رمان: زنی با موهای قرمز (زن مو قرمز)
نویسنده: اورهان پاموک
در روزهایی که گفتمان کلاسیک جایش را به پدیدهای به نام پسامدرن داده است، آیا ممکن است با استفاده از تئوریهای مادریت “اُدیپ” و “فروید” بهره جست؟ پاموک چنین میکند؛ کامیابیاش هم مدیون استفاده بیشتر از ادیب به جای فروید است. بیان ترتیب پدیداری و ناپدیداری رویدادهای زندگی کاری است که اگر ممکن نباشد، پسندیده هم نیست. اما پاموک همهی آنچه ممکن است در زندگی رخ دهد را یکجا در رمان “زنی با موهای قرمز” آورده است؛ شهوت، حسادت، خیانت، قتل، احساس گناه و شرم. در کمتر از صد صفحه کتاب، راوی شانزدهساله، چنان از زندگی خویش میگوید که بنیان آن به لرزه درمیآید. «جِم» راه کامیابی و موفقیت را یافته و آموخته است. او خود میگوید: “زنی با موهای قرمز» هم خویشتنام را به من شناساند و هم راه موفقیت را. ولی چرا به محض دیدن نوجوان راوی، زن مو قرمز به چشمان او خیره میشود و چه میشود که زن ۳۳ ساله نوجوان ۱۶ ساله را مشروب میخوراند و با او به بستر میرود؟
افسانههای ایرانی و یونانی
اورهان پاموک رمانی نوشته است که تاریخ ترکیه از سالهای ۱۹۸۵ تا ۲۰۱۵ را شامل میشود. کتابی که سبک نگارش آن بسیار جذاب، زیبا، ظریف و موزون است. گریز از فروید نه در گفتگوهای روزمره ممکن است و نه در گفتمانهای ادبی؛ پاموک هم نمیتواند از چنین گفتمانی چشم بپوشد.
با نگاهی دقیق به دو افسانه ایرانی و یونانی، پاموک رابطه پدر، پسر و مادر را آشکار میکند: افسانه ادیپ و شاهنامه فردوسی، دستمایه نویسنده برای آفرینش رمان «زنی با موهای قرمز» بوده است. در افسانه ادیپ، پسر، پدرش را میکشد و در شاهنامه و داستان رستم و سهراب، پدر، پسرش را میکشد.
پاموک خواننده را وامیدارد به ناگزیر به تفسیر فروید از پیوند مادر و عقدهی ادیپ فکر کند. هر چه خواننده دقیقتر بخواند، بیشتر درمییابد که انگار نویسنده بیشتر هوادار کفهی تفسیر سنتی از این دو افسانه است. همین تفسیرها و برداشتها هستند که ژرفای معنایی رمان را بر خواننده روشن میکند.
هشیاری یا غفلت
بهطور سنتی، در دایرهی خوانش این دو افسانه، قتل مرگبار پدر و پسر اشتباه محتوم شخصیتها نیست. بلکه اشتباه این است که افراد هیچ یک سرنوشت خویش را درونی خویشتن خویش نمیسازند. در این معنا آنان تسلیم سرنوشت از پیش تعیینشده توسط خدایان نمیشوند. بنابراین، اگر قتلی رخ میدهد، برآمد خیانت در انجام مأموریتی است که به آنها واگذارشده بوده است. یا چنانچه ایبسن هم میگوید: قتل پاسخ کرداری است که انجامشده.
به همین خاطر است که گفته میشود، انسان زندگیاش را در نابینایی تمام و کمال سپری میکند. انسان اشتباه از پس اشتباه انجام میدهد، بیآنکه چیزی در مورد اشتباههای خویش بداند. این اشتباهها ادامه مییابد تا میرسد به بررسی دراماتیک اشتباه. برای نمونه؛ ادیپ شهریار روابط واقعی و درست افشا میشود. در این معنا آیا انتخاب ادیپ برای کور کردن خویش، آنگاهکه متوجه حقیقت و واقعیت میشود، نوعی تقلید کورکورانه نیست؟
به اینترتیب خود رمان ما را بهسوی نوعی نگاه منتقدانه هدایت میکند، فرم روایی و تمثیلی رمان ما را وامیدارد نهتنها بهدقت روایتها را بخوانیم که با مقایسه با دو افسانه بسیار قدیمی، زندگی، سرنوشت، حقیقت و واقعیت هستی انسان را به تماشا بنشینیم. مقایسه دوران کهن و اکنون، خواننده را هشیار میکند تا دریابد شخصیتهای داستان کدام تقدیر و سرنوشت را درونی خود کردهاند و در قبال آن مسئولیتپذیری نشان دادهاند. پاموک بهطور هنرمندانهای و با توجه زیباییشناسی رمان، شرایط امروز زنان ترکیه را آشکار میکند؛ او دیدگاه زنانه و نقش جنسیتی زنان را به میدان میکشد که بهطور کورکورانه نادیده گرفته میشود و کسی هم مسئولیت این نابرابری را به عهده نمیگیرد. نمونه این موقعیت را باید در بیمسئولیتی پدران در برابر پسرانشان یافت.
شوق و شهوت پاموک
رمان «زنی با موی قرمز» سرشار است از شگفتیها. با شهوت شروع میشود، اما شهوت برای زنی با موی قرمز. رمان با شهوت پاموک شروع میشود، از دهان راوی داستان؛ جِم. او آرزوی نویسنده شدن دارد، ولی سرانجام استاد معمار میشود و مهندس. گاه هم در کتابفروشی کار میکرده است.
کمی دیرتر، چاهکن میشود و با بیل، کلنگ و دریل کار میکند. بااینهمه، رمان و راوی دلمشغول تصویرهای پیرامون چاه هستند؛ در پی یافتن تمایز تصویرهای سطح زمین و تصویرهای درون دل زمین هستند تا بتوانند تفسیری زیرزمینی از آنها داشته باشند. میخواهند منبع آب زلال را در دل زمین بیابند؛ کاوش میکنند و حفاری زیرزمین را ادامه میدهند. خوشبختانه، سرانجام منبع آب حیات را مییابند.
رشد استانبول
پاموک در رمان مینویسد: «زنی با موی قرمز» به من، خودم و کامیابی را نشان داد.»
اکنون بههیچوجه در ترکیهای که پروژههای ساختوساز و عمران شهری پولساز هستند، دوست ندارد مهندس شود؛ زیرا در چنین شرایطی حماقت محض است که پول را به شغل مهندسی ترجیح دهد. پروژههای عمران شهری است که او را به ثروت و مکنت میرساند. استانبول در سال ۱۹۸۵ فقط پنج میلیون جمعیت دارد و در سال ۲۰۱۲ بالغ بر ۱۵ میلیون. چنین جمعیتی به سقفی برای پناه گرفتن از گزند روزگار نیاز دارند. جِم برای آنها خانهسازی میکند و با درآمد آن ثروتمند میشود.
ثروت و دارایی نگرانی اصلی جِم نیست. شهوت و میل به نویسندگی برایش مهمتر است و از همه مهمتر (مهمترین) برای او نگرانی دور بودن از پدر و غیبت او است. گاهی او بهخاطر فعالیتهای سیاسی زندانیشده است، ولی همیشه، داستانهای زنان او را واداشته است تا خانه را ترک کند.
پرگویی و سکوت بسیار
انگار روایت حسادت است و قتل، گویا داستان ردپا هست و ردپای راهی بنبست. رمان «زنی با موی قرمز» سرشار است از پُرگوییها و سکوتهای بسیار. شماری از این سکوتها در بخش سوم کتاب برملا میشوند. جایی که زنی با موی قرمز به زبان میآید و حرف میزند. سخنان پایانی زن، مبتنی است بر آنچه پیش از این روایت شده بوده است. اما حرفهای زن مو قرمز است که بخش تاریک روایت را روشن میکند تا کلیت رمان نیز روشن شود.
سخنان زن طوری است که انگار توجه خواننده را جلب جنبهی قتل داستان میکند؛ خواننده حالا پلیس تحقیق قتل میشود و باید برای یافتن قاتل، نهتنها جزئیات داستان را خوب بخواند که میبایست برای اثبات ادعای خود، مدرک جمع کند و به درک درست از قوانین جزایی نیز مسلح شود. رمان «زنی با موی قرمز» را باید چون یک لایحهی دفاعی خواند. در نهایت رمان چشمان خواننده را چنان باز میکند تا واقعیتهای موجود را چنانکه هست ببیند. ببیند تا نابینایی تاریخی را رها کند و با دقت به تماشای آنچه پیراموناش میگذرد بنشیند؛ فقط نگاه نکند که خوب ببیند.
پیچیده اما آسان
به نظر میرسد که جِم راوی رمان پاموک نیست. بلکه جِم راوی وکیل مدافعی است که لایحه دفاعی برای کسی که نمیشناسیماش را نوشته است؛ و بیتردید، زن مو قرمز نیست. پرسش این است که جِم با چه درکی از واقعیت، لایحهی دفاعی را روایت کرده است؟ یا راوی ناشناس، چه چیزهایی را در دهان جم گذاشته است؟ کدام بخش از روایت حقیقت و واقعیت است و با کدام نقطهنظر؟
رمان «زنی با موهای قرمز» بیتردید، پیچیده است اما برای خوانده شدن، بسیار آسان است. زمانی بس طولانی و پیش از آنکه زن مو قرمز چرخشی داشته باشد به آنچه روایت میکند، برگردد، بارها زندگی جِم در فراز و نشیبهای خود، بهصورت حلقوی در چرخش بوده و روایتها را هر بار به صورتی نو تکرار میکرده است. چنانچه یادآور شدم، این رمان مبتنی است بر دو افسانه ایرانی و یونانی و همان مسیری را طی میکند که آنها.
در یککلام؛ ریشهی اشتباه، سقوط و نابینایی تاریخیای که در سراسر رمان خوانده میشود را باید در فرار از مسئولیتهای زندگی یافت که هر یک از ما میبایست با اصول وظیفهشناسی انجام میدادیم.