این حیاط و اون حیاط، می پاشن نقل و نبات!

کت و شلوار سورمه ای ام را داده ام خشک شویی که روز عروسی پرنس هری، بپوشم و بنشینم جلوی تلویزیون. یه کراوات قرمز هم دارم که به کت و شلوار سورمه ایم ابهت بیشتری میده.

حالا اونها بی معرفتی کرده اند و ما را دعوت نکرده اند، ما که نباید بی معرفتی کنیم؟ راستش ما ایرانی ها یه نسبت دوری هم با انگلیسی ها داریم. به جای نان و نمک که چندان خوشمزه هم نیست، سالها نفت مان را مجانی برده اند و خورده اند.  زشته با همین لباس های معمولی بنشینم پای تلویزیون!

*

کاشکی دیدن اخبار تلویزیون هم ثواب داشت، خدا وکیلی خبرهای این دوره و زمانه، گریه دارتر از روضه و نوحه است!

*

آمریکائیه پرسید واحد پول شما چیه که توی همه تلویزیونا در موردش حرف می زنن؟

اصفهانیه جواب داد فرق می کوند دادا، فرق می کوند:…

وقتی حوقوق دادن تومنس، وقتی رشوه گرفتن، میلیونس، آ وقتی اختلاس کردن میلیاردس!

*

روز آزادی مطبوعات یعنی اینکه آدم مجازه هرچند تا کیهان و اطلاعات که میخواد بخره، البته بشرطی که بشینه و همه شو بخونه!

*

لطف این تیپ عکس های یادگاری اینه که اجداد آدم دویست سال بعد که تماشایش کنند می گویند، خوش به حال قدیمی ها، اونوقت ها پارچه مفت بوده …!

*

مصبتو شکر با این شعرت حافظ، هفتصد ساله داریم گولش را می خوریم:

بگذرد این روزگارتلخ تر از زهر…

آخه کی؟ چه سالی؟ یک تاریخی معین می کردی!

*

دوستی در ایران می گفت من سالهاست ساعت مچی را کنارگذاشته ام.

پرسیدم چرا؟

با خنده جواب داد آدم اینجوری بدقولی هایش را میندازه گردن نداشتن ساعت!

گفتم چه فکر خوبیه، ندانم کاری ها وگرفتاری هایمان که تقصیر آمریکا و تحریم هاست، اگه بدقولی هایمان را هم بگذاریم گردن نداشتن ساعت، خودمون می شیم مثل یک بچه پاک و بی گناه!

*

میهمان داشتیم، صحبت دوا و دکتر در ایران شد، یکی از میهمانها گفت پدر من از دکتر رفتن وحشت داره.

خندیدم وگفتم مرد گنده از آمپول می ترسه؟

اونهم خندید و گفت از آمپول نمی ترسه، از حق ویزیت و پول دواش می ترسه!

*

دوستی که در لوکزامبورک زندگی می کنه می گفت از یک لوکزامبورکی پرسیدم شما که کشورتان نفت ندارد، برای چی وزیر نفت دارید؟

جواب داد می تونم بپرسم شما ایرانی ها برای چی وزیر رفاه دارید…؟

هیچی آقا ….. فهمیدم از لوکزامبورکی جماعت نباید سئوالات سخت سخت پرسید. نمی تونن جواب بدن، یک چرت و پرتی تحویل آدم میدن!

*

هر روزی از روزهای تلخ زندگی که می گذرد، خدا را شکر می کنیم که گذشت و یواش یواش تلاش می کنیم فراموشش کنیم.

اما مگر فیسبوک میذاره؟ سال های بعد توی همان روز یادآوری می کنه که یادته پارسال یا دو سال پیش در چنین روزی چه خطری از سرت گذشت؟

 لج دارن با آدم!

*

خانمی که توی یکی از شهرک های نزدیک اصفهان معلمه می گفت یکی اومده بود به تجدیدی شدن بچه اش اعتراض می کرد. ورقه امتحانی پسرش را نشانش دادم وگفتم ببین، بچه ات کلاس پنجمه، یعنی پنج ساله میاد مدرسه، دیکته اش کلی غلط داره. صابون را با سین نوشته …

باباهه یک کمی چپ چپ نیگام کرد و گفت حالا صابونا با سین بنویسن کف نمی کوند؟!

*

هفته کتاب بهترین فرصت بود برای کتاب قرض کردن و پس ندادن. از این فرصت برای پرکردن کتابخانه تان استفاده کردید؟!

*

حالا آدم می فهمه چه شانسی آورده بابا طاهر عریان که در دوران ما به دنیا نیامده.

یک ذره روسریت شل باشه کتکت میزنن و لوح تقدیر می گیرند، وای به اینکه عریان باشی!

*

برداشت مدرنی از شعر معروف حمید مصدق:

من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند

و آنوقت چه لطفی دارد این زندگی سرپائی و هول هولکی؟!

*

دکتره می گفت من مریض هام  را آنقدر دوست دارم که به آنها به چشم یک مشتری نگاه می کنم.

پرسیدند چرا؟

جواب داد برای اینکه همه جا می نویسند حق با مشتری است!

*

این خالکوبی های بازو با طرح کاغذ دیواری که الان مد شده، من را یاد جوکی می اندازد که اوائل انقلاب ساخته شده بود.

برای مجبورکردن مردها به پوشیدن پیراهن آستین دار، بازوهای چندین جوان را با قلم مو رنگ کردند که خجالت بکشند و دیگر پیرهن آستین کوتاه نپوشند. اگر یادتان باشد، خبرهایش خیلی سروصدا کرد.

می گویند ماموری جلوی جوانی را گرفته و گفته بود خجالت نمی کشی با این قیافه آمده ای توی خیابون ؟ می خواهی بگیرم بازوت ها را رنگ کنم؟

و طرف جواب داده بود نه برادر، مامورین آنطرف خیابان قراره بیان کاغذ دیواریش کنن!

*

روحانی مردمی ترین رئیس جمهوریست که داشته ایم. درست همان انتقادهایی را می کند که مردم می کنند. فرقش اینه که مردم از او انتقاد می کنند ولی ایشان مشخص نمی کنند که از کی انتقاد می کنند!

*

هوس کردم به سبک حافظ به مردم امید بدهم!

دید موسی یک شبانی را به راه

خنده ها می کرد گه گه، قاه قاه

کای خدا ایران فراموشت شده؟

گربه ات بود وکنون موشت شده؟

نان گران شد، باز ما گفتیم شکر

آب نایاب است آن را نیز شکر

جای نان و آب دادی گرد و خاک

خورده لب هامان همه از خاک، چاک

پول ما شد سهم از ما بهتران

گازمان سرمایه بهر دیگران

جملگی بیمار و رنجوریم ما

گرچه می سازیم، مجبوریم ما

رحم کن بر ما، خدائی کن کمی

پادشاهی، پادشاهی کن کمی

آن یکی بزغاله می نامد مرا

این یکی آشغال می خواند مرا

هرچه هستم ای خدا ایرانیم

چیست آخر باعث ویرانیم؟

ناگهان آمد ندا از آسمان

صبرکن ای بنده بی خانمان

گرچه آقائی به ضرب و زورنیست

روز آقائیت خیلی دور نیست!

*

هفتصد هزار نفر در ایران “مبتلا به آلزایمر” هستند. بی بی سی

خوش به حال شان. اصلا یادشان نمیاد احمدی نژاد و روحانی قبل از انتخابات چه قول هایی داده اند!

*

به بهانه شیوع دوباره شپش در مدارس (خبرهایش درگوگل هست)

شپش ها از سر تقصیرات ما گذشته اند!

هرچه تمدن پیشرفت بیشتری می کند، شناخت انسان از حیوانات نیز بیشتر می شود.

چه کسی باور می کرد شپش ها، حشراتی که ما هرگز به آنها محل سگ هم نمی گذاشتیم و داخل آدم! حسابشان نمی کردیم، اینقدرنجبیب با وفا و با گذشت باشند؟

پنجاه شصت سال پیش که ما مردم با ناسپاسی و نمک نشناسی، آنطور بی رحمانه و غیرانسانی، نسل شپش را برانداختیم و این موجودات ظریف و ریزه میزه را از کله ها و شلوارهایمان بیرون راندیم، سازمان های مدافع حقوق بشر! که هیچ، حتی انجمن های حمایت از حیوانات نیز به دفاع از این موجودات زبان بسته و بی دفاع نپرداختند.

اما شپش ها که بدیهی است در محافل و مجالس زیرزمینی شان، پشت سر ما بدوبیراه فراوان گفته و شاید هم ما را بی رحم و آدمکش! نامیده باشند، در واقع از سگ ها و گربه ها نیز وفادارتر بوده اند وگرچه از بی مهری ما مردم دل پرخونی داشته اند، معلوم می شود که گذشته ها را فراموش کرده اند.

بازگشت مجدد آنها به صحنه، بدون تشریفات و سروصدا، نشان می دهد که این جماعت! از سر تقصیرات ما ملت گذشته و منتظر فرصتی بوده اند تا بار دیگر، به سرزمینی که صدها سال در آن زیسته بودند، بازگردند.

*

شکموتر از کارگران ایران پیدا نمی شود. همیشه می گویند گرسنه ایم!

*

چقدر هوشمندانه است کاری که خانم های امروزی می کنند…

وقتی چند تایی با هم به استخر می روند، قبلش یک نشانی هایی می گذارند که همدیگر را گم نکنند .

حق هم دارند طفلکی ها، آرایش ها که شسته میشه، آدم یه شکل دیگه میشه!