چند هنرمند ایرانی بعد از انقلاب به مهاجرت و تبعید رفته و در دیاری دیگر از جوانی به میانسالی و از میانسالی به پیری رسیده است؟ چند هنرمند چون هایده، فرزین، فریدون فرخ زاد، یوسف زمانی و مرضیه در خاکی بجز وطن آرمیده اند؟ چند هنرمند در اطرافمان می بینیم که سکوت پیشه کرده اند تا زمانی دوباره در وطن سکوتشان را بشکنند؟ چند هنرمند می شناسیم که در زمان حیاتشان مورد تجلیل قرار گرفته باشند؟

از راست فریدون فرهی ـ آقای امتثالی و فرامرز پورطاهری

آماری نداریم، ولی همه می توانیم از کسانی نام ببریم. یکی از این هنرمندان فریدون فرهی ست که همشهری ما در تورنتوست و اتفاقا یکی از کسانی ست که در زمان حیاتش از او تقدیر شده است. او که تا آمد در وطنش اوج بگیرد، با انقلاب خانه نشین شد و سرانجام هجرت کرد.

یکشنبه ۱۰ اکتبر ۲۰۱۰، در سالن زیبای له پارک، جشنی برپا بود که مناسبت آن، تقدیر از هنرمندی بود که صدایی رسا و خوش دارد و بعد از انقلاب و مهاجرت به کانادا، دیگر به ندرت خوانده است. چند بار در گردهمایی های اعتراضی ایرانیان و بویژه گردهمایی گروه های چپ و کمونیست، سرودهای انترناسیونال و سرودی ای ایران با شعری متفاوت را خوانده است، ولی اینها در همراهی با مردم کشورش بوده و به معنی پرداختن رسمی به کار هنری پیش از انقلابش نبوده است.

فریدون فرهی در این جشن با اظهار اینکه توقع نداشته برایش بزرگداشت بگیرند، بانی برگزاری آن را دوست صمیمی اش، فرامرز پورطاهری، خواند.

او گفت، فرزندانش در تورنتو ساکن نیستند و به همین دلیل در جشن حضور ندارند، ولی از حضور همسرش گفت و فداکاری های او را ستود.

فرهی همچنین از کسی نام برد که در میان حاضران در سالن بود؛ کسی که بدون هیچگونه چشمداشتی، با دادن یک کلیه ی خود، زندگی او را که تحت شرایط دیالیز به سختی می گذشته، نجات داده است. دوستداران فرهی این جوان را که به اصرار فرهی برخاسته بود، به شدت تشویق کردند.

فرامرز پورطاهری، برگزارکننده و مجری برنامه، لوح تقدیری که با خط زیبای آقای امتثالی نوشته شده بود، تقدیم فریدون فرهی کرد.

بابک یزدی از سوی حزب کمونیست کارگری ایران، ضمن تبریک و تشکر از همراهی های آقای فرهی، دسته گلی را به او هدیه داد.

سیامک ستوده، از سوی نشریه روشنگر، در مورد آقای فرهی سخنانی گفت.

هنرمندان تورنتویی، سامان، احمد، سیمین، منوچهر، پروانه، فواد و گروه فرسیا نواختند و خواندند. بعضی از این خوانندگان ترانه های قدیمی فرهی همچون “بادبادک” و “شمع کو، چراغ کو” را به افتخار او اجرا کردند.

بجز خود فریدون فرهی که چندین ترانه ی قدیمی و خاطره انگیز خود را خواند، هنرمند ویژه ی این شب، سلیمان واثقی (سلی) بود که با همراهی پیانوی مازیار حیدری چند ترانه اجرا کرد. سلی در معرفی مازیار حیدری، جوان هنرمندی که به تازگی به تورنتو مهاجرت کرده، گفت، سالها پیش وقتی می خواستیم در جایی بخوانیم، نوازنده ی حرفه ای زیاد نبود، ولی امروزه چنین جوانان هنرمندی در این شهر هستند، که وجودشان غنیمتی ست.

سلی پیش از اجرا، به سابقه ی آشنایی خود با فریدون فرهی اشاره کرد. سلی اوایل دهه ی ۵۰ در گروه کر ملی ایران، فریدون فرهی را دیده و با او آشنا شده بود. او گفت، از آن زمان همواره فرهی مورد احترامش بوده است.

آقای پورطاهری، گرداننده ی مراسم، به حضور میهمانان برجسته ای در میان جمع اشاره کرد، از جمله استاد عباس جوانمرد، خانم نصرت پرتوی از بزرگان تئاتر و سینمای ایران و آقای جمشید چالنگی، روزنامه نگار و مجری برنامه ی تفسیر خبر صدای آمریکا، که بویژه در ایران، همه با نام و چهره و برنامه ی ایشان به خوبی آشنایی دارند. همچنین دکتر رضا مریدی نماینده ایرانی تبار مجلس انتاریو نیز در این مجلس حضور داشتند.

گفتنی ست، دوستداران و آشنایان فریدون فرهی، پس از صرف شام، شب گرمی را با شور و رقص خود برای او به یادگار گذاشتند و تا پاسی از شب در کنار او به شادی گذراندند.

آشنایی با فریدون فرهی

فریدون فرهی در سال ۲۰۰۴ پس از مدت ها سکوت، یک آلبوم منتشر کرد شامل شانزده ترانه به زبانهای ارمنی، آذری، فارسی، و با اجراهای متفاوت. در گفت وگویی که در همین پیوند با زنده یاد ایرج عماد  داشت و در  شهروند اول خرداد ۱۳۸۳ (۲۰۰۴)به چاپ رسید، خود را چنین معرفی کرده است:

در سبزوار متولد شدم، یکی از شهرهای خراسان. پدر و مادرم از تبار آذریها و از خطه آذربایجان به این شهر کوچ کردند‌. در خانواده ی فرهنگی ــ هنری بزرگ شدم، عشق و علاقه در فضای خانه مان موج میزد. شور و اشتیاق سرشار به آواز خواندن و موسیقی از همان اوان کودکی در من آشکارا مشاهده می شد، چرا که برادرم نزد استادی نواختن تار را فرا گرفته بود، پس از چندی برادرم رادیویی خرید. رادیو کمک کرد تا بیشتر با موسیقی آشنا شوم. پدرم سرشار از ذوق و هنر بود. در جوانی کارگاه نقاشی داشت. مادرم صدای دلنشین و ملکوتی داشت و با دف باشکوه ترین ترانه های آذری را می خواند. مادرم مظهر زیبایی و هنر بود، خواهرهایم بی بهره از هنر نبودند. خواهر کوچکترم یکی از بهترین صداهای (آلتو) را داشت. او بی نهایت با احساس و زیبا می خواند. در مجموع و به طور کلی محیط خانه در مورد موسیقی و آواز، نقاشی و خطاطی و . . . آنچنان موثر افتاد که حد و مرزی را از نظر فراگیری نمی شناختم. از طریق رادیو با موسیقی بسیاری از ملل تا حدی آشنا شده بودم. ذهن من مملو از آهنگها و ترانه های متنوع و متفاوت بود. از ترانه های محلی بسیار زیبای سبزواری و دهات اطراف آن گرفته تا موسیقی کلاسیک و سمفونیک آذربایجانی و آثاری از نیازی، فکرت امیراف، و سلیمان علی اصغراف و . . . بخصوص با بنیان گذار موسیقی سمفونیک آذری، عزیز حاجی بکف که تنها از طریق رادیو شنیده و شناخته بودم، زندگی می کردم.

تا دوازده ــ سیزده سالگی در سبزوار بودم  بعد به خرمشهر رفتیم. دوره آخر دبستان و بیشتر سالهای دبیرستان را در خرمشهر بودم و پس از حدود شش سال به تهران رفتم. آرام آرام به محافل ادبی و هنری راه یافتم و به جشن ملی در سفارت هند توسط زنده یاد محمود تفضلی مترجم آثار نهرو دعوت شدم. در سفارت موقعیتی پیش آمد تا با زنده یاد استاد روح اله خالقی آشنا شوم، ایشان مرا به هنرستان موسیقی ملی فرا خواندند تا صدای مرا بشنوند. ایشان پس از شنیدن صدای من و اظهار نظر مرا نزد استاد خانم فاخره صبا در هنرستان عالی موسیقی فرستادند.

کارم را در هنرستان آغاز کردم و تمرین ها و نحوه خواندن را می آموختم. خانم صبا در تشویق من در ادامه کارم و ارزشمند بودن صدایم از هیچ کمکی دریغ نکردند، به نحوی که از پرداخت شهریه هنرستان معاف شدم.

بعد از مدتها… کار آواز را نزد استاد خانم «اولین باغچه بان» ادامه داده و روز به روز آشنایی من در مورد تکنیک آوازخواندن بیشتر می شد و ترانه های ایتالیایی و غیره را می آموختم.

در حقیقت شناخت هنر و جنبه های متفاوت آن به همراه شناخت زندگی بود. موسیقی و هنر به هر صورتی که ارائه شود با جامعه ارتباط دارد و بلعکس. نمیتوان رابطه میان هنر و جامعه را نادیده گرفت، زیرا هنر خود یک پدیده اجتماعی است. موسیقی با وزن عاطفی که دارد در مردم تاثیر میگذارد و یا به حرکت بر می انگیزاند. در حقیقت هدف نهایی هر اثر هنری گسترش دادن و غنا بخشیدن به قلمرو انسانی است.

به هر حال برای گسترش بیشتر کارم و اندوختن تجربه به استادان دیگری که در خارج هنرستان بودند و راه و روش متفاوتی داشتند دسترسی پیدا کردم مثل زنده یاد آرام سرکیسیان. چند سالی در کُر ملی تهران فعال بودم و به عنوان سولیست در بسیاری از شهرها و مراکز استانها به همراه گروه کر کنسرت هایی اجرا کردیم… وزارت فرهنگ و هنر در گردآوری برنامه های هنری از من دعوت به عمل می آورد، تا بالاخره به همراهی یک هنرمند خوب رادیو بدون تشریفات اداری در مجمع اعضای شورای موسیقی حضور یافتم و پس از معرفی و آشنایی، دوست هنرمندم پشت پیانو نشست و من نیز با خواندن ترانه های متفاوت ولی مختصر حقانیت خودم را به اثبات رساندم و از همان زمان به طور رسمی در رادیو فعال شدم.

جالب است استاد تجویدی که عضو شورای موسیقی بودند گفتند تا به حال کجا بودید! من پاسخ درستی نداشتم! خلاصه این که با ارکستر پاپ کارم شروع شد و بعد با ارکسترهای بزرگتر و غیره ادامه دادم.

در بیرون از رادیو نیز با دیگر آهنگسازان ارتباط پیدا کردم. در یک دعوت رسمی از طرف رادیو تلویزیون برلن (آلمان غربی) به همراه ارکستر پاپ رهسپار اروپا شدم. با اغلب هنرمندان رادیو کنسرتهایی به مناسبتهایی در تهران و شهرها اجرا کردم.
اوائل کار در تلویزیون (ثابت پاسال) و سپس در تلویزیون ملی ایران در برنامه های مختلف شرکت داشتم.
بعد از این که در تهران ماندگار شدیم به مدت کوتاهی به انجمن خوشنویسان رفتم و نزد زنده یاد استاد علی اکبرکاوه به آموختن خط نستعلیق پرداختم. خوب پیشرفت می کردم. بعد وقفه چندین ساله ای پیش آمد و درست بعد از انقلاب که از همه جا رانده و در خانه مانده بودم به انجمن خوشنویسان رفته و زیر نظر استاد کل غلامحسین امیرخانی به فراگیری خط ادامه دادم و در مدت کوتاهی از مراحل خوش و عالی به مرحله ممتاز رسیدم و این مرحله را هم به اتمام بردم که ضمن آن خط نسخ و کتابت را نیز در ردیف مرحله ممتاز آموختم. دوره های فشرده تذهیب و نقاشی و طراحی را هم با موفقیت گذراندم.

تجربه ی زندگی در کانادا

فریدون فرهی در مورد تجربه ی زندگی در کانادا می گوید:

صرف نظر از مشکلاتی که در ابتدای ورودمان وجود داشت باید بگویم که در فضای باز نفس کشیدن، در هوای تازه قدم زدن و فکر کردن آنهم بدون تشویش و نگرانی حتی تجسم آن احساس خوبی ست.

وقتی از سازمان رادیو تلویزیون کنار گذاشته می شوم و یا از تدریس خط فارسی در مدارس منع می شوم. . . زندگی معنای خودش را برای من از دست می دهد.

نتیجه هم معلوم است، احساس بیهودگی . . . آزادی و حق حیات بدیهی ترین و اساسی ترین حق هر انسان است. با تولد انسان، آزادی و حق حیات و زنده ماندن و زندگی کردن او نیز متولد می شود. آن خواسته هایی که برای من حیات بخش است حتی در خانه ام از من دریغ شده، تا هویتی نداشته باشم، خود را نشناسم، از خود و زندگی بیگانه شوم، تا بی ثمر بمانم، مثل نیامده ها. تردید نیست که آدمی با کمترین فضای باز و آزاد، روح و روانش تازه می شود و به شوق می آید و می خواهد پرواز کند.

نخستین اجرا در تورنتو

فرهی می گوید: روزهای نخست ورود ما به تورنتو بود، چقدر دشوار گذشت … سایبان نشریه محبوب ماهانه ی آن روزها مرا از تنهایی نجات می داد و آرامش می بخشید و برایم بسیار جالب بود.

یادم می آید از من دعوت شد تا در برنامه ای که سایبان برگزار می کرد شرکت کنم. به همراه دوستان هنرمندم. جالب این که پس از حدود ۱۲ سال به روی صحنه می رفتم و آواز می خواندم. مهربانی و محبت دوستان نیرو و شادمانی و خاطره خوبی برایم گذاشت و به یاد دارم که در پایان برنامه ام همه برخاستند و تشویق کردند.

 

گفتنی ست سایبان نشریه ادبی ــ فرهنگی بود که حسن زرهی و سلیمان واثقی به همراه دیگر دوستانشان به مدت چهار سال در سالهای ۸۸ تا ۹۱ منتشر می کرد و بعد از آن شهروند متولد شد.

 

مازیار حیدری با پیانو سلی را همراهی کرد