این جشنواره به نمایش گذاشته شد؛ “آواز گنجشک ها” و دیگری فیلم مستند “من و شهبانو”.

روز شنبه که برنامه ی اختتامیه برگزار می شد، فیلم هایی از کره ی جنوبی که برای اولین بار در این جشنواره شرکت می کردند، جوایز ارزنده ای را از آن خود کردند. فیلم «خدمتکار» ساخته ی Im Sang-Soo برنده ی جایزه ی آینه ی نقره، بهترین جایزه ی این فستیوال شد. فیلم دیگری از کره ی جنوبی با اقبال تماشاگران روبرو شد و بهترین جایزه تماشاگران را به خود اختصاص داد؛ فیلم «رانده شده در ماه» ساخته ی Lee Hae-jun نه تنها  با اقبال تماشاگران روبرو شد که منتقدان هم آن را به عنوان فیلم برگزیده انتخاب کردند. فیلم «زنان بدون مردان» هم جایزه ی پخش در سینماهای اسلو را به خود اختصاص داد که معنای آن این است که در ماه های آینده این فیلم به طور عمومی در سینماهای شهر اسلو و سپس در شهرهای دیگر نروژ به نمایش گذاشته خواهد شد.

در حاشیه ی این فستیوال و علیرغم وقت کم خانم شیرین نشاط به خاطر توقف دو روزه اش در اسلو، سرانجام هنگامی که فیلم ایشان در همان روز افتتاحیه پخش می شد و ایشان خود را برای گفتگو با تماشاگران آماده می کردند، با او گفتگویی داشتم که در زیر خواهید خواند.

***

به نظر شما نگاه جمهوری اسلامی به هنر و بویژه هنر سینما چگونه است؟

صدای قهقهه خنده اش کسانی که پشت درهای بسته سالن مانده بودند را متوجه ما کرد که به فارسی می گوید: چه جوابی به شما بدهم که این پرسش با مزه را طرح کردید و ادامه می دهد:

به نظرم هنر دشمن جمهوری اسلامی است. این را به این خاطر می گویم که در سال های اخیر، هنرمندان با کارهای هنرمندانه شان؛ در زمینه ی داستان، شعر، فیلم، نقاشی و سایر عرصه ها توانسته اند ارکان موسوم به هنر در جمهوری اسلامی را به لرزه درآورند. به نامی آشنا مثل جعفر پناهی نگاهی کنید که انگار با فیلم هایش و ایستادگی اش در برابر بی عدالتی خاری است به چشم همه ی آنانی که خواهان نقض حقوق بشر می باشند. از طرفی دیگر هم نفس هنر توانسته با مخاطب های خود در ایران رابطه خوبی برقرار کند و آنها را تحت تأثیر قرار دهد طوری که دولت هر اثر هنری تأثیرگذار را تهدیدی برای حیات خود می داند. همین احساس تهدید، موجب شده است که هنرمندان پیگیرانه تر به وظیفه انسانی و هنری شان بپردازند و فهمیده اند که مردم کار خوب را هم دوست دارند و هم آویزه گوش و چشم شان می کنند. بنابراین با توانی بیشتر که پشتیبانی مردم است، در تلاش اند تا کاری بسازند که ماندگار باشد و مؤثر و به قول دولتی ها، تهدید آمیز و ضد امنیت ملی! تغییر جهت رفاه اجتماعی از متوسط به بد و شرایط بد سیاسی موجب شده که اولا تعداد هنرمندانی که رویکردی به مردم دارند هر روز بیشتر شود و باور کنند که مردم هنرمندان را اگر در کنارشان باشند، نماد انسانی شان می کنند و از آنها حمایت. من به عنوان هنرمندی که کار تصویری می کنم و در ایران هم زندگی نمی کنم، متوجه شده ام که کار اندک من را که در حمایت از حرکات آنها بوده است، استقبال کرده و از آن به سادگی نمی گذرند. پس با این ترتیب هنرمندی که در ایران زندگی می کند و علیرغم همه ی تنگناها اثری هنری می آفریند، به خوبی می داند که مردم از او حمایت خواهند کرد اگر کار در مورد آنها و برای آنها باشد. اضافه شدن تعداد هنرمندان جوان، که به علت تنگناهای سیاسی بوده، خود نیز علیه سیاست های دولت شده و به ضد خود تبدیل شده است.

داستان فیلم “زنان بدون مردان” که براساس نوشته ای است از خانم “شهرنوش پارسی پور”، مربوط می شود به سال ۱۳۳۲ و ملی شدن نفت و سپس سقوط دولت مصدق. کدام ضرورت و یا چه دلیلی داشت که اکنون بعد از نزدیک به شصت سال، این فیلم ساخته شود؟

ـ برای من به عنوان یک ایرانی که شرایط سیاسی امروز ایران را با دقت تمام دنبال می کنم، بازگشت به تاریخ گذشته و به خصوص حوادث سال ۳۲ و آنچه که بر دکتر محمد مصدق گذشت، از اهمیت ویژه ای برخوردار است که هرگاه به رویدادهای اخیر نگاه می کنم، روزهای سال ۳۲ برایم زنده می شود. ضمن این که به شخصیت دکتر مصدق عشق می ورزم و او را نماد ملی و وطن پرستی می دانم. در چنین شرایطی نباید که نام و یاد مصدق به فراموشی سپرده شود. از سوی دیگر هم مردم در جنبش سبز اگر رهبر معینی ندارند، اما به دنبال پیدا کردن رهبری هستند و می شود شخصیت مصدق را در نظر داشته باشند و مثل او را برای وطن به رهبری برگزینند. این را به این دلیل می گویم که او در زمانه ی خود فردی بوده مدرن و جوانانی که بعد از انقلاب در ایران متولد شده اند، کمتر از او می دانند و دولت او را در محاق گذاشته تا مردم از او چیزی ندانند. به همین سبب هم من به او پرداخته ام و تاریخ دوران ساز او را مرور کرده ام.

از طرف دیگر هم من این فیلم را ساخته ام که خاری شود در راه سیاست مداران غربی که ندانسته دست به کاری زدند که نمی بایست. پیش از انقلاب اسلامی، کشور ما در مقایسه به امروز از آزادی بیشتری برخوردار بود و سکولاریسم به طور نسبی در آن جاری بود. این فیلم با این هدف که این گذشته روشن را به آنها گوشزد کند، ساخته شده است تا به غربی ها نشان داده شود که ایران هماره این گونه که امروز می باشد، نبوده و مردم ایران همه تاریک اندیش نیستند. برای من شخصاً مهم بوده است که این گذشته بازسازی شود تا در روابط مان با غربی ها فرهنگ دموکراسی خواهی مان را نه فقط امروز که شصت سال پیش را به نمایش بگذارد تازه اگر از جنبش مشروطیت چشم پوشی کنیم که نمی کنیم.

شما می گویید می خواهید به غربی ها نشان دهید که ما ایرانی ها از فرهنگ دموکراسی خواهی نه امروز که از پیش برخوردار بوده ایم. می خواهید نشان دهید که شصت سال پیش مردم برای بقا و ادامه ی حکومتی که خود در سر کار آوردن اش نقش داشتند، به خیابان ها می آیند و فریاد عدالت سر می دهند و خواهان عدم دخالت دولت های خارجی اند، اما با این وجود، دولت آمریکا با همکاری شرکت های بزرگ اقتصادی، دولت مردمی و قانونی دکتر مصدق را به این خاطر که یوغ نوکری بر گردن نمی نهد را برنمی تابند و ابزار سقوط آن را فراهم می کنند. اکنون اما آمریکا در پی برقراری دموکراسی در منطقه و ایران است. این تناقض رفتار و کردار را چگونه می بینید؟

ـ پرسش شما حرف دل من نیز هست. هماره هم در جاهای مختلف بیان اش کرده ام. با پخش این فیلم در آمریکا متوجه شدیم که چیزی حدود نود درصد مردم آمریکا از چنین رویداد تاریخی که کشورشان در نقض آشکار دموکراسی نقش داشته است، بی خبرند. حادثه یازده سپتامبر حتما هر انسانی را به واکنش وامی دارد و نفرین می کند به عاملان این واقعه ی دلخراش، اما بعد از یازده سپتامبر در همه ی تفسیرها و نظرهایی که بیرون آمد، مسلمانان مورد حمله قرار گرفتند و کشورهای اسلامی به طور عموم. آیا هیچ کدام از مفسرهای سیاسی برای نگاهی دقیق تر به زیرساخت حادثه ی یازده سپتامبر به پیشینه ی این کشورهای اسلامی که فقط متهم و بعضاً محکوم شان هم می کنند به شرایط سیاسی شصت سال پیش این کشورها اشاره ای کرده است؟ آیا هرگز گفته اند این کشورهایی که ما متهم شان می کنیم به توحش و عدم تجربه ی دموکراسی، خودمان شانس دموکراسی خواهی و آزادی را در آنها کشته ایم؟ بنابراین ساختن چنین فیلم هایی شاید بتواند وجدان خفته بخشی از جامعه های غربی را بیدار کند. این فیلم علیرغم این که روایت گر هست اما دورانی را به نمایش می گذارد که خیلی ها خواهان فراموشی آن هستند و خوشحال هستم که فیلم با اقبال روبرو شده و در موردش هم زیاد بحث می شود. من هم همین را می خواستم که خوشبختانه شانس با من بوده است.

برخلاف سال های پیش که فیلم های ایرانی ساخته ی کیارستمی، مخملباف و یا اخیرا، جعفر پناهی و مجید مجیدی به نمایش گذاشته می شد، یکی دو سال است که فستیوال های جهانی، فیلم ایرانیان مقیم خارج را برای پخش در جشنواره های فیلم انتخاب می کنند. فکر می کنید علت چنین رویکردی چیست؟

ـ حرف شما هم درست است و هم جالب توجه. در سال های پیش هنرمندان ایرانی ساکن خارج اصلا مورد توجه نبودند و فرصت خودنمایی نداشتند. نه این که شناخته شده نبودند، بلکه امکان نمایش در عرصه ی جهانی نداشتند. خوب شاید هم کار مسئولان فستیوال ها زیاد هم نادرست نبوده، آنها می خواسته اند که با مسایل ایران از طریق کسانی آشنا شوند که رابطه ی مستقیم و نزدیک با جامعه دارند و نه به وسیله ی من که فقط در مورد ایران می خوانم و مسایل اش را دنبال می کنم. این نگاه بعد از چند سال برای خارجی ها خسته کننده شد و از سوی دیگر می شود گفت که نوع نگاه و کار ایرانی های ساکن خارج متفاوت است با کارکرد همکاران خوب مان در ایران. خوب به خاطر تسلط به زبان خارجی، نزدیک تر شدن به فرهنگ جوامع غربی و در اختیار داشتن تکنیک برتر، می تواند موجب این تفاوت در ساخت فیلم باشد. با به کارگیری همه ی این مؤلفه ها، آن چه می سازند اولا هنری تر است و دو دیگر آن که از زبانی بین المللی تر برخوردار است. می گویم هنری تر چون از دور دستی بر آتش دارند و درون گود نیستند. بنابراین با استفاده از ابزار تکنیکی سعی می کنند که با حقیقتی که درون گود می گذرد، نزدیک شوند. خوب من که در ایران زندگی نمی کنم به علت دور بودن از واقعیت زندگی روزمره ی مردم، به خود اجازه نمی دهم که در مورد ایران فیلم مستند بسازم یا فیلمی که داستان اش هم حقیقی باشد و در مورد زندگی امروز مردم. به همین خاطر هم می روم سراغ “زنان بدون مردان” که بازسازی بخشی از تاریخ گذشته مردم است. باز هم تأکید کنم که در کنار همه ی آن ابزاری که در اختیار هنرمند ایرانی مقیم خارج هست، همان طور که گفتم آشنایی با فرهنگ آنها هم نقش بسزایی در درک بهتر خارجی ها از فیلم ساخته شده در خارج از ایران دارد که بعضاً هنرمندان در دانشگاه های غرب تحصیل کرده اند و می دانند که چگونه می شود به ذوق و علاقه ی هنری غربی ها نزدیک شد.

علاوه برآنچه شما گفتید، آیا کُند بودن ریتم و آهنگ فیلم های ایرانی که در سال های پیش موجب برنده شدن جوایز هم می شد، نمی تواند غربی ها را خسته کرده باشد و به این خاطر سراغ ایرانی های هنرمند ساکن غرب می روند که فیلم های شان هرچند همان داستان ها را بیان می کنند، اما سرعت بیشتری در مقایسه با همکاران داخل ایران شان دارد؟

ـ بخشی از حقیقت همین است که شما می گویید؛ کُندی فیلم ها و بخش دیگر تکرار سوژه و داستان فیلم است. مگر چند سال می شود از بدبختی کودکان ایرانی در وجه های گوناگون فیلم ساخت؟ در ایران چون مثلا طرح مسایل زنان در قالب فیلم با دشواری روبروست، هنرمندان سعی می کردند با استفاده از سوژه کودک به مسایل اجتماعی ایران بپردازند که همین تکرار موجب شد که دیگر جشنواره ها از آنها استقبال نکنند. دلسوزی برای زنان، کودکان و جامعه ی دین زده دیگر برای غربی ها دلزدگی به وجود آورد، اما باید صبر کرد و به هنرمندان جوان ایرانی که در ایران هم زندگی می کنند فرصت داد تا فیلم های خوب شان باز هم جشنواره های جهانی فیلم را تسخیر کنند. کسی مثل “فرهادی” که جوان هم هست، با موضوع هایی متفاوت از نسل پیشین اش کار می کند و حتما نمونه ی او کم نیستند. فقط باید چند سالی بگذرد تا این جوانان هم با تجربه تر شوند و هم در صورت ممکن حداقل کمی بار سانسور از شانه هاشان برداشته شود تا بتوانند نابسامانی های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را در قالب تصویر به ایران و جهان عرضه کنند.

با نقاشی شروع کردید و سرانجام به فیلم سازی پرداختید. این گذار و سیر و سفر را چگونه از سرگذراندید و چه ضرورتی شما را به فیلمسازی کشاند؟

ـ به باور من عکاسی و فیلمسازی بیشتر از نقاشی و مجسمه سازی که تا حدودی هم جنبه ی تزئینی دارند، به حقیقت گرایی نزدیک می شوند. برای من که به رئالیسم باور دارم و به امور سیاسی، اجتماعی و هنری واقع گرا هم علاقه مندم، فیلم و عکاسی را سکوی بهتری برای پرداختن به این امور واقع گرا دیدم. این دید امروز من نیست که از همان ابتدای شروع کار هنری باور داشتم که اگر قرار باشد به واقع گرایی آنچه می گذرد نزدیک شوم، باید از طریق تصویر باشد که با فیلم و عکاسی چنین چیزی ممکن می شد. مورد دیگری که می خواهم به این موضوع اضافه کنم، داستان گویی است که علاقه شدیدی به آن دارم و برای من کاری است جدید. در کارهای عکاسی من داستان گویی نبود. رنگ و بوم زیبایند اما از نظر احساسی مرا راضی نمی کردند.

پیش از این گفتید که دوست دارید دوران مصدق زنده نگه داشته شود و به نظرم این رویکردی است سیاسی، پرسش این است که اگر این پنداشت من درست باشد، تکلیف هنر برای هنر چه می شود؟ یا به زبانی دیگر، ارتباط هنر و سیاست را چگونه می بینید؟

ـ خوب شد که این پرسش را مطرح کردید. با نگاهی انسانی اگر به مسایل ایران نگاه کنیم، آیا از نظر احساسی، عاطفی، انسانی و اجتماعی ممکن است و یا اجازه داریم که به عنوان هنرمند ایرانی، از مسایل روز خود را کنار بکشیم؟ ببینیم که ندا کشته می شود و برویم اثری بیافرینیم که هیچ ربطی با مسایل روز نداشته باشد؟ من احساس گناه می کنم اگر آنچه در خاک وطن ام می گذرد در اثر هنری من بی تأثیر باشد. نمی توانم ساکن جزیره ای باشم که از همه ی مسایل ایران به علت سیاسی بودن شان دور است. مگر می شود چشم بست بر همه ی نامردمی هایی که بر هموطنان مان در ایران روا داشته می شود. اگر امروز من و شما در اینجا، در شمال اروپا و کنار قطب با هم صحبت می کنیم، علت اش حضور نامبارک جمهوری اسلامی است. به همین سبب هم من و شما نمی توانیم به ایران سفر کنیم و از دیدار خانواده مان محروم هستیم. بنابراین با عصبانیتی که این موضوع در من می آفریند، نمی توانم نسبت به آنچه در آنجا می گذرد بی تفاوت باشم و به قول صمد بهرنگی، چوخ بختیار بمانم.

جدایی جهان هنر از دنیای سیاست آرزوی هر هنرمندی است و ایکاش این روز دور نباشد که هنرمند ایرانی بدون دغدغه به مسایل هنری بپردازد تا مسایل سیاسی. اما امروز به نظرم نمی شود که دشواری های سیاسی را ندیده گرفت، چه بخواهیم و چه نخواهیم با تأثیری که بر جان و روح مان می گذارد ترکیب هنر و سیاست اجتناب ناپذیر می شود.

همزمانی با مسایل ایران برای من هم جالب است، اما آنچه این روزها دولت جمهوری اسلامی را مضطرب و خواب اش را آشفته کرده، مبارزه ی زنان است که الگوی جنبش موسوم به سبز هم شده است. مبارزه ی زنان ایرانی را چگونه می بینید؟

ـ هرگاه نقش مردم ایران در پیشبرد مبارزات را بررسی می کنم، از یک سو نقش هنرمندان، روزنامه نگاران و کنش گران اجتماعی برجسته می شود و از سوی دیگر نقش مبارزات جانانه ی زنان. مبارزاتی که واقعا برای دولت ایران تهدیدآمیز شده است. چون زنان ایران آنقدر سختی و دشواری را تحمل کرده اند که دیگر از چیزی ترسی به دل راه نمی دهند و اصلا ترس شان ریخته شده است. همین که ترسی نداشته باشی خود نیز موضوعی است حیرت انگیز، چون از کسی که ترسی ندارد، انتظار هرچیزی و هر کرداری می شود داشت. وقتی فشار و ارعاب دولتی به حدی می رسد که زنان از دستگیری، زندان، شکنجه و حتا اعدام عزیزان شان ترسی به دل راه نمی دهند، دیگر مانعی برای حرکت های بیشتر برای دست یافتن به قله موفقیت نمی ماند. به همین خاطر هم خودم را بخشی از جنبش زنان ایران می دانم و هماره به همه ی آنها افتخار کرده ام. هماره تحت تأثیر زنان پرافتخار ایرانی از قره العین تا سیمین بهبهانی بوده ام و شهامت شان را ستوده ام.

نام فیلم شما “زنان بدون مردان” است. جهانی که زنان بدون مردان اند را چگونه توضیح می دهید؟

ـ من هم مثل خانم “شهرنوش پارسی پور” نویسنده کتاب «زنان بدون مردان» اصلا اعتقادی به جدایی زنان و مردان از هم ندارم. هماره گفته ام که به باور من جامعه ای موفق است که اعتدالی بین زنان و مردان اش وجود دارد. منظور من در این فیلم اصلا مثل باور بعضی از فمینیست های تندرو نیست که جامعه ی زنان باید مدام در ستیز با مردان باشند و خود سکان دار جامعه باشند، بلکه به باور من باید در همکاری و همدوشی با هم جامعه ای انسانی بسازند وگرنه این چالش و طناب کشی همیشه باقی خواهد ماند. به همین خاطر هم نه ضد مرد هستم و نه خواهان مبارزه با آنها که مردان خوبی هم در اطراف ام هستند و با احترام با من رفتار می کنند. هم در عرصه ی خانواده و هم در عرصه ی جامعه از دوستان خوبی که مرد هم هستند برخوردارم. در این فیلم یا داستان، زندگی چند زن بررسی می شود که زندگی شان با مردان به سامان نمی رسد و در نقطه ای هم با هم تلاقی می کنند. این به معنی ضد مرد بودن نیست.

وقتی که نقاشی می کردید بیشتر از دو رنگ سیاه و سفید استفاده می کردید در حالی که اکنون در فیلم از رنگ بهره می برید، چه شد که از سیاه و سفید به گونه گونی رنگ ها رسیدید؟

ـ اگر بخواهم صادقانه پاسخ پرسش شما را بدهم، باید بگویم که من اصلا رنگ را دوست ندارم. چرا که استفاده از رنگ موجب می شود که هنرمند از مقصود اصلی دور شود. ولی این را هم می دانم که گاه رنگ در کار هنری اعجاز می کند. حتا در پروراندن یک ایده هنری نقش بسزایی دارد این رنگ. به طور نمونه در همین فیلم، صحنه ای که در حمام هست و فضای حمام زنان و آب و برهنگی. زنی که خود را زیر بار فشار گناه حس می کند برای پاک شدن چنان خود را می شوید که رنگ خون می بیند. آیا اگر رنگ قرمز نبود در این بخش، اصلا این صحنه ی نمادین معنای خود را در ذهن بیننده می نشاند؟ یا در صحنه ای دیگر که زنان در باغ هستند، اگر رنگ را از باغ بگیریم چه می ماند؟ آیا روح باغ را نکشته ایم؟

اجازه دهید از شما پرسشی خصوصی بکنم. آیا شما باور مذهبی دارید؟

ـ ببینید من انسانی با ایمان هستم اما دین باور به آن صورت که با باید و نبایدهای مذهبی درگیر باشم، نیستم. با خدا ارتباط دارم و شاید این باور ریشه اسلامی داشته باشد که من اینطور تربیت شدم. برای من شخصاً نجات انسان در ایمان او است و بسیار برایم دشوار است که باور کنم کسی بدون هیچ باور یا ایمانی بتواند ادامه ی حیات دهد. به نظرم زندگی این قدر سخت و خوفناک است که اگر نوعی روحانیت یا عرفان درونی نداشته باشی، زندگی خود نیز مرگ است.

وقتی از معنویت صحبت می کنید، ارجاع آن به درون انسان چگونه است؟

ـ پرسش جالبی است چون برای من کار هنری فعالیت  معنوی است. من به نوعی معنوی گرایی باور دارم که شاعر با کلام احساس خود را بیان می کند. در این نوع فعالیت روحانی یا معنوی من می توانم در قالب فیلم یا داستان احساس خود را به کلام و تصویر تبدیل و به مخاطب ارائه کنم. هنرمند به طور اعم، ایرانی و غیرایرانی، زن و مرد برای خود فضایی می آفریند که در آنجا هم جنون هست و هم ایمان. ایمان نه به معنای مرسوم دینی بودنش که انسان را مقید به بایدها و نبایدها می کند. ایمان به معنای ارجاع درونی حس و تبدیل آن به تصویر، کلمه، زبان گفتار و هر چیزی که انتقال از بیرون به درون و بالعکس باشد.

چند سفر شما به ایران آن هم بعد از مدت ها، موجب تحولاتی در زندگی خصوصی تان شد. چه شد که چنین شد؟

ـ خوب من هفده ساله بودم که به آمریکا آمدم و برای زندگی کردن با جامعه ی آمریکایی حشر و نشر داشتم، اما هماره دلتنگ ایران بودم. بعد از مدت مدیدی سرانجام چندین بار به ایران رفتم و همین رفت و آمدها من را بار دیگر شیفته ی ایران و ایرانی کرد. تلاش کردم با جامعه ی ایرانی تماس بیشتری داشته باشم و سرانجام بخشی از ایرانیان ساکن آمریکا شدم. به مسایل ایران حساسیت بیشتری نشان دادم و سرانجام هم با یک ایرانی که واقعا عاشق اویم زندگی دیگری را شروع کردم. من ایرانی ام. ریشه در آنجا دارم و دلواپس مردم آن جای ام.

در پایان ضمن سپاس از این که گفت وگو با هفته نامه ی “شهروند” را پذیرفتید، اگر چیزی هست که فکر می کنید مخاطبان تان باید بدانند و از قلم افتاده است، بفرمایید.

ـ فکر می کنم که شما هر چیزی که لازم بود را پرسیدید، اما می خواهم اضافه کنم که سیاست ها، دولت ها و دیکتاتورها می آیند و می روند ولی تنها چیز ماندگار و جاودانه ی تاریخ، هنر است. هنر می تواند در قالب داستان، شعر، رمان، نقاشی، فیلم، مجسمه سازی یا … باشد اما نقطه ی مشترک همه ی هنرها برخاستن علیه همه ی زشتی هایی است که در زندگی انسان بروز می کند. به تاریخ جهان و خلاصه تر، به تاریخ ایران نگاه کنید، چه می بینیم که دم از فرهنگ باستانی مان می زنیم؟ آیا غیر از حافظ، مولوی، رودکی، سعدی، خیام، نیما، اخوان، فروغ، شاملو و … چیزی هست که بشود به فرهنگ پیوندشان زد؟ پس باید به اصل خویش که همان فرهنگ و هنر است بازگردیم و امیدوار باشیم که هنر واقعاً بتواند در شرایط مناسب از سیاست دوری بجوید.

 

زندگینامه ی  شیرین نشاط (منبع ویکیپدیا)

 

در ۶ فروردین ۱۳۳۶ (۲۶ مارچ ۱۹۵۷) در قزوین زاده شد. در سال ۱۹۷۴ (۱۳۵۳)  برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه کالیفرنیای برکلی به تحصیل هنر پرداخت. او در طول دهه ۸۰ میلادی مدیر شرکت نمایشگاه هنر و معماری نیویورک بود. در سال ۱۹۹۰ که برای نخستین بار به ایران بازگشت، تحت تاثیر تغییرات بنیادی در کشورش، تصمیم گرفت به ثبت دریافت‌هایش از این تغییرات، بویژه دربارهٔ وضع زنان بپردازد. او رشته‌عکس‌های زنان الله (women of allah) را به این علت تهیه کرد. او در این عکس‌ها که خود در آن‌ها نقش‌آفرینی می‌کرد، با کنار گذاشتن کلیشه‌های رایج دربارهٔ زن مسلمان، به بررسی موضوع شهادت در اسلام پرداخت. در سال‌های بعد او سه چیدمان ویدیوِیی سیاه و سفید ساخت. عصیانگر (Turbulent-1998)، جذبه (Rapture- 1999) و اشتیاق (Fever – 2000). این سه‌گانه به موضوع پویایی رابطهٔ زن و مرد در جوامع اسلامی می‌پردازد.

در سال ۲۰۰۱ فلیپ گلاس (Philip Glass) آهنگساز معاصر آمریکایی از او خواست فیلمی بسازد که او برای آن آهنگ بسازد. او تحت تاثیر مشاهده تصاویر تلویزیونی برخوردهای فلسطینی‌ها و سربازان اسرائیلی، فیلم رنگی یازده و نیم دقیقه‌ای گذرگاه خمیده (passage)، را ساخت که با موسیقی گلاس همراه شد. در همین سال او چیدمان سیاه و سفید ویدیوئی دیوانه (possessed) را دربارهٔ جدایی و شور، و نبض (Pulse) را دربارهٔ هویت‌های خصوصی و عمومی ساخت. از آثار دیگر او می‌توان از یک اثر تلفیقی بر مبنای  منطق الطیر عطار، نام برد.

شیرین نشاط در سال ۲۰۰۰ برنده جایزه  شیر طلایی ونیز شد. شیرین نشاط برای کارگردانی فیلم «زنان بدون مردان»، در سال ۲۰۰۹ میلادی در شصت و ششمین جشنواره بین‌المللی سینمایی ونیز، تندیس شیر نقره‌ای بهترین کارگردانی را برد.

 

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.